مسعود رفیعی طالقانی دبیر گروه طرح نو
[email protected]
تنها یکی، دو روز بعد از آنکه دکتر یوسف اباذری بهعنوان یک جامعهشناس آن سخنان شدیداللحن را نسبت به جامعه و دولت ایران مطرح کرد، امواجی از نقد و تحلیل و انتقاد از هرسو بهجانب او روانه شد. این انتقادها که اغلب در فضایی شبهتحلیلی طرح شدند، بیشترین تمرکز را بر آنچه توهین اباذری به خواست، اراده و میل مردم و بهویژه نسلهای متاخر ایرانی خوانده شده، قرار دادند. در این اقدام، معنایی مستتر بود که از نظرها پنهان ماند و آن این است؛ تاب نیاوردن روشنفکر اجتماعی. آنهم در عصری که جامعه ایران بیش از هر زمان دیگر به چنین روشنفکرانی محتاج است.
در شماری از نقدها، اباذری، روشنفکری جدا از مردم معرفی شد و در شماری دیگر، جامعهشناسی که جامعهاش را نمیشناسد. بعضیها او را موجودی عصبی خواندند و برخی دیگر، آدمی که فقر و گرسنگی در نقطهای دورافتاده از مملکت را با یک حرکتِ- به گفته آنان- معظم اجتماعی یعنی حضور هزاران نفری مردم در خاکسپاری خواننده جوان، پیوند داده، درحالیکه بهزعم آنها ظاهرا این دو مسأله با یکدیگر هیچ نسبتی ندارند. عدهای نیز از بیخوبن همه حرفهای او را نامربوط توصیف کرده و گفتند که آقای اباذری دارد سیاست را به اجتماع میچسباند، حال آنکه به نظر آنها، این دو عرصه را کاری با یکدیگر نیست. جالب آنکه کسان بسیاری هم، آنچه اباذری، «سیاستزدایی» و «سیاستزدودگی» در جامعه ایران خوانده بود را به اشتباه، «سیاستزدگی» قلمداد کردند و نوشتند: «اینکه حرف تازهای نیست و سالها همه از سیاستزدگی جامعه ایران در رنجند و اتفاقا خود جامعه ایرانی کوشیده با آغاز برخی حرکتهای اجتماعی، شبح سیاست را از بالای سر خود بردارد.»
به همه اینها، نقدهای- البته قابلپیشبینی- طیف رسانهای تکنوکراتهای محافظهکار را هم باید اضافه کرد که معتقدند حرفهای اباذری نشان میدهد، عصر مردمگرایی روشنفکران چپگرا به سر آمده و از اینروست که آنها به مردم حمله میکنند چون از فهم سیاستورزی نوین مردم ایران- به گفته این طیف منتقدان- تغافل کردهاند. این طیف اخیر از پوپولیسم و دموکراتیسم حرف میزنند و معتقدند، روشنفکران چپگرا دل در گرو اولی دارند و خودشان را لابد شیفتگان دومی یعنی دموکراتیسم میدانند. قلم بهدستهای تکنوکرات- محافظهکار- اصلاحطلب البته دکتر محمد مصدق را هم تا همین چندی پیش و چهبسا همین حالا با چوب پوپولیسم مینواختند و مینوازند حال آنکه تجربه تاریخی نشان میدهد، دوران زمامداری دکتر مصدق در تاریخ معاصر ایران، بیتردید یکی از دموکراتیکترین دورانها بوده است. اکنون اگر خواسته باشیم به شرح و نقد همه این موارد بپردازیم، حاصل کار مثنوی هفتاد من کاغذی است که به کار این صفحه نمیآید بنابراین در این نوشته میکوشم چند نقد را در برابر دریای مواج انتقادهای ریز و درشت علیه سخنان دکتر یوسف اباذری قرار دهم آنهم به این دلیل که لطف سخنان اباذری، همین در گرفتن فضای بحث و گفتوگو در جامعهای بوده که از هر گفتوگویی عاری است. نیز نقد منتقدان اباذری از آنرو بسیار واجد اهمیت است که روشنفکران اجتماعی امروز در ایران تنهاتر از هر زمان دیگرند.
1 روشنفکری برخلاف معنای کلمه به کلمه آن که بسیار زیباست، در ایران نیز سیر تطور آشفتهای را مانند هرجای دیگر دنیا بهویژه غرب، تجربه کرده، درحالیکه آنچه زیباست، باید سیری زیبا را تجربه کند و نه بالعکس! یک نگاه گذرا به زندگی روشنفکران ایرانی- البته آنهایی که دل در گرو آزادی و عدالتاجتماعی داشتهاند- این سیر نازیبا و بیرحم زندگی برای آنان را نشانمان میدهد. روشنفکران ایرانی چه آن هنگام که معروف به منورالفکر بودند و چه بعدها که روشنفکر خوانده شدند، تحتفشار از جانب نیروهای پیرامونی خود و بهویژه- دقت کنید بهویژه- تودههای مردم بودهاند و این درحالی بوده که روشنفکران، همواره در صف نخستین ِهر تغییر اجتماعی به نفع مردم جای داشتهاند. این ادعا، قابلانکار نیست.
اما نگاه کنید که اینان در ایران با چه سرنوشتی مواجه شدند؟! یکبار در روز مشروطه، یکبار در عصر رضاخانی، یکبار در روزگار پساکودتایی، یکبار در عصر سرکوب عریان دهههای 40 و 50، بار دیگر در عصر جنگتحمیلی، زمانی در عصر اصلاحات و زمانی که همدوره اکنون است، یعنی در زمان و زمانه ما! این دورانها که ذکرشان رفت البته کمتر شبیه به هم هستند اما روشنفکر در هرکدام از آنها، اگر وضعی بیسامان نداشته، دستکم وضعی بدسامان داشته است.
مراد از روشنفکر البته آنهایی نیستند که در اتاقهای نیمهتاریک شمالشهر، قهوه فرانسه مینوشند و از پشتپنجره و درحالیکه حرارت شومینه، تمام صورتشان را درمینوردد، گلولههای زیبای برف را تماشا میکنند و از هر 10 کلمه، سهتا را فرانسوی میگویند، دوتا را انگلیسی و بقیه را فارسی! مرادم از روشنفکر همینطور، آنهایی نیستند که در تمام عمرشان بیشتر از 10قدم پیاده راه نرفتهاند و از روشنفکری، یک دوره تاریخ فلسفه غرب راسل در خانهشان دارند، لورکا و شاملو میخوانند، فیلمهای کیشلوفسکی را دوست دارند و البته به ریش فرودستان جامعه میخندند. چه آنکه ما از این دست به اصطلاح روشنفکرها در ایران کم نداشته و نداریم! اینها را اما اگر فاکتور بگیریم، مابقی که روشنفکران واقعیاند- با همان دغدغههای آزادی و عدالتاجتماعی – تاریخ پر دردی دارند در این آب و خاک! اینها بودهاند که همواره در صفهای نخستین تغییر و توسعه جاداشتهاند و آه ِسینههای سوختهشان، آهی سینهسوز بوده است.
روشنفکر در این معنا، همواره در ساحت نظر و عمل، حضوری فعال داشته است. یعنی هم در عرصه تئوریک و هم در فضای پراتیک. کارِ روشنفکری، با نظر و عمل اینان تعریف و شناختهشده است. اینان که هرگز با قدرت در هیچ شکل و بعد و اندازه آن، پیمان نبستهاند و دست دوستی به دشمنان مردم ندادهاند. روشنفکر، معنایی اگر داشته باشد در همین است. چنین روشنفکری، وفاداری به وفاداری را زیسته است. چنین روشنفکری، آرمانش را در تمامی رخدادهای برهم زننده وضعهای موجود مثل مشروطیت یا انقلاب، جسته، حفظ کرده و به آن وفادار مانده است. چنین روشنفکری از نگاه طبقاتی و بالا و پایینی، عاری بوده و چنین روشنفکری شوربختانه دستآخر، همواره در تاریخ ما در انزوا زیسته است. بیهیچ تردیدی باید گفت، یوسف اباذری از آن دست روشنفکرانی است که بهزعم این قلم، روشنفکرانراستین نام دارند. کسانی که آثار و عملکرد او را بشناسند و دنبال کرده باشند میدانند که اباذری چطور فکر میکند و چطور عمل میکند! او «چه باید کرد» و «چه باید نکرد»اش را خوب میشناسد، نظر و عملش را در پیوند دارد و از اینها مهمتر، فکر اجتماعی و سیاسیاش را روشن کرده، مطرح کرده و مسئولیت اینها را برعهده گرفته است. منتقدانی که او را روشنفکری جدا از مردم خواندهاند، یا او را نمیشناسند یا مردمی را که اباذری به آنان انتقاد کرده است را! این منتقدان که دست بر قضا از هزار و یک آبشخور فکری، حالا در فقره کوبیدن روشنفکری متعهد اجتماعی، یککاسه شدهاند اباذری را نمیشناسند چون او را پوپولیست و ضددموکراتیست میخوانند که او سنگ فرودستان جامعه- همان مردم محروم سیستان و بلوچستان- را به سینه زده است. مفهوم مردم را هم در مرام روشنفکری مثل او، نمیشناسند زیرا در این مرام، مردم باید یگانه عناصر پیشبرنده خلق ِسیاست باشند و نه مترسکهای سیاسی- اجتماعی! جالب است که تنها، مسأله در فقدان شناخت کافی از وجوه مختلف فکری چنین روشنفکری است که او را آماج حملات منتقدان این روزهایش کرده و اگر نه، کسی مانند اباذری در سخنرانی هیجانآورش، چیزی جز گوشهای از واقعیتهای امروزینی جامعه ما را بیشتر بیان نکرده است. اگر این گوشه از پرده برون فتاده، تا این اندازه عصبانیت منتقدان اباذری و همفکران او را درآورده، وای اگر از پس امروز، فردایی باشد که در آن، پردههای عینیت اجتماعی همه با هم فرو افتند!
کار روشنفکر مگر چیست؟ آیا جز از نقد توأمان دولت و ملت است؟ اگر همه بر این پراکسیس روشنفکری اتفاق نظر دارند، پس عصبانیتها از حرفهای اباذری برای چیست؟ مگر او جز به وظیفه سیاسی- اجتماعی خود عمل کرده است؟ مضافا اینکه جامعهشناسان ایرانی باید بسیار خرسند هم باشند از اینکه مردی هم سلک و همدرس و همکلاس آنان پیدا شده و عنوان جامعهشناس را چندان که امروز میبینیم بر سر زبانها انداخته است. شاید در سراسر تاریخ معاصر ما، بعد از آن روزگاری که نام علی شریعتی بهعنوان یک جامعهشناس هیجانآور بر سر زبانها بود، تاکنون دیگر کسی به اندازه امروز که نام یوسف اباذری- در شکل و ابعادی دیگر- بهعنوان یک جامعهشناس بر سر زبانها افتاده، چنین تصویری از طرح شدن نام یک جامعهشناس را ندیده باشد.
2 منتقدان حرفهای اباذری میگویند، روشنفکری مثل او، دل در گرو دهه 50 خورشیدی دارد پس با مقتضیات دهه 90 بیگانه است! دهه 50 نزد این منتقدان اشاره به عصر رمانتیسم انقلابی دارد که روشنفکران، اعم از آنهایی که کار قلمی میکردند و آنهایی که بعدتر به جریانات چریکی پیوستند، با گرایش به مفهوم «خلق» و«انقلاب» درصدد برهمزدن نظم و وضع موجود بودند. اشاره به دل داشتن در گرو دهه 50، از آنروست که روشنفکرانی مانند اباذری را بهزعم خودشان فسیلشده قلمداد کنند، اما زهی خیال باطل که رمانتیسم انقلابی، برای هرکس زیانآور بوده باشد، برای همین منتقدان امروزینی، سود فراوان داشته زیرا باعث شد تا هم اینان و پدران معنوی شان، از آب گلآلود ماهیهای عظیمالجثهای صید کنند.
مضاف بر اینها، رمانتیسم انقلابی فارغ از پراکسیس و نتایجش که گاه با خطاکاریهایی همراه بوده، حامل آرمانهای والای مقاومت، عشق، آزادی و عدالتاجتماعی بوده است، پس چه کسی میتواند آن را مثل یک فحش برای کسانی که هنوز بدان پایبندند بهکار ببرد؟ بهعلاوه، مکتب و روشی که اباذری و روشنفکران همسلک او بدان تعلقخاطر دارند، نه رمانتیسم انقلابی، بلکه مارکسیسم انتقادی است که فارغ از مشابهتهایشان، مملو از نقاط افتراق از حیث نظر و عملاند. دست بر قضا دموکراسی در این مکتب، با خوانشی چنان رادیکال مواجه است که از طریق نقد تودرتوی خود، میتواند تنها دموکراسی حامل حقیقت باشد و از هر نوع پوپولیسمی عاری است، همچنین نه مثل دموکراتیسمی است که آقایان میگویند که معلوم نیست از درونش کدام «نوتوتالیتاریسم» یا «نواقتدارگرایی» بیرون خواهد زد! اسفانگیز آنجایی است که اباذری و همسلکانش از جانب محافظهکاران، پوپولیستهای سرخورده از خلقگرایی و جامعهگرایی قلمداد میشوند اما باید پذیرفت که تنها گناهشان این است که هنوز هم به پابرهنهها و فرودستان حاشیهنشسته فکر میکنند و نه به نسلی که دغدغهاش مدل موی سرش است و سوارشدن بر خودروی یکمیلیون دلاری؟
3 منتقدان اباذری حالا مدتی است که بعد از سخنرانی جنجالبرانگیز او میکوشند، هر حرکتی را سیاستورزی نوین، یا سیاستورزی اجتماعی از سوی جامعه کنونی ایران قلمداد کنند تا به خیال خود، جوشنی را در برابر تیغ تیز نقد اباذری و همسلکان او قرار دهند. سیاستورزی نوین از نظر آنها، حضور فعالانه مردم در شبکههای اجتماعی و بهکار بردن همان مفهوم بلاهتآمیز «رندیتاریخی» است. از این منظر طبقه متوسط شهری در ایران حالا حاضر نیست برای نیل به اهدافش هزینهای گزاف بپردازد بنابراین میکوشد تا در ساحت اجتماعی، دست به اقدام اجتماعی بزند و در همین جا حساب خود را با نهاد سیاست و قدرت روشن کند. اما بگذارید ما هم در همینجا حساب خود را با این نقد روشن کنیم؛ در مکتبی که اباذری بدان تعلق دارد، حقیقت چهار رویه دارد؛ «سیاست، شعر، علم و عشق» از این رهگذر هر قدرتی- اعم از دولت یا ملت- که بخواهد هرکدام از این چهار را که خود زیرمجموعههایی به بزرگی تمام مسائل اجتماعی و... دارند، مخدوش کرده یا نقابی بر آنها بیفکند، درواقع حقیقتزدایی کرده است. فیالمثل اگر نوار غزه زیر بمباران وحشیانه صهیونیستها درحال جان دادن باشد سرمان را بچرخانیم و سوت بکشیم، درواقع درحال تندادن به سیاستزدایی هستیم. یا برای مثالی دیگر اگر خرافات در جامعهای جای تفکر و علم را گرفته باشد و بازار رمالی داغ باشد، آن جامعه دست به علمزدایی و درواقع، حقیقتزدایی زده است.
با این مثالها روشن میشود که مراد روشنفکر کارکشتهای مثل یوسف اباذری از سیاستزدایی، نه این است که مثلا در جامعه ما نهادهای سیاسی یا فعالیتهای سیاسی به معنای دولتی کلمه برقرار نیستند- چه آنکه دست بر قضا از همیشه فعالتر و برقرارترند- بلکه جانمایه حرف او به این بازمیگردد که سیاست، اهداف و رسالتهای والاتری مثل رفع محرومیت و برقراری عدالتاجتماعی دارد و این مهم در شرایطی که یک استان مملکت دارد از گرسنگی میمیرد، میسر نمیشود؛ «تا یک ده ویران بود، آبادی نیست» حالا این روند سیاستزدایی در جامعه- بخوانید حقیقتزدایی- را بگذارید کنار حضور هزاران نفری و سوال برانگیز بخشی از مردم در یک مراسم تشییع جنازه. در این صورت خواهید فهمید که مراد از سیاستزدایی چیست!
4 منتقدان اباذری همه بر این قول متفقاند که او با لحن تند و نیز بکارگیری بعضی کلمات، درواقع دست به توهینی آشکاره به ساحت مردم زده است. گرچه شخص یوسف اباذری در پایان سخنرانی خود پیشبینی کرد که «بلادرنگ همگان خواهند گفت من دارم توهین میکنم» و برای لحنی که بهکار برد توضیحاتی داد اما این قلم بر خود فرض میداند که در این نوشته از نظرگاه خود نیز به موضوع «توهین» ورود کند. بسیاری از کسان را دیدم که در اصل موضوع با اباذری و حرفهای او همداستان بودند اما نقدشان این بود که اباذری نباید با این لحن و ادبیات سخن میگفت. در توضیح این لحن باید گفت که لحن یا به معنای عام، «کلمه»، در کنش روشنفکری به مثابه یک ابزار عمل میکند. چندان که روزی ابزار روشنفکر قلم اوست، روز دیگری نیز میتواند «کلمه» باشد. روشنفکر متعهد آن هنگام که خود را با پدیدهای قابلنقد مواجه میبیند، ناگزیر از یافتن ابزاری برای نقد و حمله به سوژه مورد انتقاد است که از قضا اینبار اینسوژه، مردمی هستند که روزگاری، روشنفکران چپگرا اعم از مذهبی و غیرمذهبی به آنان تشبث میجستند تا بپا خیزند و انقلاب کنند. منتقدانی که حالا معتقدند این تیپ روشنفکران حالا دستاویز خود یعنی مردم را کناری نهاده و از آنان ناامید شدهاند، درست در همینجاست که به خطا میروند. روشنفکر جامعهگرایی که دست به نقد جامعه یا ملت میزند، نه این است که امید از سوژه و مخاطب خود- یعنی مردم- برداشته باشد بلکه درست برعکس، او دست به بازنمایی ِ مردم برای مردم میزند و با انگشت اشارهاش مردم را خطاب قرار میدهد که شما دارید بیراهه میروید و بدا به حالتان! روشنفکر، ناگزیر از خطابکردن است، یکبار خطاب قرار دادن قدرت و یکبار خطاب قراردادن ملت. مفهوم توهین به مصداقی که منتقدان اباذری میگویند، زمانی در منظومه کاربردی او میگنجد که اباذری را یک تکنوکرات محافظهکار بدانیم و نه یک روشنفکر رادیکال! محافظهکارها از خشونت هم مثل توهین بدشان میآید اما مادامی که در دست دیگری باشد یعنی اگر خشونت و توهین ابزار دست خود آنها باشد، چیز خوب و اخلاقیای هم هست. اما باید به اینان یادآوری کرد که مگر شما نبودید که از حرفهای تند و تیز رئیسجمهوری حسن روحانی در برابر منتقدان توافقهستهای دفاع کردید؟! همان جایی که آقای روحانی به منتقدان سرسخت توافق ژنو گفت، «بروید به جهنم که گرمتان شود»! آنهایی که آن روز در دفاع از حسن روحانی گفتند و نوشتند بهترین دفاع، حمله است، حالا دارند اباذری را زیر باد انتقاد میگیرند که چرا ادبیات بدی به کار برده و به مردم حمله کردهاست.
روشنفکر، در تمام عمر در تلاشی برای پاسخ به تاریخ است، به بیان بهتر در جستوجوی ادای دین و ایفای مسئولیتاجتماعی خود. پس اگر روزی، مردمی را «خلق قهرمان» میخواند و روزی دیگر «آلاتابتذال»، در هر دو وضعیت، کوشیده است تا مسئولانه، فردا را پیش آرد و به جامعه بنمایاند.
منتقدانی که حالا معتقدند این تیپ روشنفکران حالا دستاویز خود یعنی مردم را کناری نهاده و از آنان ناامید شدهاند، درست در همینجاست که به خطا میروند. روشنفکر جامعهگرایی که دست به نقد جامعه یا ملت میزند، نه این است که امید از سوژه و مخاطب خود- یعنی مردم- برداشته باشد بلکه درست برعکس، او دست به بازنمایی ِ مردم برای مردم میزند و با انگشت اشارهاش مردم را خطاب قرار میدهد که شما دارید بیراهه میروید و بدا به حالتان!
مکتب و روشی که اباذری و روشنفکران همسلک او بدان تعلقخاطر دارند، نه رمانتیسم انقلابی، بلکه مارکسیسم انتقادی است که فارغ از مشابهتهایشان، مملو از نقاط افتراق از حیث نظر و عملاند. دست بر قضا دموکراسی در این مکتب، با خوانشی چنان رادیکال مواجه است که از طریق نقد تودرتوی خود، میتواند تنها دموکراسی حامل حقیقت باشد و از هر نوع پوپولیسمی عاری است، همچنین نه مثل دموکراتیسمی است که آقایان میگویند که معلوم نیست از درونش کدام «نوتوتالیتاریسم» یا «نواقتدارگرایی» بیرون خواهد زد!