گفت‌وگو با جلال تهرانی به بهانه اجرای نمایش «دو دلقک و نصفی»
 
تلاش آدم‌ها معیار ارزیابی‌ام است
 

 

|  بهاءالدین مرشدی  | 

برای دومین‌بار در طول اجرای نمایش «دو دلقک و نصفی» به کارگردانی جلال تهرانی به تماشای این نمایش می‌نشینم. چیزهایی در اجرا تغییر کرده، تغییراتی که گاه خیلی به چشم می‌آید برای همین است که به همین بهانه با جلال تهرانی گفت‌وگو کرده‌ام. او این روزها در سالن استاد ناظرزاده کرمانی این نمایش را بر صحنه دارد. تهرانی در این گفت‌وگو از کم‌وکیف اجرایش می‌گوید.
برای آنهایی که نمایش را یکبار در روزهای اول دیده‌اند و یکبار هم در این روزها، تفاوت‌هایی دیده می‌شود. البته این تفاوت خیلی‌وقت‌ها در جزییات است. این تفاوت‌ها از کجا ناشی شده است آیا با همان تغییرات کوچک می‌خواهید مفهوم را کامل کنید؟
تئاتر یعنی توجه به جزییات. وقتی که در تئاتری تصمیم می‌گیرید که همه چیز را با حداقل‌ها به نتیجه برسانید، تأثیر هر جزیی بیشتر هم می‌شود. قرار است که کنش کامل‌تر شود. با کامل شدن کنش طبعا مفاهیم هم کامل‌تر می‌شوند.
آدم‌ها در این نمایشنامه به یک عدم درک از یکدیگر و شرایط یکدیگر به سر می‌برند. این عدم درک در این نمایش از چه ایده‌ای به وجود آمده است؟
عدم درکی که می‌گویید در طول نگارش پیدا شده است. از ایده خاصی پیروی نمی‌کند. از طرفی یکی از برجسته‌ترین آسیب‌های هر جامعه مدنی هم، عدم درک اقشار و اصناف مختلف از یکدیگر است. وقتی هنگام تألیف یک اثر؛ مواد خام خود را از جامعه بگیرید این اتفاق هم می‌افتد.
گذشته از فرم اجرایی در نمایش، «دو دلقک و نصفی» می‌بینیم مسائل اجتماعی را هم مطرح می‌کند. با توجه به این‌که فضای نمایشنامه را ایران نگرفته‌اید و المان‌ها ایرانی نیستند چقدر به شرایط اجتماعی ایران نظر داشته‌اید؟
این متن در ایران نوشته شده و برای ایران هم طراحی و اجرا شده است. اصراری هم بر این‌که غیرایرانی به‌نظر برسد نداشته‌ام. با اتکا به این گزاره که «آدم آدم است» به یک اجتماع نوعی پرداخته‌ام. بعد سعی کرده‌ام که اجزا و عناصر اجرا با یکدیگر مناسبت داشته باشند. این جامعه کم‌کم مسیحی از کار درآمده بنابراین سعی کرده‌ام که سایر اجزا نیز با چنین اجتماعی مناسبت پیدا کند.
طنز در این نمایش جریان دارد در عین این‌که ماجرا کاملا تراژیک اتفاق می‌افتد این توأمانی طنز و تراژدی در این اثر چقدر در متن رخ داد و چقدر در طول تمرین‌ها به آن رسیدید؟
متن این اجرا گروتسک است. غم و شادی، ترس و خنده و ... توأمان در متن حضور دارند. در اجرا هم سعی کرده‌ایم به متن وفادار باشیم.
چقدر برای کارگردانی این نمایش دست بازیگرها را برای اتودها و رسیدن به چنین فضایی باز گذاشتید یا یک طرح از پیش تعیین شده را در اختیار داشتید و براساس آن پیش رفتید؟
همیشه به تناسب دریافت و قابلیت‌های بازیگران کار را طراحی می‌کنم. این پروژه هم از این قاعده مستثنی نبوده است. اغلب ایده‌ها در طول تمرین و در تعامل میان همه‌ عوامل شکل گرفته است.
تکرار در این نمایشنامه هم یکی از خصوصیات ویژه آن به شمار می‌رود. شخصیت‌های نمایشنامه شما چرا به این تکرار نیاز دارند؟
شخصیت‌ها به تکرار نیاز ندارند. تکرار یک تکنیک است در نوشتن و کارگردانی. ریتم، ‌هارمونی، توازن و سایر سنجه‌های ساختاری به تکرار نیاز دارند. این تکرار گاهی کم است، گاهی زیاد است و گاهی خیلی زیاد است. اما همیشه و در همه‌ آثار وجود دارد. ضربان قلب بازیگر و تماشاگر نیز در زمره‌ اتفاقات تکراری در هر تئاتری‌ است. تکرار از همین جاها شروع می‌شود.
اگر بخواهیم از جلال تهرانی سخن بگوییم او کسی است که همواره مخاطب‌ خودش را دارد. اما معمولا مخاطبان که تهرانی پرورش داده خاطره‌ «تک‌سلولی‌ها» یا به‌خصوص «مخزن» را همیشه با خودشان دارند. اما تهرانی دست به یک حرکت زده است. این حرکت به چه نیاز درونی شما پاسخ می‌دهد که این تغییرات را در کار شما ببینیم؟
حرکت ویژه‌ای در کار نبوده است. «تک‌سلولی‌ها» و «مخزن» هم تفاوت‌های فاحشی با هم دارند و مثل هم نبوده‌اند. اگر مروری بر صدها صفحه مطلبی که تا به امروز درباره کارهای من نوشته شده بیندازید متوجه حجم قابل توجهی از اظهار نظرهای کلی و غیرساختاری می‌شوید. بعید می‌دانم حجم حرف‌های ساختاری که درباره این کارها زده شده از چند خط تجاوز کند. بعید می‌دانم دست‌کم یک پاراگراف مثلا درباره‌ مختصات میزانسن در این کارها حرفی زده شده باشد. شاید به همین‌خاطر است که شما تک‌سلولی‌ها و مخزن را بی‌هیچ تفاوتی پشت هم فهرست می‌کنید. درحالی‌که این دو پروژه با دو استراتژی ساختاری کاملا متفاوت نوشته، تمرین و اجرا شده‌اند. فرم آنها هیچ‌وجه قابل قیاسی با هم ندارد. بیایید از طراحی‌ها شروع کنیم بعد برسیم به جنس بازی‌ها و بعد درباره‌ میزانسن حرف بزنیم و بعد موسیقی و... می‌خواهید بگویید که من عوض شده‌ام؟ البته که شده‌ام. طبیعی ا‌ست که الان خیلی بیشتر از آن‌وقت‌ها کارم را بلدم. اما استراتژی من در انتخاب‌، طراحی و کارگردانی پروژه‌ها کماکان همان است که بود. آن چه تفاوت می‌کند، نوع پروژه است. هر متنی در هر موقعیتی اقتضائات خودش را دارد. هر متن تازه کل پروژه را تازه می‌کند. خصوصا که من حتی دو متن شبیه به هم نیز ندارم. در این پروژه هم مانند همیشه به لطف روابط عمومی کار، تقریبا همه‌ نقدهای منفی را خوانده‌ام. دریغ از یک کلمه‌ کارشناسی که آدم یاد بگیرد. کلی‌گویی می‌کنند و از این و آن کتاب نقل‌قول می‌کنند و حرف‌های صد من یک غاز می‌زنند. همیشه همین‌طور بوده است. مخزن و تک‌سلولی‌ها هم از این افاضات «من را ببینید» کم نشنیده‌اند.          
نام نمایشنامه «دو دلقک و نصفی» هم سوال‌برانگیز است. در یکی، دو جای نمایش به دلقک بودن اشاره می‌شود، این نام از کجا به وجود آمد و مؤید چه نگاهی در نمایشنامه از نظر نویسنده   است؟
مسأله ماسک‌هایی ا‌ست که هر شخصی به تناسب موقعیت و صنفی که در آن قرار دارد بر چهره می‌زند تا امنیت خود را حفظ کند. چنین ماسکی از همه دلقک می‌سازد و کسی که در ساخت و حراست از چنین ماسکی ناتوان باشد یا نخواهد، باید با بحران‌های زیادی دست و پنجه نرم کند. 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/20008/تلاش-آدم‌ها-معیار-ارزیابی‌ام-است