محمدرضا نیکنژاد آموزگار
همواره در مهمانیهای فامیلی به گونهای چندشآور تکرار میکرد، این مسئول دزد است، آن یکی از جایگاهی که قرار دارد بهرههای فراوانی برده، فلان کس از رانت خواری به چه جاهایی که نرسیده، فلان مسئول همه فامیلهای خود را سر کار برده، دیدی پیش از مسئولیتش ماشینش فلان بود و اکنون بَهمان است، خانهاش فلان جا بود و اکنون بَهمان جا است و.... نمیدانم چرا همیشه این جور آدمها از پلههای قدرت بالا میروند؟ یارو تا دیروز خودش از همه بیشتر میدزدید، امروز برایمان رئیسبازی در میآورد و... هر بار شنوندهها هم با او همراهی میکنند و هر یک از تجربههای خویش داد سخن میدهند و کم و بیش ناسزایی نصیب این و آن مسئول میکنند.
چند ماه پیش دیدمش. گفت برای دبیری فدراسیون یکی از رشتههای ورزشی در شهرستان برگزیده شده است. کمی از جایگاهِ تازهاش گفت و دگرگونیهای بزرگی که پس از او رخ داده است! میانه سخنانش گفت «از استان نامهای آمده بود که دو تن از بانوان ورزشکار شهرستان را برای دوره مربیگری برگزیده و به استان معرفی کنم. من هم نام همسر و برادرزادهام را فرستادم.» گفتم همسرت که هیچ پیشینهای در ورزش ندارد. گفت خب میرود و یاد میگیرد!
مدتی درگیر سخنانش بودم که به یادِ دو سکانس ارزشمند از فیلم «زنده باد زاپاتا» برداشتی آمیخته به افسانه از زندگی انقلابی نامآور مکزیکی «امیلیانو ساپاتا» افتادم. در بخشی از فیلم، گروهی از دهقانان تهیدست که زمینهایشان را از دست دادهاند، به دیدار رئیسجمهوری میروند و از اوضاع نابسامان خویش و ستم زمینداران بزرگ شکایت میکنند. ساپاتای جوان وقتی بیتفاوتی رئیسجمهوری را میبیند اعتراض میکند. رئیسجمهوری هم که از دلیری او به خشم آمده است، روی کاغذ، دور نام ساپاتا را خط میکشد تا او را به خاطر بسپارد!
سالها میگذرد و سرانجام پس از جنگهای بیشمار، دهقانان به رهبری ساپاتا پیروز میشوند و حقشان را میگیرند. پس از مدتی همرزمان ساپاتا و از آن میان برادر او، اسیر مقام و قدرت میشوند و از مردم فاصله میگیرند. شماری از دهقانان برای گلهگزاری به دیدار ساپاتا میروند. اینبار در سکانسی دیگر از فیلم، ساپاتای میانسال را میبینیم که بر جای همان رئیسجمهوری پیشین نشسته است، در پاسخ به اعتراض مردم، درست همانند رئیسجمهوری پبشین تلاش میکند که با وعده مردم را از سر خویش باز کند، اما جوانکی پردل و دلیر، همان فریادهای دیروز ساپاتا را بر سر او میکوبد. ساپاتا که از پر دلی او به خشم آمده، نامش را میپرسد و روی برگه کاغذ، دور آن خط میکشد تا سر فرصت حقش را کف دستش بگذارد! اما به یاد جوانی خویش و رفتار رئیسجمهوری پیشین میافتد و با دهقانان همراه میشود و دوباره انقلابی میشود و با دیکتاتورهای تازه و همرزمان پیشین در میافتد و البته جان خویش بر سر آن میگذارد - دروغ یا راستش به گردن کارگردان.
بیگمان میل به قدرت و بهرهبرداری درست و نادرست افراد از آن، ویژگی ذاتی قدرت و انسان است. این ویژگی به همراه ساختارِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگیِ پیچیدهای که آن را میپروراند، چنبرهای قدرتمند ساخته است که کمتر کسی توان گریز از آن را دارد. قدرت – به هر شکلش – گستره خطرخیزی است که تنها عقابانی همچون گاندی، ماندلا و شاید هم ساپاتای افسانهای، توانستهاند از دام آن بگریزند. گرچه ساختارهای نوین و توانمند سیاسی راهکارهایی همچون جدایی قوا و آزادی رسانهها و حکومت قانون را برای آن اندیشیدهاند اما جای گمانی نیست که این گستره، پُر است از تناورانی، تن داده به بیآبرویی. من و فامیلم که... آنجا که عقاب پر بریزد/از پشه لاغری چه خیزد.