من شهرام محرمزاده هستم، 30ساله اهل شهرستان ورزقان در استان آذربایجانشرقی. از 10سال پیش بهعنوان امدادگر در جمعیت هلالاحمر فعالیت میکنم و اکنون دارای درجه نجاتگر2 هستم. اینجا تنها یک حادثه امدادی تلخ است که در ذهن امدادگران ماندگار شده و آن زمینلرزه تلخ آذربایجان است. 21مردادماه 1391 مقارن با بیست و یکمین روز ماه مبارک رمضان بود، من در پایگاه امدادجادهای علی بیککندی ورزقان بهعنوان راننده و مسئول شیفت انجام خدمت میکردم و فعالیتهایمان را به صورت عادی و هر روزه ادامه میدادیم. با توجه به اینکه در پایگاه آب آشامیدنی نداشتیم مجبور بودیم برای مصرف روزانه آب از چشمهای که در روستا علیبیککندی بود استفاده کنیم. آن روز من به همراه دوستان برای آوردن آب به روستا رفته بودیم، افرادی برای بردن آب آشامیدنی در چشمه به صف ایستاده بودند. در میان این افراد یک دختربچه 12ساله بود که به سمت ما آمد و نوبت خود را به ما داد، ما بعد از تشکر و دریافت آب به سمت پایگاه حرکت کردیم و به ادامه فعالیتهای خود پرداختیم.
ساعت 17 بود که زلزله اتفاق افتاد. شرایط آمادهباش امدادی اعلام شد. وضع بسیار بحرانی بود، بلافاصله تیم امدادی شکل عملیاتی به خود گرفت. من و دوستانم برای امدادرسانی به روستای علی بیککندی که نزدیکترین روستا به ما بود اعزام شدیم، خانهها تخریب و بسیاری از روستاییان در زیر آوار گرفتار شده بودند. یکی از خاطرات تلخی که از آن روستا برای من مانده این است که دختربچهای که نوبت خود را در صف آب به من داده بود از زیر آوار بیرون آوردیم و بعد از دقایقی جان باخت. زمینلرزه آذربایجان از تلخترین خاطرات من است، افراد بسیاری از زیر آوار بیرون آوردیم که حاضر نمیشدند آّب بیاشامند و میگفتند روزه هستیم. یک جوان را از زیرآوار بیرون کشیدیم، تقریبا وضع جسمی سالمی داشت اما ترسیده بود من اصرار کردم جرعهای آب بخورد تا دلش کمی آرام بگیرد اما او امتناع کرد و با اینکه از ترس و وحشت نای حرفزدن نداشت با لبان خاکی شده خود گفت: «من روزه هستم و نمیخواهم روزهام را بشکنم.»