وحید میرزایی طنزنویس
«واقعیت این است که تقریبا یکسال پیش قرار بود پول پیش خانه اجارهای را بریزیم روی وام مسکن، وام قرضالحسنه، پول طلاهای همسر و مقداری قرض از این و آن، تا یک آپارتمان نقلی آن وسطمسطهای شهر بگیریم. تقریبا همه چیز داشت طبق روال و برنامهریزی پیش میرفت که البته همین من را بیشتر نگران میکرد. زیادی همه کارها داشت نرمال پیش میرفت و این در جغرافیایی که ما زیست میکنیم، اصلا طبیعی نبود. القصه قرار بود فردای آن روز برویم پای معامله. فردای آن روز شد. بنزین را گران کردند، دلار گران شد، خانه گرانترین شد و درواقع ما از یک زاویه دیگری رفتیم پای معامله. خلاصه با مجموع همان پولهایی که عرض کردم، صاحب آن خانه صرفا یک ماچ به ما داد و فرمود که با این افزایش قیمت بنزین، شرمنده اخلاق ورزشی ماست.»
هنوز حرفهایم تمام نشده بود که آقای احمدی صاحب بنگاه معاملات ملکی، تابی به سیبیلش داد و گفت «مهندس ول کن گذشته رو. یکسال پیش شوهر ننه من زنده بود. بنویسم اجاره نامه رو؟ 300 رهن کامل. خوبه؟» نمیدانم مرگ نابهنگام شوهر ننه آقای احمدی وسط صحبتهایم پیرامون مشکلات مسکن چه شأن نزولی داشت اما نگاهی به او کردم و گفتم «غرض این بود که بگم من الان با همون پولی که پارسال میخواستم خونه بخرم الان دارم خونه رهن میکنم.» جواب داد «اگر جایی که ایستادهاید را نمیپسندید، عوضش کنید. شما درخت نیستید/ جیم ران» واقعا برایم عجیب بود یک صاحب معاملات ملکی با دو کیلوگرم سیبیل این جمله را از کجایش درآورد. بلافاصله گفت «چیه داداش؟ بهمون نمیاد از این حرفا بزنیم؟» گفتم «واقعا نمیشه آدمهارو با سیبیلشون قضاوت کرد. درست میفرمایید، من درخت نیستم.» آقای احمدی رو به صاحب آپارتمان کرد و گفت «حالا شمام هوای این آقای مهندس مارو داشته باش. آدم خوبیه. یه میخ به دیوار نمیزنه. خیلی ساکت و بیسروصدا هستن. لالِ لال. انگار مرده تو خونه زندگی میکنه.» میفهمیدم از من تعریف میکند اما توقع نداشتم بعد آن جمله قصار قبلی، از این نوع ترکیب کلمات برای توصیف مستأجر خوب استفاده کند. صاحب خانه نگاهی به من انداخت و نگاهی هم به آقای احمدی. ناگهان چشمهایش را تنگ کرد و گفت «هر رقابتی اسلحه ویژه خود را دارد؛ گاهی زر، گاهی زور. گاهی هوش و گاهی مهربانی/ پابلو پیکاسو» با خودم گفتم قطعا یا وسط یه تئاتر کمدی پرت شدهام. اما آقای احمدی با جدیت همراه با تملق گفت «صاحب خونه اهل ادب و فضیلت نعمته والا. پس اسلحه مهربانی رو انتخاب کن که معامله رو جوش بدیم. 250 بنویسم؟» با خود گفتم یک شوخی زیر پوستی انجام بدهم شاید دل صاحب خانه به رحم بیاید. خر شدم و گفتم «مهربانی رو میدم، زر و زور رو میگیرم با 200 تومن رهن. خیرش رو ببینی صلوات. اللهم صلی علی...» فضا بسیار سنگین شد. صاحب خانه با غضب نگاهم کرد و به آقای احمدی گفت «300 کمتر نمیدم. اگه این آقا اجارهنامه رو امضا نمیکنه من بیکار نیستما»
آقای احمدی گفت «مهندس قصد جسارت نداشت. مزاح کرد. آدم باشخصیتیه. با شخصیتها معمولا شوخیهاشون در نمیاد. مال اینم درنیومد. پس 270میلیون مینویسم. مبارکه.» کاری از دستم برنمیآمد. با بدبختی این خانه را پیدا کرده بودم. پس انگشت را تا بیخ در استامپ فرو کرده و زیر اجارهنامه را انگشت گذاشتم. قرار شد هفته بعد به خانه جدید نقل مکان کنیم. خانهای در ساختمانی 15 واحدی، بر خیابان و 5سال ساخت.
ادامه دارد...