بیا پسته بخور | حسام حیدری | جای سیلی اولی هنوز متورم بود. یکی دو ساعتی محلم نگذاشت و حرف نزد. بعدش هم گیر داد که: «بیا پسته بخور.»
گفتم: «پدر من ... عزیز من ... شما خیر و صلاح ما رو میخوای؛ قبول ... پدر مایی زحمتی کشیدی بزرگمون کردی؛ قبول ... خرجمان را میدهی؛ قبول ... احترامت هم واجب ... اما عزیز من، شما که توی عمرت یک متن دو خطی هم ننوشتهای، چرا هی میگی: بیا پسته بخور؟ ... پسته هم خوب است. اما در حد یک دو بیتی آبکی. یا مثلا یک داستان کوتاه تک شخصیتی آن هم از نقطه دید سوم شخص که تو وبلاگی چیزی منتشر شود. اما کسی که میخواهد نمایشنامه آبزورد بنویسد که پسته نمیخورد ... کمترین حدش وینستون عقابی است .... حالا ما به لایت راضی شدهایم شما ناراحتی؟»