آیدین سیارسریع طنزنویس
وزیر بهداشت: مانند یک مربی هستم. در کنار زمین ایستادهام و تیمم باید گل بزند، نه اینکه گل بخورد. اگر کاپیتان تیم هم در دقایق اول به خوبی بازی نکند، در همان دقیقه اول از زمین بیرونش میکشم.
اظهارنظرهای دیگر:
یک شارلاتان سیاسی: مانند یک مربی هستم. به بازیکن حزب رقیب وعده میدهم که اگر جلوی ما بد بازی کنی، سال آینده جذبت میکنم. او هم در مواقع حساس گل به خودی میزند. بعد رهایش میکنم تا فوتبالش نابود شود.
کارمند یک شرکت/ سازمان/ وزارتخانه متمول: مانند یک مربی هستم. برای پروژه جذب فلان بازیکن باشگاه را متقاعد میکنم، ولی از قبل با او نصفنصف بستهام.
یک مسئول بیکفایت: مانند م.ج و ف.ک و خ.ع هستم. به غدد لنفاوی پسرم که نتیجه نمیگیرم. من که هر سال بین تیمهای لیگ برتری جابهجا میشوم.
یک رانتخوار: مانند یک مربی هستم. در کنار زمین ایستادهام و از آنجایی که فکر میکنم همه چیز را باید خورد انواع گلها را میخورم و شعارهای اخلاقی میدهم. فصل بعد در امالاس مربیگری میکنم.
یک مسئول خانه خرابکن: مانند ماسیمیلانو الگری هستم. اگر احساس کنم کاپیتان تیم هم در دقایق اول بازی خوب کار میکند و برای تیم مفید است، تعارف ندارم، تعویضش میکنم.
یک فعال سیاسی جویای نام: مانند یک بازیکن هستم که هم به تیم حریف گل میزنم هم به تیم خودم. فقط نمیدانم چرا هیچ تیم لیگ برتری جذبم نمیکند.
یک فعال سیاسی صادق و پاکدست: مانند یک داور هستم. در طول بازی بیشتر از همه میدوم و از همه کمتر دستمزد میگیرم. اما درنهایت چیزی که نصیبم میشودمخلفات سماور و خاور است.
یک رئیس علاقهمند به میز: مانند حسین کعبی هستم. از چپ و راست نفوذ میکنم. قانون منع بکارگیری بازنشستگان هم بیاید من همچنان 19 سالم است.
جمعی از جوانان تحولخواه: مانند فیلیپو اینزاگی هستیم. گل میزنیم. نیم ساعت خوشحالی میکنیم. بعدش میفهمیم آفساید بوده.
یک کاسب تحریم: مانند بعضی از مربیان وطنی هستم. با مربی خارجی مخالفت میکنم، چون در فصل نقل و انتقالات بدون تیم میمانم.
یک نهاد منعکننده تمامی امور مثبت: مانند ویایآر (ویدیو چک) هستیم. تمام تلاشمان این است که هر گونه خوشحالیای را زهرمار کنیم.
گردشگر دوچرخهسوار آلمانی: مانند والورده (مربی بارسلونا) هستم. وقتی میزبانم همه حتی سرطان را شکست میدهم، اما وقتی میهمانم از همه میخورم. متاسفانه.
یک رئیس فرهنگستان زبان فارسی و رئیس اسبق مجلس: مانند غلامحسین پیروانی هستم. ای کاش هر دویمان میرفتیم سمت شعر و ادبیات.
یک دایمالنامزد انتخابات: مانند سرهنگ علیفر هستم. هیچکس را قبول ندارم و هرسال از تیمهای لیگ برتری پیشنهاد دارم، ولی درنهایت خودم را در باکس گزارش بازی بین دو تیم آلومینیوم کاراکاس و خونهبهخونه مونته ویدیو میبینم.
یک اهل رسانه: مانند لیدر فوتبال هستم. از صدقه سر تیم سفر خارجی میروم، دلالی و بازیکن جابهجا میکنم و هر کثافتکاریای بگویید انجام میدهم، فقط به عشق هوادار.
یک نماینده کشور زیمبابوه یا سودان و سومالی و آن طرفها: مانند مدیران عامل تیمهای پرطرفدار پایتخت هستم. میلیاردی هزینه میکنم و هر کاری انجام میدهم تا انتخاب شوم برای شغلی با حقوق ماهی پنجمیلیون تومان.
یک آقازاده تحصیلکرده در خارج: مانند بازیکن بیکیفیت خارجی هستم. به درد نخور و مصدوم. یک نیم فصل میآیم ایران و روی نیمکت مینشینم. خرج بقیه زندگی ام را درمیآورم و برمیگردم خارج!
مردم: مانند لئوناردو پادوانی هستیم. سالها در سرما و گرما برای تیم زحمت میکشیم، ولی در میانه فصل مصدوم میشویم و یک عده میآیند با ما عکس یادگاری میگیرند و از پول دوا و درمان هم خبری نمیشود. نتیجتا با کمر شکسته مینشینیم یک گوشه و فقط تماشا میکنیم.