| زهرا نجفی |
نام بیژن بیرنگ با خودش خاطرات زیادی را برای نسلهای مختلف زنده میکند؛ خاطراتی از سریالهای «خانهسبز»، «همسران»، «دنیای شیرین دریا»، «این خانه دور است» تا سریالعروسکی «چاق و لاغر». البته پیشترها نام مسعود رسام هم با نام او پیوند میخورد اما بعد از درگذشت همراه قدیمی، بیرنگ باز هم به راهش ادامه داد. او این روزها درحالساخت سریال «عشق تعطیل نیست» برای شبکه نمایشخانگی است. سریالی که دغدغههای عاشقانه بیرنگ باعث شکلگیری آن شده و توانسته گروهی متفاوت از بازیگران ایرانی را کنار هم جمع کند. همین موضوع باعث شد تا در یکی از روزهای سرد سری به گروه که در یکی از سولههای شهرک سینمایی غزالی درحال تصویربرداری بودند بزنیم و با بیژن بیرنگ گپوگفتی داشته باشیم. او نگران نسل امروز و روابطشان است، خودش میگوید میخواهد تعریفی دوباره از عشق در این سریال برای نسل جوان ارایه دهد. میخواهد با آنها از «عشق» حرف بزند، عشقی که تعطیل شده اما میشود که تعطیل نباشد. اینکه او تصمیم گرفته تا سریال جدیدش را برای شبکه نمایشخانگی بسازد، مسأله جدیدی نیست. مدتهاست که کارگردانان پیشکسوت بهدلایل متفاوتی از فضای صداوسیما فاصله گرفتهاند. بیرنگ پیش از این سریال، فضای شبکه نمایشخانگی را با سریاول برنامه «شامایرانی» تجربه کرده بود. البته او معتقد است با تلویزیون قهر نکرده، اما دلخوریهایش هم از صداوسیما کم نیست. در ادامه میتوانید شرح کامل گفتوگوی او را بخوانید.
بیایید از اینجا شروع کنیم که چه اتفاقی افتاد که شما بهسراغ «عشق» رفتید؟ و میخواهید از چه عشقی در این سریال صحبت کنید؟
برای من همیشه سوال بوده که چطور میشود کسی به لحاظ اجتماعی، شغلی و مالی موفق باشد اما در ارتباط عاشقانهاش موفق نباشد و نتواند از آن لذت ببرد؟ همینجاست که آسیبها آغاز میشوند، ارتباطات موازی، خیانت و نگاه مادی به عشق شکل میگیرد. به همین دلیل است که وظیفه خودم میدانم تا درباره همه این مشکلات و آسیبها صحبت کنم.
متاسفانه مقوله«عشق» بعد از انقلاب اسلامی جزو خط قرمزهای ما قرار گرفته و ما دیگر درباره آن به روشنی و به حد کفایت صحبت نمیکنیم. کافی است نگاهی به آثاری که امروزه در تلویزیون و سینمای ما نشان داده میشوند بیندازید، بهراحتی متوجه میشوید که در آنها صحبتی از عشق نیست. انگار هیچکس، دیگری را دوست ندارد. چند وقت پیش خانم افشار حرف جالبی به من زد، او گفت: «اینروزها هر فیلمنامهای را که میخوانم درمورد خیانت است.» واقعا کسی علاقه ندارد یک قصه عاشقانه تعریف کند؟ توجه کنید این اتفاقات در مملکتی درحالافتادن است که در پیشینه تاریخی، عرفانی و ادبیاتش از «عشق» بارها و بارها سخن رفته است. حالا چه بلایی سرمان آمده که دیگر از عشق صحبت نمیکنیم؟
گاهی میشنوم که از کلمه «دلبستگی» بهجای «عشق» استفاده میکنند. دلبستن، عشق نیست. نمیتواند باشد. اگر من به اموالم، خانهام یا ماشینم دلبستگی دارم، آیا به این معنی است که عاشق آنها هستم؟ از نظر من عشق تنها میتواند در روابط مرد و زن تجلی پیدا کند. آدمها ممکن است بهخاطر کسی که دوستش دارند، جانشان را هم از دست بدهند، اما مگر میشود کسی بهخاطر ماشین یا خانهاش جانش را بدهد؟
میخواهم عشق درسال 93 را در سریال«عشق تعطیل نیست» نشان دهم. عشق در زمانی که دههشصتیها، هفتادیها و هشتادیها همدیگر را به نوعی قبول ندارند و تنوع فرهنگی زیادی بین نسلهای مختلف به وجود آمده است. فکر میکنم زمان آن رسیده تا برای نسلهای جدید عشق را تعریف کنیم و از چند و چون آن حرف بزنیم. باید صدمات دنیایی که عشق در آن جایی ندارد را نشان دهیم، خصوصا آسیبهای نبودن عشق در زندگی زناشویی. البته عشق تنها به زندگی خانوادگی محدود نمیشود، عشق میتواند در حوزه اقتصاد و سیاست هم تاثیرگذار باشد. امروز، من میخواهم تعریف جدیدی از عشق را ارایه کنم، عشق؛ یعنی ارتباط درست. درواقع ما قصد داریم در سریال «عشق تعطیل نیست» عشق را نشان دهیم و یاد بگیریم چطور میشود یک ارتباط زیبا و درست داشت و رضایتمندی میان زن و مرد بهوجود آورد. برای این منظور ما 26 قسمت وقت داریم تا بگوییم عشق تعطیل نیست! درواقع هست، اما چطور میشود که تعطیل نباشد؟!
به نظر شما چرا «عشق» در جامعه به این نقطه رسیده و راهحل آن چیست؟
هرکس بهنوبه خود در بهوجود آمدن هر معضل اجتماعی سهمی دارد؛ پدر و مادر، مدرسه، مسئولان، رسانهها و... بنابراین در حلکردن آن معضل اجتماعی نیز همه میتوانند نقشی ایفا کنند. البته فکر نمیکنم تنها نوشتن درباره این معضلات کار درستی باشد، بله من هم میتوانم قلمم را بردارم و بنویسم جامعه ما این مشکلات را دارد، نسل جدید ما، بچههای ما اینطوری و آنطوری هستند، ببینید ارتباطاتشان چقدر بد است، اما اینها چه کمکی به حل آن میکند؟ این واکنش شبیه به کتکزدن بچههاست تا راهنمایی آنها. بهتر است به جای این کار، به آنها عشق واقعی و درست را نشان دهیم و بگوییم آنها هم میتوانند این عشق را تجربه کنند، واقعا عاشق شوند و فداکاری کنند.
من نقش اقتصاد را در این مسأله بسیار مهم میدانم، اقتصاد مریض حتما میتواند روی ارتباطات ما تاثیر گذارد و باعث شود تا ما دیگر نتوانیم به عشق و ارتباط درست فکر کنیم. شاید اگر ما بتوانیم شیرینی یک ارتباط درست را به فرزندانمان نشان دهیم و آنها را در انتخاب معیارها و ملاکهای درست راهنمایی کنیم، این مشکل کمکم حل شود.
در حالحاضر بخشی از جامعه از ارتباطات موازی و خیانت رنج میکشند و در عذاب هستند. قشرهای معتقد جامعه ما هم از این مشکلات درامان نماندهاند. عدماحساس امنیت در ارتباطات، درحالحاضر بزرگترین مشکلی است که بچههای ما را آزار میدهد. این عدمامنیت از بین نمیرود تا زمانی که همه ما برای درست کردن این فرهنگ غلط تلاش کنیم. اصلا معلوم نیست این فرهنگ غلط از کجا آمده و چرا ارزشهای ما را تا این حد پایین آورده که ارزش یک انسان را قیمت هدیهای که برایش میآوریم تعیین کند.
زمانی جمله «من هستم، چون فکر میکنم.» در جهان روانشناسی مطرح بود اما امروزه جمله «من هستم، چون انتخاب میکنم.» جایگزین شده است. درواقع این انتخابهای ما هستند که اجازه میدهند بگوییم ما هستیم و صد البته که این انتخاب به ملاک و معیار احتیاج دارد. زمانی که ما جهانبینی درست و چشماندازی برای تعیین ملاکها و معیارهایمان نداریم، حتما در انتخابهایمان هم دچار اشتباه میشویم. بنابراین ما امروز تنها دو راهحل داریم، یا میتوانیم قلم برداریم و درباره عشق و بچههایامروز بنویسیم، نصیحتشان کنیم، یا اینکه برای نسلامروز از احوالات امروزشان بنویسیم. ما دلمان میخواهد این اتفاق در سریال «عشق تعطیل نیست» بیفتد.
آیا جنس عشق در این سریال، شباهتی به کارهای محبوب قبلیتان یعنی «همسران» و «خانهسبز» دارد؟
خیر. یادمان باشد ما آن سریالها را حدود 17 یا 18 سال پیش برای نسل آن موقع و در شرایط آن روزگار ساختیم. ممکن است هنوز مخاطبان بنشینند و آن سریالها را تماشا کنند، اما آن سریالها برایشان بیشتر نوستالژیهایشان را زنده میکند. درحالیکه ما در سریال «عشق تعطیل نیست» درباره عشق در این زمان حرف میزنیم.
محمدرضا گلزار و مهناز افشار ستارههایی هستند که تاکنون در 6 فیلم بهعنوان زوجهنری با هم بازی کردند. چرا از ستارههای سینما در این سریال استفاده کردید؟ بهنظرتان حضور این دو نفر در کنار هم هنوز برای مخاطب جذابیت دارد؟
اینطور نیست. این قضاوت غیرمنصفانهای درمورد من و تیم ما است. آنوقت برای انتخاب خسرو شکیبایی در سریال «خانهسبز» هم میشود چنین دلیلی آورد، درحالیکه من از روز اول نگارش فیلمنامه این سریال تنها تصورم برای بازیگر نقش «نفس»، دختر بیستوچند ساله سریال خانم مهناز افشار بود. حتی درمورد بازیگر نقش «رها» هم به آقای گلزار فکر میکردم. شاید باور نکنید اما در میان سوپراستارهای خودمان نگاهم به کس دیگری نبود، ممکن است به آنها هم پیشنهادی داده باشم؛ اما مورد تأیید من نبود. زانیار خسروی هم در این سریال بازی میکند چون یک شخصیت موزیسین داریم و من فکر میکردم کسی باید این نقش را بازی کند که با حالوهوای موسیقی آشنایی داشته باشد. بقیه بازیگران هم بهنظرم انتخابهای درستی بودند.
در حالحاضر شما و بسیاری از کارگردانان قدیمی مثل کمال تبریزی، داوود میرباقری و... دیگر در تلویزیون کار نمیکنید. فکر میکنید با عوضشدن رئیس صداوسیما، میشود به بازگشت کارگردانان قدیمی و موفق به تلویزیون امیدوار بود؟
من جایی نرفتم که حالا بخواهم برگردم. اصلا این فکر غلطی است که ما سریال و تلهفیلم را متعلق به تلویزیون بدانیم. این نگاه تفرقهاندازی است که شما خبرنگارها ایجاد میکنید و ما را درمقابل تلویزیون قرار میدهید. درحالیکه اینطوری نیست و ما قهر نکردهایم. تنها نکته این است که ما برای کار کردن دو بخش خصوصی و دولتی داریم یعنی شبکهنمایش خانگی- که خودش بهنوعی سینمایخانگی هم محسوب میشود- و تلویزیون. ما از هم دور نیستیم، شاید اثری که ما تولید میکنیم، بعدها در تلویزیون هم پخش شود. کما اینکه تلویزیون هم بعد از ساخت سریال یا تلهفیلمی آن را در شبکه نمایشخانگی خودش(سروش) عرضه میکند. پس ما نه رقیب هستیم و نه درمقابل هم. بیژن بیرنگ آرزویش این بوده که برای بخشخصوصی کار کند، خودش تهیهکننده و سرمایهگذار کار خودش باشد. امروز شما نمیتوانید به من بگویید که چرا بیرنگ دیگر برای تلویزیون کار نمیکند؟ چون او دیگر نمیخواهد از جایی برای کارش دستمزد بگیرد و دلش میخواهد خودش بازخورد/ فیدبک سرمایهگذاریاش را ببیند. اینکه آیا ما به تلویزیون برمیگردیم یا نه، جوابش این است، ما اصلا جایی نرفتهایم که بخواهیم برگردیم. درحالحاضر زمان آن رسیده و دوست دارم شریک سرمایهگذار اثرم باشم. اگر تلویزیون هم در جایی با من شریک شود، حاضرم که با هم یک پروژه را در شبکهخانگی تولید کنیم و بعد بیاییم آن را در تلویزیون پخش کنیم.
این سوال را به این دلیل مطرح کردم که سریال «همچونسرو» شما با دو سال تأخیر پخش شد و سریال «بلندیهای بادگیر» هم دوبار به مرحله پیشتولید رسید؛ اما در همان مرحله باقی ماند. بهنظرم آمد ممکن است این اتفاقات سبب دلخوری شما از تلویزیون شده باشد.
درست است، مسائلی هم وجود داشته که من منکر آنها نمیشوم. این سوال هنوز برایم بیجواب باقیمانده که چطور میشود پروژهای به نام «بلندیهای بادگیر» که ما 4 سال برایش وقت گذاشتیم و 30 قسمت متن از 360 قسمت آن را نوشتیم، تنها بهخاطر یک بخشنامه بر باد رود؟ در این بخشنامه آمده بود که تولیدات تلویزیون از این به بعد بهسمت کارهای شاد و کمیک خواهد رفت و چون سریال شما تراژیک است، درحالحاضر زمان مناسبی برای تولید آن نیست. واقعا چرا ساخت سریالی که درباره جبهه و جنگ است، باید بهخاطر برخورد سلیقهای مسئولان صداوسیما دچار مشکل شود؟
این موضوعات سوال ما هم هست. مسأله به همین سادگی نیست که ما فقط داریم کارمان را انجام میدهیم و قرار است پول آن را بگیریم، مهمتر از اینها عمری است که ما روی کارهایمان میگذاریم و درمقابل توقع داریم که اثرمان دیده شود. بنابراین زمانی که میبینم جایی نمیشود کار کرد و در آنجا تنها با وقتم بازی میشود، میگویم: رسانه ملی! من 26 سال خالصانه در خدمتت بودم، حالا اجازه دهید یکمدت هم نباشم. فکر میکنم این جزو حقوق ما است. ما باید در جایی رفتارهایمان را اصلاح کنیم، نمیشود که من در
63 سالگی هیچ حقوقی در این مملکت نداشته باشم. همینطور که از زمان انقلاب، یکسری مدیران آمدند و زمان گذاشتند. بیژن بیرنگ و آدمهای دیگری هم بودند که یک روز 29 سالشان بود و شروع به فعالیت برای این مملکت کردند و عمرشان را گذاشتند. این رسانه فقط مال یک عده خاص نیست، متعلق به همه ملت ایران است. همه در ساخت این رسانهملی زحمت کشیدهاند، به همین دلیل است که من امروز میگویم در این رسانه، حق آب و گل دارم.
زمانی که یک فرد 40 ساله مرا در خیابان میبیند و میگوید: آقای بیرنگ، ما با کارهای شما بزرگ شدیم. من فکر میکنم و میبینم، زمانی که کارم را در تلویزیون شروع کردم او حدودا 10سال داشته است. اگر نسلی از افراد این جامعه با کارهای من بزرگ شدند، من هم توقع دارم با من در شأن خودم رفتار شود. نه اینطور که انگار ما هیچچیز نمیدانیم و هیچ تجربهای نداریم. نباید حرف آدمهایی که خیلی دیرتر از ما وارد این عرصه شده اند، اصل شود. باید یاد بگیریم همه اهل یک مملکت هستیم. اگر عنصری بهنام قدرشناسی در این جامعه از بین برود، به نظرم ناشکری بزرگی اتفاق میافتد و خداوند ناشکری و قدرنشناسی را از هیچکس قبول نمیکند. وضعیت «بلندیهای بادگیر» هنوز برای من مشخص نیست. البته مدیران جدید صداوسیما به من گفتهاند انشاءالله این پروژه دوباره راه میافتد. «بلندیهای بادگیر»، کار بزرگی است و شاید از همه آثاری که تاکنون ساختهام مهمتر باشد.
پس اگر شرایط مهیا شود با تلویزیون هم همکاری خواهید داشت؟
من آدمی نیستم که در هر شرایطی بخواهم کار کنم، همین پروژه «عشق تعطیل نیست» را که میبینید طی 3سال شرایط مختلفی برای ساختش به وجود آمد؛ اما من کار نکردم. حالا شرایط ساختش مهیا شده و دارم کار میکنم. من اصلا آدم حرفهای به این شکل نیستم که برای امرارمعاشم فیلم و سریال بسازم. هیچوقت هم چنین آدمی نبودم. زمانی فکر میکردم باید «محله
برو بیا» را بسازم، ساختم. یک موقع فکر کردم «این خانه دور است» را باید درباره سالمندان بسازم، زمانی«همسران» را ساختم و در جایی دیگر فکر کردم باید نشان دهیم یک خانه چطور میتواند سبز باشد یا یک سرزمین، برای همین «خانهسبز» و «سرزمینسبز» را ساختم، در شرایط جنگ احساس کردم باید برای بچهها ترانه بسازیم تا شاد شوند یا حتی بعد از آن «چاقولاغر» را ساختم و امروز فکر میکنم موقع آن رسیده درباره اینکه عشق چهچیزی میتواند باشد، صحبت کنیم.
شما پیش از این گفته بودید، شبکه نمایشخانگی را برای ساخت سریال«عشق تعطیل نیست» انتخاب کردید؛ چون هم مستقیما پولتان را از مخاطبانتان میگیرید و هم مخاطبانتان میتوانند در هر ساعت از شبانهروز که میخواهند سریالتان را تماشا کنند. اما شبکه نمایشخانگی درحالحاضر با مشکلی به اسم کپیرایت غیرقانونی روبهروست و فکر نمیکنید این موضوع ضرر مالی برای پروژهتان داشته باشد؟
بهنظرم این معضل بزرگی نیست، در همهجای دنیا کپیرایت غیرقانونی وجود دارد. باید فرهنگش را بهوجود آوریم تا مردم بفهمند که کپیکردن فیلم، سریال و... مثل آن است که دست در جیب دیگری کنیم یا از خانه کسی چیزی برداریم. همانقدر که معتقدیم دزدی کار خوبی نیست، کپیرایت غیرقانونی هم کار خوبی نیست. این کار بهنوعی سرقت اموال عدهای است که در یک پروژه فرهنگی سرمایهگذاری کردند و انتظار دارند برایشان بازگشت مالی داشته باشد. اما درحالحاضر روی این فرهنگ کار نمیشود، مخصوصا در شهرستانها.
متاسفانه پخش مویرگی در سوپرمارکتهای شهرستانها وجود ندارد و آنها محصولات شبکه نمایشخانگی را از ویدیوکلوپها دریافت میکنند. من شاهد بودم در یکی از همین ویدیوکلوپها نسخه اصلی فیلم را به مردم نمیدادند و آنها را ترغیب به خرید کپی فیلمها میکردند، چون ارزانتر بود. بنابراین درصد زیادی از بیقانونیها در شهرستانها و منطقههای کوچک اتفاق میافتد که قابلجلوگیری است. وزارت ارشاد به یکسری افراد خاص مجوز داده تا مسئولیت پخش کالاهای فرهنگی را برعهده داشته باشند، اما بعد ما میبینیم که آنها این کار را بهدرستی انجام نمیدهند. اگر بتوانیم فرهنگ خرید کالای فرهنگی را بین مردم جابیندازیم، این معضل بهراحتی حل میشود.
چرا بهجای لوکیشن ترجیح دادید برای سریال «عشق تعطیل نیست» دکور بسازید؟
ما وارد ساخت نوعی کمدی شدیم که به آن «سیتکام/ sitcom» به معنی کمدینشسته میگویند. نمونههای مشابهاش هم سریالهای دوستان/friends، من مادرش هستم و... است که بین ایرانیان معروفتر هستند. این نوع کمدی در فضای دکور اتفاق میافتد.جای خوبی است که اشاره کنم هنوز هیچ اتفاقی نیفتاده از ما میپرسند شما میخواهید این سریالها را کپی کنید؟ من هم پاسخ میدهم کمی صبر کنید. بالاخره ما باید یک ماخذی برای انجام یک کار هنری داشته باشیم. یک موقع هست ما درحال کار روی تراژدی هستیم، پس به سراغ شکسپیر میرویم. زمانی که کمدی کار میکنیم، ماخذ ما مولیر است. یک موقع هم هست که میگویم جنس کمدی ما شبیه به «کمدی سیتکام» است که در همهجای دنیا به این عنوان شناخته شده. بنابراین معنیاش این نیست که ما درحال کپی هستیم، ما تنها نگاهی داریم. البته به نظر من اگر ما بتوانیم عین آن را بسازیم، خودش افتخار بزرگی است. اما بهتر است دوستان عجولانه قضاوت نکنند.