اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است |آرزو درزی| اگر ویکیپدیا را بخوانید، در تعریف طنز نوشته: «اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونهسازی، خشم و نقیضه، ضعفها و تناقضات اجتماعی جوامع بشری را به نقد میکشد».
درکشور ما هم همینطور است. یک طنزنویس صبح که بیدار میشود، میگردد ببیند درجامعه اطرافش چه ضعفها و تناقضاتی وجود دارد تا آنها را به بوته نقد بکشد.
طنزنویس میرود پشت پنجره و میبیند هوا آلوده است. تصمیم میگیرد در باب آلودگی هوا، مطلبی را به رشته تحریر دربیاورد. اما ندایی در مغزش میگوید: «آیا الان اولویت جامعه ما اینه؟ تو که طنزنویسی، باید از دردهای اصلی مردم بگی! حیف اون قلم که دادن دست تو! نباید میدادنش دستت، باید ...». طنزنویس به خودش میآید، ندای درونش راست میگوید. او باید از دردهای مهمتری بگوید. بنابراین تصمیمش را میگیرد برود سراغ دردهای مهمتر.
موبایلش را برمیدارد تا چندتا خبر بخواند. اینترنت شهرش وصل شده و طنزنویس خوشحال و ممنون است (و از همین تریبون از مسئولان مربوط تشکر میکند). کمی شبکههای اجتماعی را بالا پایین میکند و چندتا کلیپ میبیند. درد و تناقض را پیدا کرده. این روزها زیاد بودند و راحت میشد پیدایشان کرد. طنزنویس یک فایل جدید در کامپیوترش ایجاد میکند تا در مورد تناقضی که خبرش را خوانده، چیزی بنویسد. چیز مورد نظر را مینویسد، اما ندای درونش دوباره میگوید: «این چیه نوشتی، دلت خوشهها! خودت میدونی چاپ نمیشه. از یه چیزی بگو که هم درد باشه، هم قابل چاپ». طنزنویس همه چیزی را که نوشته، دیلیت میکند و دوباره موبایلش را برمیدارد. چندتا کلیپ دیگر میبیند و چندتا خبر دیگر میخواند. حالا دستهایش کمی دارند میلرزند؛ خبرها و دردها خیلی زیادند اما ندای درون هربار تکرار میکند: «خودت میدونی چاپ نمیشه...». طنزنویس هربار دیلیت میکند و هربار خبرهای جدیدی میخواند. کلافه میشود و میرود پشت پنجره. هوا را نگاه میکند که آلوده است. ندای درون میگوید: «حالا که فکر میکنم میبینم همین آلودگی هوا هم موضوع بدی نیستا، بالاخره اینم درد مردمه. همینو بنویس». طنزنویس میپذیرد. اشکهایش را پاک میکند. مینشیند پشت کامپیوتر. ندای درون سکوت کرده و دیگر چیزی نمیگوید. طنزنویس فایل جدیدی ایجاد کرده و شروع میکند به نوشتن در باب نقش مصرف بیش از حد بنزین در آلودگی هوا و معایب استفاده از خودروی تکسرنشین؛ و تیتر میزند: «اینجا برای از تو نوشتن، هوا کم است».