آیدین سیارسریع طنزنویس
این روزها شرایط نامناسب اقتصادی کشور متاسفانه تعداد کثیری از افراد جامعه را دچار فروپاشی عصبی کرده است بهطوری که این عصبیت در میان شاعران مملکت هم به وضوح دیده میشود. گواه این مدعا هم اینکه دیروز دوستی شعری برایم فرستاد که عصبانیت شاعر در آن بهطور آشکار دیده میشد. شعر این بود:
تمام قندهای دلم را
آب کردم برای تو
برای تو که چایت را همیشه
تلخ میخوری
خاک بر سرت...
بله... شاید فکر کنید من این شعر را برای بامزه بازی از خودم درآوردهام، ولی واقعیت این است که آن را خانمی گفته که سههزار دنبالکننده در اینستاگرام دارد و خود را شاعر و فعال زنان معرفی کرده است که بنده متوجه این ترکیب فعال زنان نمیشوم.بگذریم و برسیم به شعر.
شاعر از اینکه معشوق مواظب قند خون و سلامتیاش است و همراه با چای چیز شیرین نمیخورد دلخور است و میگوید من با قندهای دلم برایت چایی شیرین درست کردهام. آنوقت تو تلخ میخوری؟ خاک بر سرت. البته در اینجا بنده حق را به معشوق میدهم. دیگه هر چقدر یکی را دوست داشته باشی انصافا سخت است چایت را با ترکیبات شیرینی که طرف توی دلش درست کرده بخوری. اصلا درست هم نیست.
در همان صفحهای که شعر آن بزرگوار را با طرحهای گرافیکی منتشر کرده، شعر دیگری دیده میشود که بر نظریه گسست روانی برخی از شعرای امروز وطن صحه میگذارد. خانم شاعر خیلی قاطعانه شعر را آغاز میکند:
به جهنم که نیستی!
مگر مغولها یک قرن تمام
حمله نکردند؟
مگر نگذشت؟
نبودن تو هم میگذرد
به هیچ کجای جهان هم بر نمیخورد
در همین باره مصاحبهای با یکی از آگاهان ترتیب دادیم:
سلام. لطفا خودتان را معرفی کنید
با درود بر شما ... بنده هیچ کجای جهان هستم.
شما در جریان سرودن این شعر بودید؟
خیر. متاسفانه در این جریان کمی کج سلیقگی صورت گرفت و قبل از سرایش از بنده کسب اطلاع نشد.
خب شاعر میگوید نبودن تو به هیچ کجای جهان بر نمیخورد. این صحبتها تا چه اندازه صحت دارد؟
بنده کاملا تکذیب میکنم. به من
برخورده.
خیلی ممنون. صحبت دیگری ندارید؟
چرا. عرض کوچکی دارم. بنده با اینکه هیچ کجای جهان هستم اما به هرحال لازم به ذکر میدانم که بگویم حملات مغول کلا سیوهفت سال طول کشید نه یک قرن. بعد هم اینکه نبودن معشوق اگر بخواهد صد سال هم نه همون سیوهفت سال طول بکشد که پدر صاب عاشق در میآید. آخر این چه منطقی است؟
با تشکر از هیچ کجای جهان لازم به ذکر است این خشونت کلامی در شعرهای سپید عصر ما در کتاب خانم بازیگر هم به چشم میخورد. جایی که در شعری به نام افسوس سرودند:
دست در دست کسی داشت
دستهایم لرزید
کاش هرگز او را...
کاش هرگز من را ...
شاید از خود بپرسید کاش هرگز او را چی؟ کاش هرگز من را چی؟ مخاطبان هوشمند باید عنایت داشته باشند که در این شعر مضامین خشونتبار، حذف به قرینه فیزیکی شدهاند و به طرز رندانه و زیرکانهای این سه نقطه است که جای آنها را گرفته است. البته شاید منظور شاعر از سه نقطه فعلِ «نمیدید» باشد. به هرحال مسألهای که قابل توجه است بیاعصابی شاعران زمانه ماست که باید به آن توجه ویژه داشت. با توجه به علاقه عجیب این بزرگواران به قهوه و چای و دمنوش بنده دمنوش گل گاوزبان را پیشنهاد میدهم که البته زیاد امیدی به استفادهاش نیست، چون گل گاوزبان زیبایی ادبی خاصی ندارد!