| رئوف عاشوری |
میشل فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» توضیح میدهد که در تاریخِ نظارت و کنترل، بعد از اختراع «سراسربین» توسط «جرمی بنتام» تحولی شگرف رخ میدهد. سراسربین طرحِ دو استوانه هممرکز بود که در آن استوانه درونی شامل برجی بلند میشد با حفرههای بیشمار در محل دیدهبان و استوانه بیرونی متشکل از سلولهای زندان، به نحوی که از دیدهبانی، همه سلولها و زندانیان قابل رویت باشند اما عکس آن محال و غیرممکن. فوکو میگوید این اختراع برای اولینبار به عاملِ کنترل اجازه میداد که حتی بدون ناظر و فقط به اتکای «احضار مداوم نگاه» سوژهاش را فلج کند. خود او برای این وضعیت، عنوان «نظارت بدون چشم» را انتخاب میکند. سانسور و ممیزی در ادبیات ایران بیشباهت به این نظریه فوکو نیست. سیستم تألیف و نشر، سنگینی نظارتی را روی خودش حس میکند بدون اینکه حدود و مرزهای آن را بشناسد یا بتواند صاحب نگاه را تشخیص بدهد، لاجرم به ورطه خودسانسوری میافتد. ممیزی فقط یکی از این مراحل کنترل پیچیده است. در این خصوص سراغ «حافظ موسوی» را گرفتم که در این سالها از جانب سانسور و ممیزی بسیار متضرر شده و اگرچه مجموعه شعر «مادیان سیاه»اش امسال به چاپ رسید، اما هنوز سرنوشت تعداد دیگری از کتابهایش مشخص نیست. شرح گفتوگو را با هم میخوانیم:
آقای موسوی! فکر میکنید سانسور چگونه میتواند ساختارها و امکانات شعر را در بلندمدت متحول کند؟ آیا میتوان بین کنایهآمیز بودن و دوپهلوگویی در شعر کلاسیک و سانسور رابطهای برقرار کرد؟ «جیمز وود» منتقد ادبیات مجله نیویورکر معتقد است که «استعاره زاییده سانسور است»؛ شما چقدر با این تعبیر موافق هستید؟
من با این تعبیر موافق نیستم. سانسور، ضد خلاقیت است. استعاره با کدگذاریهای رمزی که در شعر دهههای 40 و 50 رایج بود فرق میکند. آیرونی یا همان دوپهلوگویی، استعاره و ایهام جزو عناصر ذاتی کلام شاعرانه است. از تعریفی که شما نقل کردید اینطور استنباط میشود که اینها گویا تمهیداتی است برای دورزدن سانسور، و من با این تعریف موافق نیستم.
مسألهای که هست ممیز همیشه در مقام مُصلِح به اتکای ذهنیتِ خود متن را قضاوت میکند و حکم میدهد، آیا اصلا میتوان با توجه به ساحت چند معنایی و فرامعنایی هنر در وجه عاماش و شعر به طرزِ خاص، به یک تعبیر محتوم و نهایی دست یافت؟
درست است که شعر قابلیت تاویل و تفسیرپذیری دارد و نمیتوان آن را به یک ساحت معنایی محدود کرد، اما به هرحال هر شعری از یک فضای معنایی برخوردار است؛ مثلا در شعر حافظ که نمونه اعلای تفسیرپذیری است و معمولا به معنای ساده و سرراست تن نمیدهد، برای هر خوانندهای قابل درک است که او با شیخ و زاهد و اهل ریا و خشکه مقدسها سر سازگاری ندارد. اگر قدرت دست این گروه باشد، معلوم است که آنها هم منظور حافظ را میفهمند و او را سانسور میکنند. ماسک مصلح اجتماعی یا اخلاقی گمان نمیکنم برای خود ممیزها هم چندان باورپذیر باشد. آنها خودشان هم میدانند که دارند برای حفظ یک ایدئولوژی، اقدام به حذف یا سانسور دیگران میکنند.
یکی از تبعات سانسور در متن جامعه کوررنگی است، بهنحوی که تنها روایت موجود، روایت رسمی از شعر باشد. اجراهای پلیفونیک، دموکراسی زبان و تلاش برای انواع ساختارشکنیها در زمینه چنین وضعیتی اساسا چه سرنوشتی پیدا میکنند؟
سانسور در روند طبیعی هنر و خلاقیت سد و مانع ایجاد میکند و طبیعتا باعث کندی این روند میشود (مثل سرعتگیرهایی که در خیابانهای ما هست و وظیفهاش این است که جلوی سرعت ماشینها را بگیرد). البته این بدان معنا نیست که سانسور همیشه موفق است. در روزگار ما با انبوه رسانههایی که خارج از کنترل حکومتها وجود دارد، سانسور از قدرت سابق برخوردار نیست.
حذف سطرهایی از یک شعر چه آسیبی میتواند به کلیت آن بزند؟ (مثلا در مقایسه با رمان یا داستان). آیا خودتان بعد از ممیزی، شعرتان را بازنویسی میکنید یا به کل از مجموعه حذفش میکنید؟
من ترجیح میدهم که کل شعر را حذف کنم؛ چون در اغلب موارد، با حذف یک سطر، کل ساختمان شعر به هم میریزد. در موارد اندکی هم صلاح را در این دیدهام که کلمهای یا سطری را به ناچار حذف یا بازنویسی کنم.
خودسانسوری یا سانسورِ پنهان عارضهای است که با سانسور رسمی و بروکراتیک بده بستان دارد و مدام فربهترش میکند. با این توصیف شعر معاصر ما چقدر توانسته به مسائل اجتماعی و سیاسی حساسیت نشان بدهد و آنها را درگیر متن کند؟
خودسانسوری به مراتب خطرناکتر از سانسور رسمی است. من در این مورد نقش اجتماع، خانواده و سنت را مخربتر از نهادهای دولتی میدانم. بسیاری از ما بهعنوان نویسنده و شاعر فکر میکنیم که هنگام نوشتن و سرودن، در آزادی مطلق و فارغ از دغدغه چاپ و انتشار هستیم. اما واقعیت این است که سانسور بیرونی بر اثر مرور زمان کار خودش را میکند و ما بی آنکه خود بدانیم یا خود بخواهیم چیزهایی را از زاویه دید خودمان خارج میکنیم. در این مورد باید شجاع باشیم و مدام به خودمان نهیب بزنیم تا گرفتار چرخه عادت نشویم. ادبیات ما، دستکم آن بخشهایی که از پیچ و خمهای ممیزی عبور کرده، مانند منشوری است که چند وجهش را کور کردهاند. در سینما و تئاتر، وضع از این هم بدتر است. البته بهرغم محدودیتهایی که وجود دارد شعر و ادبیات داستانی ما توانسته است گوشههایی از مسائل اجتماعی و سیاسی روزگار ما را بازتاب دهد. البته باید این را هم در نظر داشته باشیم که تعریف و تلقی امروز ما از حساسیت سیاسی و اجتماعی و بازتاب آن در شعر، با دهههای 40 و 50 متفاوت است.
اما آخرین پرسش؛ لطفا درباره کتابهایتان که در چند سال گذشته در ارشاد ماندهاند توضیح بدهید و اینکه آیا در این مدت که از سر کار آمدن دولت جدید میگذرد تغییری در این خصوص رخ داده است؟
در چند سال آخر دولت قبلی من عملا ممنوعالقلم بودم و به هر دری میزدم پاسخ درستی به من نمیدادند. در دولت جدید با آقای صالحی، معاون فرهنگی ارشاد مشکلم را مطرح کردم، ایشان کمک کرد و مجوز دو تا از کتابها بلافاصله صادر شد. مجوز چاپ دوم «شعرهای جمهوری» را هم دو ، سه ماه پیش گرفتم. مجموعه شعر دیگری به نام «حالا حکایت هدهدها» در انتشارات نگاه داشتم که به طرز عجیب و غریبی مشمول حذفیات و اصلاحات شده بود که خوشبختانه مجوز این یکی هم همین چند روز پیش صادر شد. با این حساب من فعلا هیچ کتاب بلاتکلیف ماندهای در ارشاد ندارم؛ با این توضیح که مجموعه شعر «عکسهای فوری» که در فهرست کتابهای من هست، سرنوشت دیگری پیدا کرد که مطلوب خود من هم نبود.