علیرضا عباسی
درباره تبعات سانسور در حوزه شعر همان چیزی را میتوان گفت که درباره تبعات آن بر روان آدمی. عمل کنترل سخن، چیزی جز عمل کنترل ذهن نیست. کنترل ذهن به معنای برخورد با آن بخش درونی که محل تلاقی زبان و اندیشه است. برخوردی که بدونشک ذهن را به تلاطم و پریشانی میکشاند اما نظارت بیرونی در جوامع مختلف و در طول تاریخ، بدون در نظر داشتن آسیبهای جدی حذف اندیشی بر پیکر اجتماع، به پافشاری خود در تقابل با سازوکارهای ذهنی ادامه داده است. ممیزی شعر (وقتی شعری در میان است)، حذف آن بخش از روان آدمی است که در چرخشهای مدام، برای تجربه زیستی ایمن، هستی مجازی را جانشین هستی حقیقی میکند. هستی مجازی که وقت زیستن در زبان استعاری شکل میگیرد، هنگام ورود به معنای مجازی. مگر جز این است که شعر نوشتن، خلق جهانی است دگرگونه که در زبان حیات مییابد؟ و ممکن است صرفا در زبان ادامه حیات دهد. جستوجوی راهی برای تحملپذیر کردن بغرنجیهای مدام و آلام انسانی. تلاشی بیدریغ و مضاعف برای یافتن زندگی دیگری. هرچند که روح اعتراض در آن جاری باشد.
کسی که شعری مینویسد، دل به همین جستوجو بسته برای خرد نشدن در چرخه بیرحم ساختارهای بیرونی. شاعر برای این پرسش که چرا شعر مینویسد جز پاسخ فلسفی نمیدانم، پاسخ دیگری نخواهد یافت. چراکه او با واژه به تعادل فکر میکند. با زبان به آرامش نظر دارد. شاعر به این فکر میکند که زبان راهی است برای ماندن. در جهان پر از ناامنی، پر از فشار و جنگ و گریز که پناهگاهها در آن یکی پس از دیگری فرو میریزند کدام پناهگاهی امنتر از درون آدمی؟ و مگر نه اینکه شعر متاثر از درونیترین تجربههای افراد است و حتی خصوصیترین آنها که هنگام جاری شدن در زبان، حیاتی اجتماعی مییابند.
اما حرف ممنوع چیست؟ بخش حذف شده از یک متن ادبی چه میتواند باشد، آیا آنقدر التهابآور و حساسیتبرانگیز بوده که برتابیدن آن ناممکن شده است؟
آن بخش کنده شده از زبان، متعلق به کدام بخش از خواستههای آدمی است که نمیتواند جایی در حیات اجتماعی پیدا کند؟ تکلیف آن بخشهای جدا شده و سرگردان چیست؟
سخت میشود به برخی ابهامات پاسخ داد اما پاسخ این سوالات و سوالاتی از این دست هرچه باشد به کنترل بخشی از ابراز وجود انسانها مربوط میشود. هر واژهای، سطری، بندی که از شعر حذف میشود مثل پاره شدن رگی است از یک اندام. از یک پیکره، یک ذهن. سانسور شعر، دستبردن در تجربههای عمیق زیسته است. دخالت کسی در حیات دیگری. تلاش برای مهار آفرینش هنری جدا از اینکه امر زیبا را خدشهدار میکند، خلاقیت را هم تحتالشعاع قرار میدهد، گاهی تا آنجا که خلق اثری عظیم را ناممکن میسازد. عدم خلق آثار مهم ادبی در یک جامعه، بیگمان لطمهای جبرانناپذیر به فرهنگ همان جامعه وارد میکند.
تعیین چارچوبهای مشخص و اسلوبهای معین برای امور هنری، یعنی کاری که سانسور عملا برعهده میگیرد، چه میتواند باشد جز امری تقلیل دهنده و تلاشی برای کنترل زیباییشناسی افراد که از تجارب زیسته آنها سرچشمه گرفته است؟ ممیزی در رابطه با شعر معنایی جز طردکنندگی ندارد تا آنجا که در رابطه با امور زیباشناسانهای که در بستر زبان محقق میشوند به همان تقابلی نظر دارد که در رویارویی با منشهای سیاسی. از همین رو آنچه در سطح جامعه گسترش مییابد نمیتواند همه آن چیزی باشد که روان اعضای جامعه برسازنده آن است.
ممیزی فرهنگی اگرچه به نظر سعی در برقراری نظم اجتماعی و کنترل فرهنگ جامعه دارد اما همواره به تبعات حذف بیتوجه میماند. تبعاتی که بهطور قابلملاحظهای جدی هستند و آسیبهای جبرانناپذیری را بر روان اجتماع وارد میکنند. بدونشک مهمترین عامل رواج حذف و سانسور در جامعه، پایین بودن آستانه تحمل در برابر انتقاد و تضعیف روحیه انتقادپذیری در آن است.