محمدرضا ممتازواحد
پس از اعلام درگذشت مرتضی پاشایی، تجمعاتی خودجوش با حضور گسترده مردم و بهویژه جوانان صورت پذیرفت. از برپایی جمع سوگوارانهای در بیرون از بیمارستان متوفی تا شرکت انبوه مردم در مراسم تشییع پیکر او که واکنشهای بسیاری را در رسانههای داخل و خارج کشور در پی داشت. حتی این مسأله از شبکههای اجتماعی و فضای مجازی به مجامع آکادمیک و مراکز دانشگاهی هم کشیده شد و شخصیتهای بزرگ دانشگاهی نیز در این خصوص به اظهارنظر پرداختند. اساساً جنبشهای انبوه و اظهار همدردی تودههای مردم در طول تاریخ و در ابعاد و جریانهای مختلف سیاسی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی همواره نمود داشته است. بهطور مثال در ایام هشتسال دفاع مقدس و در زمان تشییع شهیدان سرافراز اسلام نیز این تجمع مردمی کاملاً مشهود بود و همچنین در زمان بازگشت آزادگان به میهن یا حتی در همین چند ساله اخیر که به مناسبتهای مختلف، مراسم تشییع شهدای گمنام صورت میپذیرد؛ شرکت انبوه توده مردم نهتنها ادای دین به مقام شامخ آن دلیرمردان بوده و هست، بلکه به نوعی ادای احترام به خانوادههای معزز شهیدان، جانبازان، آزادگان و رزمندگان مفقودالاثر نیز بوده و میباشد. حال فارغ از این قیاس معالفارق، این واقعیتی انکارناشدنی است که در خانوادهای عزادار و داغدار، شاید ابراز احساسات جمعی و تسلی خاطر بازماندگان تنها عملی باشد که تا قدری آتش این داغ جانکاه را فرونشاند. بهخصوص در مصیبت داغ جوان که بنابر روایات و احادیث اسلامی، حتی بهشت را به داغداران اصلیاش، وعده داده است. تا به اینجا چنین حرکتهای اجتماعی و گسترده نهتنها مذموم، بلکه بسیار پسندیده و قابل ستایش است ولی در لایههای پنهانی چنین جریاناتی، گاه تناقضهایی نهفته که غفلت و عارضههای فرهنگی را در رفتارشناسی ما ایرانیان نمودار میسازد که باید آسیبشناسی آن از منظر جامعهشناسی هنری، مورد بحث و بررسی قرار گیرد. در جامعه هنری ایران سابقه درگذشت هنرمندان جوان بسیار بوده که نمونه شاخص آن در حوزه موسیقی، مرگ داریوش رفیعی (در سال 1337) است. درگذشت رفیعی نیز در سیویک سالگی و با وجود محبوبیت فراوانش (که تحقیقاً بسیار بیشتر از محبوبیت مرتضی پاشایی بود) با واکنش جمعی آن زمان مواجه شد. با این توضیح که این واکنش، برخاسته از کنشی آگاهانهتر بود و مردم از جریان مرگ غفلت بار رفیعی! آگاهی کامل داشتند و مهمتر از آن اینکه او و آثار هنریاش را کاملاً میشناختند. مخلص کلام، آن تجمع بزرگ مردمی درسال 37 بر پایه شناخت و بسیار آگاهانهتر از تجمع سال 93 صورت پذیرفت. البته باید اذعان داشت که منظور و مقصود از تعبیر «آگاهانهتر»، مؤید آگاهی صرف در آن سالها و عدم آگاهی کامل در دوران کنونی نیست؛ زیرا قطعاً در همان سال 37 هم ناآگاهیهایی صورت گرفته و بیشک درسال 93 هم تا حدی آگاهی مصداق داشته است. مسأله مهم دیگر این که، مردم آن زمان قایل به رعایت حد و مرز بیشتری از امور بودند و به عبارتی حد و مرز بسیاری از مسائل را بیشتر و بهتر میشناختند و درک میکردند. حرکات مذموم و ناپسندی چون سوتکشیدن و دستزدن در مجلس ختم هنرمندی چون استاد پرویز یاحقی که مسجد نور در میدان فاطمی را از قالب یک مجلس ترحیم به یک کارناوال شادی یا جُنگ هنرمندان مبدل ساخت؛ از مصادیق بارز ناآگاهی از حد و مرزهاست. نگارنده به یاد دارد در آن مجلس، مردم هنگام مواجهه با هنرمندان محبوبشان (که البته سالها از دیدن آنها محروم شده بودند!)، طوری شروع به ابراز احساسات و شادی و کف و سوت میکردند که انگار نه انگار که به مجلس ترحیم آمدهاند. شایان ذکر است مجلس ختم پرویز یاحقی تا زمان خود (بهمن 1385)، شلوغترین مجلس ترحیم تاریخ موسیقی معاصر اعلام شد. اما اینگونه حرکات در مراسم و مجالس تشییع و یا ترحیم داریوش رفیعی در سال 1337 دیده و گزارش نشد و گویا اعتدال و میانهروی آحاد ملت و حد و مرز قایل شدن آنها در بیان احساسات درونیشان، در چند دهه پیش از دوران کنونی وضع بهتری داشته است و عمق فاجعه دقیقاً در همین جاست! پسرفت فرهنگی در نسلی که داعیه مهندسی فرهنگی دارد و خود را سردمدار عصر ارتباطات میداند و میشناسد. در این میان صد البته قصور مسئولان و متولیان و نهادهای فرهنگی کشور کاملاً آشکار و غیرقابل کتمان است که در حقیقت آسیبشناسی این پدیده غیرفرهنگی را درپی خواهد داشت. تحکم و فشار حاکم بر نسلهای اول پس از انقلاب (نسل سوخته) و سرخوردگی و افسردگی آنها و از طرف دیگر، امر و جبر بر سکوت طبقه متفکر و اندیشمند جامعه؛ همچنین رویکردهای سلبی به موسیقی و اختلاف و جدایی بین مخاطبان و هنرمندان و محدودیتهایی از این قبیل و دلایل بیشمار دیگر؛ رفتار و خردجمعی را به تنزلی تأسفبرانگیز واداشته و کفه ترازوی فرهنگ عوام را بر فرهنگ خواص سنگینتر ساخته است. انبوه تلفنهای همراه درحال فیلمبرداری بر فراز دستان، حمله به چهرهها برای گرفتن امضا و عکس یادگاری، پوشیدن لباس با عکس متوفی و نمایش پلاکاردهای رنگارنگ با مضامینی چون «مثل افسانه بیاندازه بودی!» و دل نوشتههایی از این دست؛ همهوهمه از جانب متولیان امر، جای تأمل، تأمل و تأمل دارد. درسال 37 و در سوگواری داریوش رفیعی مردم به جوانمرگی و بغض نهفته در آثار او میگریستند ولی در سال 93، سوگواری مردم بهخصوص جوانان برای مرتضی پاشایی، بیشتر مرثیهای برای حال و روز خودشان بود، مرثیهای ناتمام بر سرنوشتی که دیروز و فردایش، همه در هالهای از ابهام است.