سعید اصغرزاده
خدا خیر بدهد دکتر اباذری را که در سخنانش کارگردان مستندی به اسم یاسر عرب را به ما شناساند. دوستی در شبکه اجتماعی گوگل پلاس از فیلم دیگری از یاسر عرب گفته بود. فیلمی با موضوعی عمیق و انسانی که نگاه مرا به گذشتههای جنگ، به روز کرد. «ننه قربون» مستندی در باره زنان داوطلب اهوازی است که در دوران جنگ لباس و تجهیزات رزمندگان (شهدا و زخمیها) را میشستند، وصله میزدند و بازسازی میکردند. حرکتی خودجوش، مردمی، شبانهروز و سرشار از فداکاری. پیش هم میآمد که مادری در میان لباسها چشمش به لباس فرزند خودش میافتاد!مادر شهید صفری وقتی پیراهن خونین را میبیند بلند میشود. میگوید این لباس پسرم است. دیگران میکوشند دلداریش بدهند: لباس پسرت نیست، اشتباه میکنی. . . مادر میگوید نه، این لباس پسرم است!
لباس خونین پیشاپیش جنازه فرزند به سوی مادر آمده بود. شب خبر رسمی شهادت را نیز آوردند. تاکنون ما فقط از دلاوری رزمندگان خط مقدم جبهه شنیدهایم. رختشویان اهوازی اما حماسهای عجیب رقم زدند در پشت جبهه. مادران حتی پس از شنیدن خبر شهادت عزیزانشان محل کار را ترک نمیکردند. این مقدار ازخودگذشتگی امروز تقریبا باورنکردنی به نظر میرسد.
برخی از زنان که لباسهای بازگشته از بمباران شیمیایی را شستند، اکنون دچار عوارض آنند و بستری شدهاند. بنیاد شهید آنان را بهعنوان مجروحان جنگی به رسمیت نمیشناخت! پس از گزارش رجانیوز بود که اجبارا جانبازی این زنان را میپذیرد. هرچند چانهزنی هم میکند تا فقط نیمی از هزینههای درمان را تقبل کند!
اما فیلم را که نگاه میکنی همان بیماران شیمیایی هنوز و همچنان یک پارچه انرژی و سرشار از روح مبارزهجویی هستند!
پس از پایان جنگ زنان تلاش کردند که در محل مزبور (چایخانه سنتی) یادمانی بسازند، تا فداکاریهای مردمی فراموش نشود. اما متاسفانه نشد. اکنون در محل مزبور تالار چلوکبابی و عروسی دایر است. جز تعدادی عکس و فیلم و زنانی سالخورده که یکی پس از دیگری فوت میکنند و خاطراتشان را با خود میبرند، چیزی از آن حماسه غریب باقی نمانده است! لینک یوتیوب: https: //www. youtube. com/watch?v=RaEGRK1XC9A
گاه جای آن دارد که برای اشاعه فرهنگ داوطلبی به پاسداشت داوطلبان همت گمارد. گاه لازم است از زبان آنان؛ از رنجی که میبریم را بنویسیم. گاه لازم است خدمات داوطلبانه آدمها را در طول زمان ببینیم. خدمات داوطلبانه مقطعی نیست، رشد میکند، بارور میشود و انسانهایی را فربه میکند. سایه روحهایی بزرگ را بر سر جامعه نگه میدارد. بیمه و ضمانت جامعه میشود. مانده ام که چرا گاه اینها دیده نمیشوند و چه خوب است که یکی داوطلب میشود و برشی از زندگیها را، از داوطلبیها را و از نامرادیها و بی مهریها و پیچ و خمها را به نمایش میگذارد. خاطره نگاری میکند و مستندسازی!
کارگردان «ننه قربون» در مراسم اولین نمایش عمومی این فیلم که با حضور برخی از همان بانوان برگزار شد درباره چگونگی شکل گیری این ایده در ذهنش گفته بود: «یک وقتی آقای حسین بهزاد در برنامه راز گفت که چرا کسی نمیرود ببیند اینهمه نانی که رزمندهها در طول این هشتسال خوردند از کجا آمده بود و چطور تهیه شده بود؟» اینطور میشود که یاسر عرب پی این سوژه را میگیرد و مستند «نان جنگ» را میسازد و در خلال همان به سوژه «ننه قربون» میرسد؛ مستندی که قرار بود «لباس جنگ» نام بگیرد اما خدا خواست که نام یکی از زنان چایخانه اهواز که از دنیا رفته است بر آن بنشیند.
متاسفانه دسته بندیهای رایج سیاسی و تقسیم بندیهای رایج میان طبقات اجتماعی گاه موجب میشود که پیام رسا و زیبایی که در یک اثر و مستند نهفته است و نشاندهنده برشی از زندگی مردم همین مرز و بوم است، به قصد، دیده نشود. من میخواهم بگویم، جنگ مال تمام ما مردم بود. خاطرات جنگ باید برای تمام ما بیان شود. و فصل داوطلبی آن و فصل شیدایی آن، باید ما را مجاب به پاسداشت آن عزیزان کند. عزیزانی که این روزها هنوز رنجور از زحمات پیشین خود هستند و نیازی به توجه ما ندارند. اما ما نیازمند به این هستیم که با توجه به آنان، به وظیفه داوطلبی آنان صحه گذارده و تداوم راهشان را به آنان با عمل خود نشان دهیم.
کاش آن چایخانه اهواز سالن چلوکبابی نمیشد! کاش... راستی نمیدانم چه شده که این روزها بناهای واقعی جنگ را رها کردهایم و به دنبال... .