اریخ نشان داده است که گویا هر قوم و قبیلهای دوست دارد که مدام در گوش همقطاران خود از ویژگیهای مثبتش حرف بزند و در زیر آوار هجوم حجم شدیدی از ویژگیهای مثبت، سیاهیهای خود را پنهان کند و نبیند و خودش را گول بزند که ما فخر عالمیم و ربالنوع «شرافت»، «صداقت»، «خیرخواهی»، «نوعدوستی»، «ایثار»، «صداقت»، «پشتوانه تاریخی» و ویژگیهایی از این دست. «مهماننوازی» هم از آن دست ویژگیهایی است که در لیست افتخارات هر ایرانی جای دارد و ما ایرانیها مدام به این «مهماننوازی» خود میبالیم. اما دقیق که میشوی انگاری این «مهماننوازی» تعریفی خاص دارد. واژه «مهمان» در لغت «مهماننوازی» گویی منحصر به کسانی است که ما خودمان را نسبت به آنها دست پایینتر فرض میکنیم؛ یعنی بیشتر «مهماننوازی»مان برای دیگرانی است که فکر میکنیم از ما بهترند. اگرنه چه بسیار دیدهایم و شنیدهایم که در همین ایران خودمان سفر کردیم و چون لهجهمان به لهجه شهر مقصد نخورده، قیمتها بالاتر رفته و کرایههای بیشتر شده است. حالا اگر باورش برایمان سخت است که آن طورها هم که باید «مهماننواز» نیستیم، تنها کافی است که افاغنه را در ذهنمان مجسم کنیم. مردمی شریف که بیاختیار و از سر ناچاری در برهههای مختلف زندگانیشان مجبور شدهاند تا برای فرار از جهالت طالبان و زورمندان افغانستان به ایران مهاجرت کنند. این پناهجویان که بسیاری شان در کشور خود مقام و منصب و احترامی داشتهاند، بهراحتی میتوانند تا با بازنمایی زندگی رسمی و روزمرهشان در ایران بت «مهماننوازی» ایرانی را تکهتکه کنند و پیش چشم ما سخن از بخش «نژادپرستانه» رفتار ایرانی بزنند. شاید زیاد نیازی به قلمفرسایی نیست که چه بر سر افاغنه آمده که این جماعت آنقدر زیادند که ما هر روز بخشی از زیست روزمرهمان را با آنها میگذرانیم و زندگیمان با زندگی این پناهجویان گره خورده است. شاید نیمنگاهی به آمارها بد نباشد؛ هرچند آمارها در ایران غریب، پراکنده و عجیبند و در مسأله افاغنه که هم بدتر و ناموزونتر. اما روایتها از حضور یک تا چهارمیلیون پناهجوی افغانی خبر میدهد: حدود نهصدهزار نفر تا یکمیلیون نفر افغانی رسمی (دارای کارت اقامت) و چیزی بیش از 2میلیون جمعیت غیررسمی و این یعنی چیزی در حدود 4درصد از جمعیت این کشور. نکته قابل تأمل در این آمار این است که چیزی بیش از دو برابر افراد رسمی، مهاجر غیررسمی در ایران ساکنند. طبق برخی دیگر از آمارها نیز 6درصد بازار نیروی کار ایران متعلق به همین جماعت افاغنه است. همین سهم عظیم افاغنه در ایران باعث شده است که ایران سالیانسال بعد از پاکستان، دومین کشور پناهندهپذیر دنیا باشد. عجیبتر آنکه هنوز که هنوز است، قوانین منسجم و پایداری برای نظمدهی به این حجم بزرگ جمعیتی وجود نداشته و گاه جسته و گریخته تنها طرحهای ضربتی برای اخراج آنها از ایران مطرح و پیادهسازی میشود. به این شیوه است که افاغنه هم از منظر قانون و دولت تحت فشارند و هم در نسبتی بزرگتر، وحشتناکتر و مهمتر از طرف جامعه ایرانی.
جالبتر آنکه ما خودمان ملتی رنجدیده هستیم؛ همه ما دیدهایم و شنیدهایم و خواندهایم که ایرانیها در اروپا و آمریکا چه رنجها که کشیدهاند و چه تحقیرها که شدند و راه دور چرا تا همین چندسال پیش انگشتنگاری از مسافران ایرانی در فرودگاههای کشورهای همسایه امری مرسوم و عادی شده بود. حال کجای کار میلنگد که چنین مردمی که خود رنج تحقیر نژادی را سالهاست که به دوش میکشند، با مهاجران و پناهجویان افغانی چنین به ستیزه برخاستند، از کمترینش که خود واژه «افغانی» است، تا بزرگترش که اجبار به کارهای پست و با قیمت پایین است؛ از دور نگهداشتن فرزندانمان از آنها تا محرومکردن فرزندان همان اکثریت غیررسمی افاغنه از تحصیل در ایران. در و دیوار امن خانههای اکثر ایرانیها شاهدی محکم است بر مظلومیت آنهایی که روایت رنجشان را میشود در ساختهشدن تار و پود همان خانهها خواند.
فیلم شریف «چند متر مکعب عشق» که این روزها میهمان لیست اکران سینماهای کشور است، روایت رنج این مردمان در تعلیق است؛ داستان عشقی بیمرز و صمیمی بین دختری افغانی و پسری ایرانی. اما در پس پرده این عشق روایتی دیگر پنهان شده است: تعلیق یا به تعبیری جامعهشناسانه نگهداشتن در «وضعیت استثناء». افاغنه ایران همیشه در تاریخ در تعلیق بودند. در دوران سازندگی که نیاز مبرم به کارگر ارزانقیمت بود، همه افاغنه به رسمیت شناخته میشدند و پیر و جوان، زن و مرد، کودک و بزرگ، فرقی نمیکرد، همه به کار مشغول بودند تا ایران را بسازند؛ آنچه به تعلیق درآمد قانون بود برای استثمار. اما بعد از آن، حق «حق داشتن» هم از این مهاجران سلب شد. این فیلم روایت همین وضع استثناست. بازنمایی هوشمندانه اقشار مختلف از دکتر گرفته تا آدم عادی که همگی حالا در یک نقش (نقش کارگر) باید از صبح تا شب سختترین کارها را بکنند و زیر نگاه تحقیرآمیز ایرانی، مدام در هراس قانون روزگار بهسر کنند. بدینگونه گویی عشق بی مرز میان یک ایرانی و افغانی، خود استعارهایست برای دعوت به صلح؛ استعارهای برای تعلیق مساله «نژاد». روایت منسجم، موسیقی بجا، تدوین دلچسب، بازیهای خوب و قابهای هنرمندانه باعث شده است تا در نهایت فیلمبرادران محمودی فیلمی دیدنی باشد که تلنگری جدی به مخاطب ایرانی خود میزند.