منطقه کوهستانی شمیران، سالهاست بهعنوان پرحادثهترین منطقه کوهستانی کشور شناخته شده است. نزدیکی به بافت شهری تهران، تردد بالای کوهنوردان و همچنین افراد غیرحرفهای در هر ماه از سال حوادث ریز و درشتی در این منطقه رقم میزند. «اشکان افشار» یکی از کوهنوردان استان تهران است که همکاریاش را با هلالاحمر از سال 83 آغاز کرده. امدادگر داوطلب، مسئول عملیات امدادونجات شمیرانات، مسئول امداد کوهستان شمیرانات مربیگری کوهستان، مدرس فدراسیون کوهنوردی در زمینه امدادونجات، یخ و برف، مربی بینالمللی کارونجات در ارتفاع را در کارنامه کاری خود دارد. این کوهنورد 32 ساله مأموریتهای بیشماری را در سالهای فعالیتش در هلالاحمر به پایان رسانده.
نجات سه کوهنورد آماتور در توچال و همچنین نجات یک کوهنورد حرفهای در خطالراس دارآباد در سال 97 دو روایتی است که او از نجات جان کوهنوردان به زبان خود روایت میکند. مأموریت در زمستانهای پربرف این منطقه کوهستانی سختیهایی به همراه دارد که اشکان افشار در روایتهایش از آن یاد میکند.
امداد در تاریکی
از ظهر گذشته بود که خبر گرفتار شدن سه نفر در منطقه سنگسیاه توچال به ما رسید؛ منطقهای بین تلهکابین توچال و قله. زمستان بود و هوا سر سازگاری نداشت. موقعیت دقیق این حادثه به ما اعلام نشده بود و به همین دلیل ما دو امدادگر را بهعنوان تیم پیشرو به محل حادثه فرستادیم تا زودتر از تیم اصلی بتوانند محل دقیق را شناسایی کنند. این افراد هم با تلهکابین خودشان را به بالای کوه رسانده بودند اما به دلیل سرمای زیاد، تلهکابین از کار افتاد و امکان برگشت با آن وجود نداشت.
یکی از حادثهدیدهها دچار سرمازدگی و دیگری دچار ارتفاعزدگی شده بود، اما نفر سوم حال وخیمتری داشت و به دلیل سقوط از ارتفاع نمیتوانست به درستی راه برود و نیاز به انتقال داشت. 5 عصر بود که در آن شرایط سخت، تیم پیشرو به آنها رسید. تیم برای شناسایی رفته بود و امکاناتی برای حمل این فرد مصدوم نداشت. از طرفی امدادگران ما نمیتوانستند آنها را همانجا به حال خود رها کنند و به پایین برگردند. حالا هم امدادگران ما در شرایط سختی بودند و هم مصدومان نیاز به امدادرسانی داشتند. برف شدیدی در ارتفاعات میبارید و هوا به 20 درجه زیر صفر میرسید. تصمیم گرفتیم شبانه حرکت کنیم چراکه ماندن این افراد در سرما خطر زیادی برایشان داشت.
ساعت حدود 9 شب بود که از دربند به طرف شیرپلا حرکت کردیم. باران تندی میبارید که شرایط را سختتر میکرد. بارش باران لباسهایمان را خیس میکرد و امکان خشک کردن آن نبود. تا پایین شیرپلا باران شدید میبارید و بعد از آن، بارشها به برف تبدیل میشد. تاریکی شب و مه غلیظ را هم به این وضع اضافه کنید؛ حتی پیش پایمان را هم به درستی نمیتوانستیم ببینیم. سفیدی نور هدلامپها هم فقط سفیدی مطلق مهوبرف را شدیدتر میکرد. در چنین برف و بورانی حتی اگر روشنی روز هم باشد احتمال گم شدن در کوهستان زیاد است. با این حال به سختی خودمان را به پایگاه هلالاحمر در شیرپلا رساندیم. نیم ساعتی استراحت و لباسهای ضروریای که خیس شده بودند را خشک کردیم. تیم 8 نفرهای از بچههایی که آمادگی بیشتری داشتند انتخاب کردیم که مسیر را ادامه دهیم. بقیه بهعنوان پشتیبان در پایگاه ماندند.
سرما، کوهنوردان را از پا انداخته بود
به جانپناه امیری که رسیدیم ارتفاع برف تا کمرمان بالا آمده بود. مه و برف، نه امکان قدم برداشتن به ما میداد و نه پیدا کردن مسیر. بارها این مسیر را رفته بودم و آن را خوب میشناختم. یک ساعتی از پایگاه دور شده بودیم و با اینکه چیزی را نمیدیدیم، حدودا میدانستم کجا هستیم. بچههای تیم اصرار داشتند که برگردیم. جیپیاس، ترکها را خوب مشخص نمیکرد و از طرفی نمیشد در همان تاریکی و مه روی ترکهای مشخص شده به درستی حرکت کرد. پیمایش مسیر دو ساعته همیشگی، 7 ساعت به طول کشید. حدود 5 صبح بود که به سنگسفید رسیدیم. هوا هنوز تاریک بود.
افراد حادثهدیده در وضع خوبی نبودند. سرمازدگی و ارتفاعزدگی و آسیبدیدگی جدی آنها را از پا انداخته بود. نیاز به لباس گرم و غذا و آب داشتند. نهتنها تجهیزات کوهنوردی، بلکه لباس معمولی مناسب کوه هم تنشان نبود و در آن برفوسرما یکی از نفرات با شلوار جین و کفش کتانی به آن ارتفاع آمده بود. شاید اگر ماندن در این وضع بیش از اینها طول میکشید، توان مقاومت را به کلی از دست میدادند. همزمان چند تیم دیگر هم به طرف منطقه راه افتاده بودند. یک تیم با تلهکابین که از صبح راه افتاده بود به قله توچال رفته بود تا از آنجا به سمت سنگسفید فرود بیاید و با اینحال چند ساعت بعد از ما به محل حادثه رسیدند.
مه بود و دیگر هیچ
یکی از سختیهای این مسیر، حمل بسکت در آن شرایط سخت و آن میزان از برف بود. گاهی یک نفره و گاه دو نفره این بسکت را حمل میکردیم. گاهی هم من آن را در برف روی زمین میکشیدم؛ درحالیکه خودمان هم به زحمت در این برف حرکت میکردیم چه برسد به اینکه بخواهیم وسیله بزرگی مثل بسکت را هم با خودمان حمل کنیم. وقتی به افراد حادثهدیده رسیدیم، متوجه شدیم فردی که دچار مصدومیت شده، توان راه رفتن دارد و به دلیل ترسی که بر او غلبه کرده و خونریزی پا و سرمازدگی، احساس میکند که توان راه رفتن ندارد.
با تعداد نیروهایی که داشتیم و شرایط سخت بوران و مه، حمل این فرد با بسکت کار بسیار سختی میشد و حرکت ما را کندتر میکرد. نمیتوانستیم زمان بیشتری هم در کوه بمانیم. هوا بدتر میشد و ما را دچار مشکلات جدیتر میکرد. با کمک و حمایت دو نفر از بچههای تیم، به سمت پایین حرکت کردیم. این یکی از عملیاتهای سخت ما بود چراکه 25 ساعت در سرمای زمستان در معرض بوران کوهنوردی کرده بودیم. چند ساعتی که از رسیدن ما به این افراد گذشت، جلسه توجیهی را برگزار کردیم و به سمت پایین سرازیر شدیم. حدودا ساعت 4 بعدازظهر بود که به پایین کوه رسیدیم.
پیشبینی احتمالات و اتفاقات در کوهستان کار بسیار سخت و گاهی ناممکن است. آن روز وقتی بعد از 4 ساعت کوهپیمایی به سمت سنگسیاه، مسافت بسیار کمی را پیش رفته بودیم بچهها میگفتند احتمالا از مسیر خارج شدهایم و بهتر است برگردیم، اما نمیدانستیم اگر آن شب مأموریت را به صبح موکول میکردیم آیا اتفاق بدی برای افراد گرفتار در سنگسیاه میافتاد یا نه!
وسوسهای به نام خطالراس دارآباد
نجات جان یک کوهنورد در خطالراس دارآباد یکی دیگر از مأموریتهای بسیار سختی بود که در آن حضور داشتم. صعود به این خطالراس آن هم در زمستان صعودی فنی است. بالا رفتن از دارآباد، بعد حرکت در خطالراس به سمت قله توچال و فرود از این قله در زمستان بین 2 تا3 روز زمان نیاز دارد. خانم کوهنوردی تصمیم گرفته بود این صعود زمستانه را بهصورت انفرادی انجام دهد. روز اول خودش را به دارآباد رسانده بود و شب در این قله مانده بود. تجهیزات کافی هم برای این کار به همراه داشت و تصمیمش این بود که فردا صبح به طرف توچال حرکت کند.
آبوهوا از روز دوم تغییر میکند و بارش برف شروع میشود. کمکم ترس بر او غلبه کرده بود و نتوانسته بود مسیرش را به درستی پیدا کند. وقتی برف و باد شدید میشود، دانههای برف در هوا چنان پراکنده میشوند که نمیتوان جهت درست را تشخیص داد. ناگهان در شیبی 50 درجه، چند متری به طرف پایین سقوط میکند. گوشی موبایل از دستش به اطراف پرت میشود و زمانی را در این وضع صرف پیدا کردن موبایلش میکند و بعد دوباره به طرف خطالراس برمیگردد.
با این حال ترس بر او غلبه کرده و تمام توان خود را برای ادامه مسیر از دست میدهد. هرسال در توچال شاهد حوادث مختلفی از گمشدن و مرگ در این خطالراس داریم. افرادی که اینجا راه خود را گم میکنند به جای حرکت به سمت پایین، به طرف روستای حاجیآباد و فشم حرکت میکنند و در بسیاری از موارد این اشتباه و سرگردان شدن در برف و کولاک، منجر به مرگ کوهنورد میشود.
بادهای بیامان
وقتی این حادثه رخ داد من فرمانده امداد کوهستان شمیران بودم. وقتی خبر به ما رسید من با موبایل این کوهنورد تماس گرفتم تا بدانم چه وسایلی به همراه دارد و در چه موقعیتی است. بیشک میگویم اگر آن روز آن تجهیزات را به همراه نداشت جان خودش را از دست میداد. یک خوششانسی بزرگ ما این بود که توانسته بود گوشی موبایلش را بعد از سقوط پیدا کند. به او گفتم برایم لوکیشن خود را بفرستد و راهنماییاش کردم تا بتواند جایی مناسب برای استراحت پیدا کند.
خطالراس بادهای تندی داشت و به او گفتم از خطالراس فاصله بگیرد. آنجا شیب تندی داشت و این کوهنورد باید با تجهیزات مسیر را طی میکرد. بالاخره جای مناسبی پیدا کرد و چادرش را روی زمین پهن کرد و در کیسه خواب قرار گرفت تا ما از راه برسیم. به او گفتم شارژ موبایلش را بیهوده تمام نکند و به تماسهای دیگران هم پاسخ ندهد تا موبایلش خاموش نشود.
هوا خراب بود و اگر میخواستیم همان زمان به طرف خطالراس حرکت کنیم زودتر از 13 ساعت به محل حادثه نمیرسیدیم. تازه وقتی به این کوهنورد میرسیدیم خودمان شرایط خوبی نداشتیم و احتمالا دچار مشکل میشدیم. از طرفی وسط هفته بود و امدادگران که اغلب داوطلب هستند هرکدام باید از گوشهای از شهر، خودشان را به شمیران میرساندند و این خودش زمان بیشتری از ما میگرفت. شرایط برای پرواز هم مهیا نبود. هواشناسی برای فردای آن روز هوایی بهتر پیشبینی کرده بود. برای همین تصمیم بر این شد تا فردا صبح با امداد هوایی عملیات انجام شود.
صبح با یکی دو نفر از بچهها خودمان را به سازمان امداد رساندیم و با هلیکوپتر به سمت خطالراس دارآباد حرکت کردیم. در راه من تازه لوکیشنی که این خانم فرستاده بود را باز کردم و متوجه شدم به دلیل کندی اینترنت و موقعیتیابی جیپیاسها، لوکیشن این فرد با فاصله بسیار زیادی از او ارسال شده است. در آن موقعیت حتی 100 متر اختلاف در ارسال موقعیت هم میتواند چند ساعت امدادرسانی را به تعویق بیندازد، اما این لوکیشن 5 کیلومتر آنطرفتر را نشان میداد و من در تماسهای تلفنی با این خانم فهمیده بودم لوکیشن ارسال شده صحیح نیست.
قرار بر این شد با هلیکوپتر مسیری که فکر میکردیم کوهنورد در آن قرار دارد جستوجو کنیم. اگر پیدا نشد از هلیکوپتر پیاده شویم و بقیه اعضای تیم هم خودشان را برسانند تا کوهستان را بگردیم. 40 دقیقه روی خطالراس با هلیکوپتر گشت زدیم. شرایط سختی بود. جستوجو میان سنگها هم کار سادهای نبود. برای اینکه به درستی نمیتوانستیم آنچه میبینیم را تشخیص بدهیم. کاپیتان گفت سوخت هلیکوپتر رو به اتمام است و بیش از آن امکان گشتن نداریم. باید شما را پیاده کنم تا پیاده به جستوجو بپردازید. هلیکوپتر داشت دور میزد که در موقعیتی مناسب قرار بگیرد که ما تکهای از چادر کوهنورد را از زیر صخرهها دیدیم.
افتاد مشکلها
عملیات تازه شروع شده بود! هلیکوپترهای ما برای هاور کردن خیلی مناسب نیستند و نمیتوانند مدت طولانی یکجا بایستند. علاوه بر آن در خطالراس باد شدیدی هم بود که کار را سخت میکرد. کوهنورد در محلی قرار داشت که دیوارهای صخرهای و شیبدار کنارش بود و چرخش پرههای هلیکوپتر باعث ایجاد جریان باد در آن اطراف میشد و این جریان باد به دیواره میخورد و دوباره به هلیکوپتر برخورد میکرد و تعادلش را به هم میزد.
مشکل دیگر این بود که روز قبل، برف تازه باریده بود و آن روز آفتاب باعث سست شدن حجم برف شد. بهطوری که حتی باد هلیکوپتر هم میتوانست بهمن ایجاد کند. این موضوع هم برای امدادگری که به پایین میرفت خطرناک بود و هم کوهنورد. من با کمک وینچ به پایین رفتم و به هلیکوپتر علامت دادم که برگردد. اما خلبان در آن لحظه تصمیم گرفت همانجا بماند. اگر اتفاقی میافتاد و خلبان مجبور به حرکت میشد تعادل من در شیب تندی که در آن بودم بههم میخورد و به درهای که پایین پایم بود سقوط میکردم. وینچ را از کمرم آزاد کردم و به طرف خانم کوهنورد حرکت کردم. باید کل عملیات را در کوتاهترین زمان ممکن انجام میدادم.
افت قند شدید داشت و به دلیل صعود انفرادی ترس بر او غلبه کرده بود. دستهایش دچار سرمازدگی شده بود. تجهیزات لازم را وصل کردم و در عرض 8 دقیقه عملیات به پایان رسید. یکی از دلایلی که باعث شده بود بتواند در آن وضع دوام بیاورد به همراه داشتن تجهیزات کافی بود، اما روحیهاش را به کلی از دست داده و از نجات ناامید شده بود. تیمی شب قبل از دارآباد به طرف خطالراس راه افتاد اما به دلیل سختی راه و آبوهوای نامناسب و برف، بعد از ما به محل حادثه رسیدند. شاید اگر یک ساعت دیرتر به او میرسیدیم، دوام نمیآورد و جانش را از دست میداد.