بستههاى بزرگ پارچههاى زخمبندى و پانسمان در جاهاى مختلف گذاشته شده بودند تا همه بتوانند آزادانه از آنها استفاده كنند. اما باند، لباسزير و پيراهن در دسترس نبود. ذخاير غذايى در اين شهر كوچك كه ارتش اتريش از آن عبور كرده بود، بسيار محدود بود و حتى نمىشد اشيای ضرورى را فراهم كرد. با وجود اين من توانستم از چند تن از زنان نيكوكارى كه تمام پارچههاى قديمى نخى خود را براى كمك آورده بودند، چند عدد پيراهن نو بخرم و در روز دوشنبه كالسكهرانم را براى تهيه آذوقه به برسيا فرستادم. او چند ساعت بعد بازگشت، در حالى كه كالسكه را با انواع داروهاى گياهى و جوشاندهها، پرتقال، ليمو، شكر، پيراهن، ابر و اسفنج، باندهاى نخى و سنجاق و سوزن، سيگار و تنباكو بار زده بود.
بنابراين توانستيم نوشيدنى خنك بين سربازانى كه در آرزو و اشتياق آن بودند توزيع كنيم. سربازانى كه حالا مىتوانستند به آنچه آرزويش را داشتند برسند، يعنى زخمهايشان را با داروهاى گياهى شستوشو بدهند، از كمپرس گرم استفاده و لباسهايشان را تعويض كنند. در اين بين ما توانستيم چند نفر نيروى كمكى بهدست آوريم. اول يك افسر سابق نيروى دريايى و بعد از او دو توريست انگليسى كه از روى كنجكاوى به داخل كليسا آمده بودند و ما آنها را عملا با زور نگه داشتيم.
ادامه دارد...