اختلافاتی که میان مصوبات شورای شهر تعدادی از شهرها بهویژه تهران و برخی از نهادهای دیگر و از طریق فرمانداری به وجود میآید را چگونه میتوان درک و تحلیل کرد؟ برای نمونه نامگذاری برخی از خیابانها به نام تعدادی از هنرمندان ایرانی یا تصویب زیست شبانه در تهران و مخالفت عملی با این مصوبات را چگونه باید فهمید؟ واقعیت این است که درحال حاضر تعارضی جدی میان امیدها و خواستهای مدیریتهای برآمده از رأی مردم با خواستهای برخی از صاحبان قدرت شکل گرفته است. این تعارض در ابتدای انقلاب نبود؛ زیرا ارزشها و مرزهای فکری که رأیدهندگان داشتند، کمابیش با ارزشها و تصورات حاکم و رسمی یکسان بود، در نتیجه میان مصوبات و مطلوبیتهای افراد برآمده از آرای مردم با افرادی که بدون رأی در مصدر امور قرار داشتند، تفاوت چندانی وجود نداشت، ولی از زمانی نهچندان دور شاهد این واقعیت هستیم که نوعی از تفاوت میان خواستهای عرصه عمومی و مردم با مدیران غیرانتخابی پیدا شده است، به میزانی که نهاد انتخابی آزاد و به دور از محدودیت باشد؛ این خواستها با یکدیگر دچار تقابل میشوند. به این معنا که مجموعه نهاد انتخابی که بازتابدهنده خواستها و ارزشهای رأیدهندگان است، مصوباتی را نهایی میکند که از نظر نهادهای غیرانتخابی، مطلوب نیست و در نتیجه جلوی اجرای آن گرفته میشود.
فارغ از اینکه بخواهیم داوری کنیم که کدام سیاست درست یا نادرست است، ولی در یک نتیجه نمیتوان تردید داشت و اینکه پذیرش نظام و ساختار مبتنی بر رأی مردم مستلزم پذیرش تبعات آن نیز هست و اگر به هر دلیلی این اصل مورد قبول نباشد؛ در درجه اول سازوکار رأیدادن بیاعتبار میشود و در مرحله بعد شکاف میان ارزشهای رسمی و عمومی روزبهروز افزونتر میشود و کارکرد نهادهای جامعه را دچار اختلال میکند. عملی و اجراییکردن هدفمندیهای رسمی از طریق سازوکار اداری ممکن نیست و عوارض جدی دارد. بدترین عارضه آن، عادت به استفاده از این سازوکارها و تکیه به قدرت سیاسی است و همین امر موجب میشود که به سازوکارهای واقعی و فرهنگی و توسعه ارزشها کمتر توجه کنند و همین امر موجب افزایش شکاف مزبور میشود و کار به جایی میرسد که دیگر این شکاف قابل ترمیم نخواهد بود. درنهایت یا باید به سازوکار مبتنی بر رأی مردم تن داد یا از اساس سازوکار دیگری را برگزید.