بهرام دبیری نقاش
«دلی خوش کردهام با این پرستوها و ماهیها و این نیلوفر آبی»
شاید سال 53 بود که «هانیبال الخاص» کتاب شعری از شاعر آمریکایی، «کارل سندبرگ» ترجمه میکرد و از من خواست در معادل بعضی لغات، آهنگها و هماهنگیها به او کمک کنم. یکی از شعرهای آن مجموعه، شعری بود به این مضمون که: «سالها فکر میکردم خوشبختی چیست؟ تا اینکه روزی در سفری خانوادهای دیدم که همه کنار هم گرد سفرهای نشسته بودند و غذا میخوردند. گمان کردم یکی از معانی خوشبختی همین باشد».
دلخوشیهای من یکی این است که خانوادهام کنارم هستند و سالماند. دلخوشی من روزهایی است که به بازار میروم و برای خودم، رنگ، بوم و قلم مو میخرم. دلخوشی من این است که گاهی به کلاردشت سفر کنم و روزهایم را به دیدن آتش یا چشماندازهای کوههای باشکوه، ابر، مه و نم باران بگذرانم. دلخوشی من این است که سگهای مهربانی دارم. دلخوشی من این است که دوستان خوبی دارم و همواره در انتظار دیدنشان، روزی یا شبی هستم که کنار هم جمع شویم. دلخوشی من دوستانی هستند که مرا دوست دارند و اگر ضروری باشد، نگران من هستند. دلخوشی من لحظهای است که دوست یا مسافری از راه میرسد و برای من شکلاتهای درجه یک یا پنیر کهنه بز به ارمغان میآورد. دلخوشیهای من زیاد است. مهمترین دلخوشی من این است که روزگار، بیتردید بهتر از این خواهد شد.