روبرت صافاریان منتقد و پژوهشگر سینما
زندگی در اوضاع و احوال کنونی، کمی پیچیده شده و زمان معنای واقعی خودش را از دست داده است. یکی، دو سال است که روز من به سه قسمت تقسیم شده است. ساعتهایی که در خانه میگذرند، ساعتهایی که در دفتر کارم میگذرند و بین این دو، یعنی روزی چند ساعت که در وَن و تاکسی کرایه میان خیابانها و اتوبانها میگذرانم درحالیکه دور و برم در فاصله بسیار نزدیک، آدمهایی نشستهاند که هیچ نمیشناسمشان؛ همشهریهایم را میگویم. داخل تاکسی که مینشینم، خانهها، درختها، خودروها و آدمهایی که هریک به سویی میروند را میبینم. گمانم شهر به معنای دقیق کلمه آن است که در این دو، سه ساعت میبینم. تصویر شهر برای من بیش از همه تصویر آدمهایی است که در خیابانها راه میروند و ظاهرا هیچ رابطهای با هم ندارند اما باهزار رشته به هم پیوند خوردهاند بدون اینکه خودشان خبر داشته باشند. اصلا معجزه زندگی شهری این است که چطور این همه آدم که هر یک در فکر خویش است در فضایی مصنوعی از بناهای بلند و خیابانهای آسفالته و وسایل حملونقل عمومی و خصوصی، روی زمین و زیرزمین در حرکتند و همه چیز از هم نمیپاشد. اینکه این نظم دوام میآورد و زندگی ادامه پیدا میکند، این همه خودرو به هم نمیخورند و میلیونها آدم هر شب به خانههایشان که کیلومترها دورتر از محل کارشان است میرسند، همه اینها به معجزه میماند. از اینرو، تصویر شهر برای من خلاصه میشود در آدمهایی که میان خیابانها در حرکتاند؛ پیاده یا سواره، خسته یا سرحال، همراه جمعیت یا تنها در میدانی خالی! شهر، از عجیبترین چیزهایی است که انسان خلق کرده است. چشم ما به چشماندازهای شهری عادت کرده است و این معجزه بزرگ را نمیبیند.
سینما گاهی این پدیده شگفتانگیز را به ما نشان میدهد. آن هم نه از راه به تصویر کشیدن رئالیستی شهر از منظر رهگذر معمولی، بلکه با بردن دوربین به آسمان و گرفتن نماهای هوایی و با تند و کند کردن حرکت خودروها و آدمها. برای اینکه واقعیت شهر را ببینیم، باید از آن فاصله بگیریم. اوقاتی که در خودرو میگذرند نیز نوعی فاصلهگیری هستند. بخشهای بزرگی از شهر پشت شیشههای خودرو در گذرند و در مجموع انگار، شهر را در کلیت آن میبینیم نه این یا آن تکهاش را. اما این اواخر شگفتی نیز دارد یکنواخت میشود. غرابت این معجزه از فرط تکرار دارد، رنگ میبازد. زمانی، نگاه کردن به شهر از داخل خودرو، نوعی رفع خستگی بود. استراحتی بین دو محیط که در آنها وقتتان بیشتر پشت رایانه میگذرد. همیشه در حیرتم از آدمهایی که در وسیله نقلیه عمومی به جای تماشای بیرون و فرو رفتن در نوعی خلسه، با موبایلشان بازی میکنند. اما این استراحت دارد اثرش را از دست میدهد. فکر کردن به این موضوعات گمانم یک جور تنظیم رابطه و احساسمان نسبت به شهر است. همانطور که نسبت به آدمها هم مرتب داریم روابطمان را تنظیم میکنیم و البته این، موضوع دیروز و امروز نیست یک دغدغه همیشگی است. از نوجوانی تا امروز و همچنان ادامه دارد.