آموزش و پرورش ماشینی؛ نه پراگماتیست
 

 

امان‌الله قرایی‌مقدم جامعه‌شناس

بارها در مقالات و سخنرانی‌ها، از زبان بسیاری از جامعه‌شناسان (چه داخل و چه خارج از کشور) درباره پدیده آموزش مهارت‌های زندگی در ایران سخن‌های بسیاری شنیده شده است. نتیجه همه آنها این است که ما نه در خانواده و نه در مدرسه، وظیفه‌مداری و مسئولیت‌پذیری را که از شاخصه و مولفه‌های مهارت‌های زندگی به شمار می‌رود، به فرزندانمان آموزش نمی‌دهیم. همین امر باعث شده که صدمات جبران‌ناپذیری را متحمل شویم. به‌طور مثال، موضوع طلاق و ازدواج نکردن افراد را در نظر بگیرید. جوانان از مسئولیت می‌ترسند.
نمی‌خواهند وظیفه زن و شوهری را به گردن بگیرند. حوصله ندارند! همه اینها یعنی مهارتی برای زندگی ندارند. یکی از اساتید دانشگاه اصفهان در جلسه‌ای گفت: زمانی‌که در ژاپن تحصیل می‌کردم، دخترم را به مدرسه می‌بردم. آن‌جا در روز اول می‌گویند فرزند شما باید میز خودش، شیشه کلاس و کلاس را به نوبت تمیز کند. یکی از دختران کلاس بالاتر را معرفی کردند که دختر تازه به مدرسه آمده، زیر نظر دختر بزرگتر، قرار بگیرد. این رفتار، مصداق بارز مسئولیت‌پذیری به‌اضافه وظیفه‌مداری است. در ایران باستان چنین چیزی مطرح بوده است. در آن زمان،  وظیفه تربیت کودکان برعهده نوجوانان، تربیت نوجوانان برعهده جوانان و وظیفه تربیت جوانان به عهده میانسالان بوده است. امروز اما وضع متفاوت است. فرزندان ما در خانواده چیزی جز نیازهای اولیه زندگی و نحوه رفتارهای عادی را، آموزش نمی‌بینند. موفقیت افراد روستایی و شهرهای کوچک به همین دلیل، بسیار بیشتر است زیرا دختران و پسران از همان سنین کودکی موظف به انجام امور و وظایفی دوشادوش والدین خود هستند. در صورتی که در شهرهای بزرگ، فرزندان دست به سیاه و سفید نمی‌زنند. به همین دلیل است که در ازدواج‌هایشان موفق نیستند و مهارت رفتاری در قبال دیگران، اعم از دوستان و همسر و... ندارند. این گروه با کوچکترین مشکلی به فکر طلاق می‌افتند چون برای حل مشکل، مهارت و آموزش ندیده‌اند.
بازه مهارت‌های زندگی بسیار وسیع است. از خرید نان و تعمیر شیر آشپزخانه گرفته تا شیوه برخورد درست با همسر، همه جزو مهارت زندگی به حساب می‌آیند. متاسفانه در این دوره، پدر و مادر همه وظایف را به عهده می‌گیرند و هیچ مسئولیتی را به فرزندان محول نمی‌کنند. چه به خاطر دلسوزی بیش از حد، چه به‌خاطر عدم اعتماد به فرزندان.
سال‌ها پیش، این نکته را ذکر کرده‌ام که مدارس ما باید تنها، این دو را آموزش دهند: وظیفه‌مداری و مسئولیت‌پذیری. اگر به صورت درست همین دو آموزش داده شود، بسیاری از معضلات ما حل خواهد شد. این موضوع در روستاهای ما به درستی اتفاق می‌افتد. آنها اجازه نمی‌دهند که کودک 7ساله تا ساعت 8 یا 9 صبح بخوابد. بچه‌ها در روستا، با این شیوه تربیتی از همان سنین کودکی وارد زندگی می‌شوند و مسئولیت می‌پذیرند.
متاسفانه ما هم در تربیت خانواده و هم در تربیت آموزشی در مدارس با مشکل مواجهیم. بزرگان تعلیم و تربیت مثل «هربارت» و «جان دیویی» معتقدند که «تربیت، مهیاکردن فرد، برای زندگی اجتماعی است» اما سوال این است آیا آموزش و پرورش ما کودکان را برای زندگی آماده می‌کند؟
آموزش و پرورشی که تدریس و شیوه عملش، «ماشینی» است؛ وظایف خودش را به درستی انجام نمی‌دهد؛ و مستخدم مدرسه باید شیشه و میز و صندلی دیگران را تمیز کند، می‌تواند مهارتی برای زندگی افراد بیاموزد؟ آموزش و پرورش ما، پراگماتیست یا عملگرا نیست؛ بلکه ذهنی‌گرا است. عملگرا یعنی این‌که وقتی به افراد در مدرسه فیزیک آموزش می‌دهید، باید بتواند لااقل یک سیم برق بکشد. اگر نتواند چنین کاری را در زندگی انجام دهد، اساسا این آموزش ذهنی و تئوری به چه کار او می‌آید؟ آزمایشگاه‌های بسیاری از مدارس‌مان خاک می‌خورد. اشکال در تعلیم و تربیت ما است. وظیفه معلم را این دانستیم که صرفا مثل ضبط صوت حرف بزند و بعد کلاس را ترک کند. همه ما همین‌گونه تربیت شده‌ایم. این روش ماشینی به خانواده نیز سرایت کرده است. از نظر ذهنی تربیت می‌کنیم اما تربیت عملی نداریم. آنچنان که بنیامین بلوم می‌گوید، «ما بیشتر در طبقه دانش، درک و فهم هستیم؛ نه در کاربست». بلوم معتقد است که اولین چیزی که دانش‌آموز می‌آموزد، دانش است؛ بعد از آن درک است؛ بعد حل مسأله، بعد آنالیز و تحلیل و بعد از آن، ترکیب و در نهایت، ارزشیابی است. دانش‌آموز باید همه این مراحل را طی کند تا نه‌تنها در درس بلکه در زندگی نیز کسب مهارت کند. درحالی‌که ما در دو مرحله آغازین می‌مانیم.
یکی از مهارت‌های زندگی، بحث تعاملات اجتماعی است. به دلیل صنعتی شدن شهرها و کشورها، افراد، تنها می‌شوند و لذا تعاملات اجتماعی، کاهش پیدا می‌کند. اینها ویژگی شهر است. افراد ارتباطی با یکدیگر ندارند. مهارت ارتباط را به‌دست نیاورده، از دست می‌دهند. «فردیناند تونیس»، جامعه‌شناس آلمانی می‌گوید:   «جامعه شهری، جامعه صوری است. اما جامعه روستایی، جامعه معنوی است». جامعه صنعتی افراد را خودخواه و از خود بیگانه بار می‌آورد. انسان‌ها را به صورت ربات درآورده است. نمونه آن در متروی 15خرداد دیده می‌شود. چند صد نفر از مترو پیاده می‌شوند و هیچ‌کس به دیگری نیم‌نگاهی هم نمی‌اندازد؛ چون می‌داند این بار آخر است که او را می‌بیند.
یکی دیگر از مهارت‌های زندگی، رسم همسرداری است. اما ما در مدرسه هیچ‌کدام از اینها را آموزش نمی‌دهیم. حتی از آنها حرفی نمی‌زنیم. اینها تابو هستند. چنین مسائلی در جامعه ما تابو است: «چه معنی دارد دختر و پسر از این سن در مورد همسر حرف بزنند؟!»؛ «چشم و گوششان باز می‌شود!». وقتی می‌گوییم آموزش و پرورش ما، آموزش و پرورش ماشینی است، به همین معنا است. آنها عملگرا نیستند. وضع خانواده‌ها در شهرهای بزرگ نیز به همین منوال است. نه مدرسه و نه خانواده، هیچ‌کدام آموزشی عملی برای زندگی نمی‌دهند. چه انتظاری بیش از این می‌توان داشت؟ افرادی که در جامعه امروز ما زندگی می‌کنند، نتیجه منطقی این شیوه آموزشی و پرورشی هستند.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/19864/آموزش-و-پرورش-ماشینی؛-نه-پراگماتیست