اردشیر رستمی کاریکاتوریست و بازیگر
هیچوقت خودرو نداشتم و رانندگی هم بلد نیستم. راستش هیچ وقت هم رانندگی را دوست نداشتم. میدانید چرا؟ چون فکرم را لازم دارم و نمیتوانم با یک خودرو تک سرنشین وارد شهر شوم و درگیر رانندگی در خیابانها باشم. همیشه یا آژانس میگیرم یا از وسایل حملونقل عمومی استفاده میکنم. مهمترین موضوعاتی که ذهن مرا به واسطه زندگی در تهران درگیر کرده، آلودگی محیطزیست و ترافیک سنگین تهران است. در این شهر سرانه فضای سبز بسیار پایینتر از حد استاندارد است. مردم عصبی شدهاند. اگر بخواهیم تأثیر مسائل اقتصادی و عوامل سیاسی حاکم بر جامعه را ناگفته بگذاریم، جنبه دیگر عناصر بصری است که به نحوی کنار هم قرار گرفتهاند که عصبیت را در ذهن رهگذران و شهروندان افزایش میدهند. آلودگیهای بصری شهر و اهانتهای مستقیم و غیرمستقیمی که در قالب بیلبوردها و آیتمهای حجمی از سوی مسئولان شهری به من شهروند تحمیل میشوند، روان شهروندان را درگیر میکنند. بسیاری از این بیلبوردها به معنای واقعی کلمه زشت هستند و پاسخگوی ذائقه انسان معاصر نیستند. بهعنوان مثال کالای ریختهگری چینی درجه چندم را در میدانهای تهران تبلیغ میکنند. شهر من به خودی خود «سربی» و «خاکستری» رنگ است. به جای آنکه مسئولان به این مناطق رنگ بدهند، هر جایی را که نشانی از رنگ دارد، از رنگ تهی میکنند. شهر ما شهر سیاه، قهوهای، طوسی و به بیان کلی از نظر بصری شهری است خنثی! اینجا شهر رنگ، شادی و شور نیست. در شهر ما نشاط وجود ندارد. دسترسی مردم به وسایل نقلیه عمومی به شدت سخت و مشکل است. بارها پیش آمده، رهگذرانی که قصد دارند با مترو در شهر سفر کنند جلو ایستگاه مترو نشانی همان ایستگاه را جویا میشوند. آرمی برای مترو طراحی و مردم را هم محکوم کردهاند این آرم را بشناسند. شهر من به شگردها و شیوههای عجیب و غریبی خستهکننده، کسالتآور و عصبیکننده است. در چنین وضعی مدیران شهری، مقصر اول هستند. آنها به این موضوع توجه ندارند که هر انسان یک رسانه است. هر شیء در جهان یک رسانه است. البته که برخی از این رسانهها بیشتر، برخی کمتر و برخی هم اصلا فهمیده نمیشوند. مثلا رسانه بودن یک سنگ را ممکن است فقط هنرمند متوجه شود نه همه مردم. هرکدام از این رسانهها یا بهطورکلی هر صدا و واکنشی در دنیا، تأثیراتی دارد. درک این محیط پیرامونی باید دغدغه هر شهروندی و بهطور خاصتر دغدغه هر هنرمند باشد. مسئول و مدیر هم باید این دغدغه را داشته باشد. مشکل آنجاست که مدیران شهری و تصمیمگیران فرهنگی و اجتماعی ما از این دغدغهها خبر ندارند. به بیانی صریحتر میشود گفت: این افراد در نظام فکری دغدغهمندی با این ابعاد، زندگی نمیکنند. به همین خاطر وقتی دست به کار میشوند به دلیل نا آشنایی با حوزه مربوطه، کار را خرابتر میکنند. میخواهم از «روزنامه شهروند» بهعنوان یک رسانه فراگیر استفاده و به موضوعی اشاره کنم که ذهنم را مشغول کرده است. طرحی که برای میدان انقلاب تصویب کردهاند را میشود در یک روستا هم انجام داد. تهران لایق قرن بیستویکم و مردمی که رو به رشد، نیست. جالب آنجاست که مراکز هنری و فرهنگی تهران مربوط به بخش خصوصی است که شهرداری و مراکز تصمیمگیر نظام شهری، خوشبختانه یا متاسفانه هیچ نقشی در آن ندارند. موقعیت جوان و نوجوان در این شهر تعریف نشده است. اینجا یک میلیمتر جا برای جوان و نوجوان نداریم.