مجتبی دلیر روانشناس اجتماعی
نظرتان درباره آدمهای تنبل چیست؟ همانهایی که جناب «بیلگیتس» برای کارهای سخت از ایشان کمک میگیرد! استقلالیها چطور افرادی هستند؟ طرفداران تیم پرسپولیس چطور؟ درمورد این شعر کودکانه چهنظری دارید؟ «دخترا موشن مثل خرگوشن! پسرا شیرن مثل شمشیرن!» آیا موافقید که مردان افرادی قوی، کارآمد، باثبات، خشن، با اعتماد بهنفس و در عوض زنان افرادی گرم، هیجانی، مهربان، حساس و ضعیف هستند؟ آیا پیرمردها و زنان مسن جذابند؟ بهنظر شما همهجا خوب و بد دارد یا لرها اینجوری و کردها اونجوری هستند؟ آذری، عرب، بختیاری، فارس و بلوچ چطور؟ بهنظر شما مهمترین ویژگی پزشکان، بازاریها، معلمان، افراد نظامی، ورزشکاران، ستارگان سینما، قصابها، رانندگان اتوبوس، خلبانان، نوازندگان، فروشندگان، مهندسان، روحانیون، وکلا، مجریان تلویزیون و... چیست؟ اغلب ما درباره هریک از این دسته افراد نظراتی داریم که ممکن است با واقعیت منطبق نباشد. معمولا درباره هر گروه میاندیشیم که صرفا یک یا چند ویژگی برجسته مشترک بین آنها وجود دارد که همان است که ما از آن آگاهیم. احتمالا این داستان را شنیدهاید که روزی مردی نزد روانشناسی میرود و روانشناس هر کاری که از دستش برمیآید برای درمان افسردگی او انجام میدهد اما افسردگی مرد درمان نمیشود. درنهایت روانشناس میگوید که مرد باید به دیدن برنامه سیرک شهر برود و نمایش دلقک بامزه سیرک را ببیند تا حالش خوب شود. اما مرد پاسخ میدهد که آن دلقک خودم هستم! در نگاه اول بهنظر میرسد دلقکها باید افراد شادی باشند پس چرا دلقک داستان ما از افسردگی رنج میبرد؟! اجازه بدهید مثال دیگری بزنم. تا بهحال شده که شاهد دعوای شدید دو نفر و سپس دوستی پایدار میان آنها باشید؟ چطور چنین چیزی ممکن است؟ دو نفری که از روی نفرت شدید با هم درگیر میشوند، بلافاصله پس از اختلاف به اتحاد میرسند! امیرالمومنین علی(ع) در یک جمله علت را بیان فرمودهاند: «مردم دشمن چیزی هستند که نمیدانند!» روانشناسان اجتماعی هم به زبان خود سخن مولیالموحدین را تأیید میکنند. چهجالب! ما با خیلی چیزها دشمنی میکنیم که اطلاع دقیقی درباره آنها نداریم؟! بله. چقدر هم در دشمنی خود حق بهجانب هستیم! عجب! وقتی اطلاعات کاملی درباره چیزی نداریم از کجا میدانیم که بد است؟! اما بههرحال اصرار داریم که بد است! چقدر هم تصور میکنیم که منطقی هستیم! و حتی عاقلیم که اینطور فکر میکنیم! ولی درواقع فکر میکنیم که فکر میکنیم! ما در عمل نمیخواهیم زحمت فکر کردن را بر خود هموار کنیم. اصولا چنین تصوراتی از گرایش به صرفهجویی در فکر کردن ناشی میشود. در جهانی که مبتلا به نشانگان اضافه بار اطلاعات است، افراد ناگزیر از صرفهجوییشناختی هستند. تلویزیون، اینترنت، شبکههای اجتماعی، روزنامه، مجله و تمام رسانههای موجود در هر لحظه حجم بسیار عظیمی از اطلاعات را منتقل میکنند و در چنین فضایی فرد دچار اضافهبار اطلاعات درباره مسائل گوناگون میشود. مغز ما بهطور طبیعی برای صرفهجویی در فعالیت شناختی بسیاری از اطلاعات را نادیده میگیرد که ممکن است اتفاقا بسیار مهم هم باشند. بنابراین ما بدون اینکه اطلاعات درستی درمورد موضوعی داشته باشیم، درباره آن به نتیجه خاص خودمان میرسیم. پس، اگرچه با این روش صرفهجویی کردهایم اما دچار آسیبهای ناخواسته هم شدهایم که خود از آن خبر نداریم. این آسیبها زمانی خود را نشان میدهند که با مواردی برخورد میکنیم که مخالف باورهای ما درباره چیزی است. مثلا وقتی میشنویم که فلانی میگوید داشتم نماز میخواندم که فلان اتفاق افتاد... ممکن است دچار ناهماهنگیشناختی شویم. یعنی دو شناخت ما درباره او مخالف هم شوند. شناخت اول ما براساس صرفهجویی شناختی و پیشداوری این بود که افرادی شبیه به او متدین نیستند و شناخت جدید ما این است که او نماز هم میخواند. در چنین شرایطی یا براساس پیشداوری و صرفهجویی شناختی عمل خواهیم کرد و به شناخت معیوب اول خود خواهیم چسبید و اطلاعات جدید را نادیده خواهیم گرفت. یا بهطوری که در موارد معدودی رخ میدهد، ناهماهنگی شناختیمان را با تغییر نگرشمان نسبت به آن فرد و افراد شبیه به او حل خواهیم کرد. اما از آنجایی که راه دوم نیازمند صرف منابع و انرژی است اکثر افراد مسیر اول را میپیمایند و اینگونه است که در جامعه با افراد بسیاری برخورد میکنیم که بدون اینکه اطلاعات کافی درمورد موضوعی داشته باشند، نظر قاطعی درباره امور دارند. مثلا استقلالی هستند و به هیچوجه با پرسپولیسیها معاشرت نمیکنند. پرستاری را شغلی زنانه میدانند. از قومیت خاصی بد میگویند. کار همکار زن یا مرد خود را قبول ندارند. فکر میکنند هرکسی روانشناس خودش است! درواقع پیشداوری، تصورات قالبی، تعصب و قضاوت بدون جمعآوری اطلاعات کافی باعث میشود درباره دنیا، گروهها و موضوعات مختلف اشتباه کنیم. گویا آسیبی بدتر از این وجود ندارد که فکر کنم درست فکر میکنیم اما واقعیت این باشد که اشتباه فکر میکنیم. خوب، اگر پیشداوری و تصورات قالبی اینقدر آسیبزاست، چطور میتوان آنها را تغییر داد؟ روانشناسان اجتماعی که بر یادگیری مشاهدهای تأکید دارند، معتقدند کودکان پیشداوری را از والدین و دیگران مهم خود و از طریق مشاهده رفتار ایشان فرامیگیرند. چون والدین منبع یادگیری این رفتارها هستند بنابراین یک راه برای کاهش پیشداوری ایجاد تغییر در والدین است. چون بیشتر والدین برای بهزیستی کودکانشان حاضر به انجام هرکاری هستند احتمال موثر واقعشدن این روش وجود دارد. همچنین کسب اطلاعات درباره افراد گروههای دیگر، روش دیگری برای کاهش پیشداوری است. افزایش ارتباط و تماس با افراد سایر گروهها میتواند منجر به شناخت بیشتر شباهتهای موجود بین افراد دو گروه شود. فرض کنید یک پرسپولیسی دو آتشه و یک استقلالی دو آتشه محکوم شوند که برای مدتی در یک سلول زندانی باشند. به مرور متوجه علایق مشترکشان خواهند شد. هر دوی آنها به فوتبال، هیجان بازی، تیمملی، برنامه نود، جامجهانی و... علاقه دارند. آنها متوجه میشوند که وقتی تیمملی ایران بازی دارد، هویت استقلالی یا پرسپولیسیشان رنگ میبازد و اگر هرکدام از بازیکنان استقلال یا پرسپولیس یا هر تیم دیگری گل بزند، طرفداران هر دو تیم عمیقا و بدون پیشداوری خوشحال خواهند شد. گاهی هم با تغییر گروه خودی و غیرخودی پیشداوری خودبهخود از بین میرود. برای مثال نقل و انتقال بازیکنان فوتبال را در نظر بگیرد. یا مثلا اگر فردی که در گروه کارمندان قرار دارد ارتقاء پیدا کند و در گروه رئیسان قرار بگیرد پرواضح است که دیگر درباره گروه رئیسان همانند قبل فکر نخواهد کرد. یا دانشجویی که همه اساتید را افرادی از خودراضی تصور میکند در صورتی که روزی استاد شود تصور خود از گروه اساتید را تغییر خواهد داد. به هر حال، هرچند نمیتوانیم جلوی تمام پیشداوریها، تصورات قالبی، تعصبات و قضاوتهای عجولانه را بگیریم اما کسب شناخت و آگاهی درباره آنها میتواند ما را در ساخت روابط انسانی بهتر و داشتن شهروندانی با سلامت اجتماعی بیشتر یاری دهد.