شهروند| 15سال از آن روزی که «پوپه مهدوینادر» تصمیم گرفت با دوچرخه سفر جهانیاش را آغاز کند، میگذرد. اول فروردین سال 83 و چندساعت بعد از سالتحویل قرار بود سفرش را آغاز کند و درست در همان روز و ساعت جنگ آمریکا با عراق شروع شد و اولین بمب در بغداد منفجر شد. جنگی که بیخ گوش کشور اتفاق افتاد، باعث شد مرزها به دلایل امنیتی بسته شوند. اتفاقی که شاید اگر در زندگی برای خیلی از آدمها بیفتد، آن را نشانهای ببیند تا از تصمیمشان منصرف شوند اما جنگ هم پوپه را برای سفری که شعارش صلح و عشق و دوستی بود، منصرف نکرد و این شد که او درست در میانه جنگ و کشتار انسانهای بیگناه بهعنوان یک دختر ایرانی پیامآور صلح در جهان شد. سفرنامهاش درست به اندازه یک جلد کتاب است. از تجربیات و دیدنیها و آموختههایش گرفته تا مشکلات و مصائبی که تجربه کرده است. سفری که 16ماه و 4روز طول کشید و از مرزهای ایتالیا و فرانسه و انگلستان تا ایالتهای آمریکا گذشت و میانه راه توانست به خانه خدا برسد. او درنهایت بعد از حدود یکسالونیم به ایران برگشت و درحالی که قبل از سفرش هیچکس حرفش را باور نداشت و بدرقهاش نکرد، در فرودگاه با استقبال دوربینها و میکروفنها و خبرنگاران قرار گرفت. او این روزها مشغول ایرانگردی است و در زمان زلزله کرمانشاه مدت زیادی را در سرپل ذهاب و مناطق زلزلهزده گذراند. سفرنامههای اولین بانوی جهانگرد ایرانی هرچند که بیش از حد و اندازه یک صفحه روزنامه است اما در این گفتوگو با او روایت سفرهایی را مرور میکنیم.
شما نخستین بانوی جهانگرد ایرانی هستید و سال 83 با دوچرخه به کشورهای زیادی سفر کردید. حتی اگر به عقبتر برگردیم، در دوره زمانی که خانوادهها کمتر به دخترهایشان اجازه تنهایی سفرکردن میدادند، ایرانگردی هم میکردید. از شروع سفرهایتان بگویید. چه شد که اهل سفر شدید؟
بله؛ من از 20 تا 22سالگی ایران را با پای پیاده سفر کردم. من از کودکی مثل همه بچههایی که از آنها میپرسند بزرگ شدی میخواهی چکاره شوی، دو تا هدف داشتم. من از همان موقع 2 تا چیز را خیلی دوست دوست داشتم؛ یکی اینکه جهانگرد شوم و در رویاهایم هم میدیدم که یک کولهپشتی روی دوشم است و سرزمینها را پشتسر هم رد میکنم و دو اینکه یک خانه 2 طبقه داشته باشم که یک طبقهاش خودم زندگی کنم و یک طبقه پرورشگاه باشد. 17ساله که بودم، با یک خیریه رحمتالعالمین آشنا شدم که بچههای یتیم را بورسیه میکردند؛ وقتی یک نوجوان با یک چنین ماجرایی زندگیاش تغییر کند، زاویه دیدش هم تغییر میکند. بنابراین من از آن دوران مددکار هم شدم و در واقع یکی از آرزوهای کودکیام برآورده شد و میماند آرزوی سفررفتن و جهانگردی. از همان موقع خیلی جدی کوهنوردی را شروع کردم و همه وقت آزادم را تنهایی به کوه میرفتم. بعد هم با یک کولهپشتی سفررفتن پیاده در ایران را شروع کردم.
منظورتان از اینکه پیاده سفر میکردید این است که از در خانه تا مثلا شهری در غربیترین نقطه ایران را با پای پیاده میرفتید؟
سفر بک پکر یا با کولهپشتی سفری است که یک جاهایی را پیاده میروی و یک قسمتهایی را از هر وسیله نقلیه استفاده میکنی. مثلا تا اصفهان را با قطار میرفتم، بعد از آنجا مسیر روستاها را با پای پیاده میرفتم. اصولا به کسی بک پکر میگویند که از هر وسیله نقلیهای استفاده میکند اما عمده سفر پیاده است.
کجاها اقامت میکردید؟ چون در دهه 70 هتلها به خانم مجرد اتاق نمیدادند.
هتل نمیرفتم. معمولا یک جایی چادر میزدم یا وقتی به کوه میرفتم، در پناهگاههای روی قله اقامت میکردم. خیلی وقتها هم در روستاها به مسجدشان میرفتم و از متولیاش اجازه میگرفتم که آنجا بمانم و بعدش هم اهالی روستا میآمدند و من را به خانه خودشان میبردند.
برسیم به نقطه عطف سفرهایتان و اینکه در 28سالگی تصمیم گرفتید جهانگردی را شروع کنید. سفررفتن قواعد و قوانین خودش را دارد. معمولا آدمها برای سفرهای طولانیمدت برنامهریزی میکنند و بالاخره یکسری مشکلات ممکن است از سفررفتن پشیمانشان کند. پوپه مهدوینادر چطور توانست خیلی راحت سفرش با دوچرخه آن هم خارج از مرزهای کشورش را تجربه کند؟
آنموقع با استادم آقای دکتر شهریار روحانی صحبت کردم و تصمیم مبنی بر اینکه میخواهم با دوچرخه جهانگردی کنم را به او گفتم. جوابشان به من این بود که این کار از آن کارهایی است که ممکن است سالها بعد که سنات بیشتر شد، حسرتش را بخوری. همین جوابش برایم کافی بود و دیگر نیازی به فکرکردن نداشت. خیلی سریع برنامهریزی کردم و مسیر سفرم را از قشنگترین مسیرهای جهان انتخاب کردم و شعار سفرم را هم با عنوان «به نام عشق، دوستی و صلح جهانی.» و 3 تا هدف هم داشتم یک، جمعآوری حمایت مالی برای بچههای یتیم، دوم، گفتوگو با جوانهای کشورهای دیگر و سوم، دیدن نشانههای خداوند در جهان هستی.
حالا چرا با دوچرخه؟
من قرار بود بروم با مردم صحبت کنم. دوچرخه بهترین وسیلهای بود که میتوانستم رودررو با مردم باشم.
یک بخش مهم سفر پولداشتن است. چقدر پول داشتید؟
بله؛ یک بخش سفر که تصمیم خودم بود، جور شد اما باید برای هزینه سفرهایم اسپانسر میگرفتم. 8ماه تمام تلاش کردم و هیچکس مرا باور نکرد. همه گفتند تو میروی آمریکا و پناهنده میشوی. مگر میشود کسی برود و برگردد؟ رفتم دوچرخه بگیرم و گفتم میشود این دوچرخه را به من هدیه بدهید من برایتان تبلیغ کنم؟ گفتند هرکس میخواهد تا کرج برود، میآید از ما دوچرخه میگیرد! برای همین مجبور شدم دوچرخه را با پول خودم بگیرم. درنهایت آن زمان هم 3نفر روی هم 900هزارتومان به من پول دادند که البته آنها هم باورم نکرده بودند ولی گفتند چون جرأت طرح این موضوع را داری، ما به تو کمک میکنیم. با همین مقدار پول هم دوچرخه خریدم و درنهایت با 350دلار پول قرضی سفرم را شروع کردم.
نکته جالب و مهم در روز آغاز سفرتان این بود که درست در همان روزی که راهی شدید، جنگ آمریکا با عراق شروع شد و اولین بمب در بغداد افتاد و مرزها امنیتی شدند.
هر چند شعار سفر من صلح و دوستی بود، اما قصد نداشتم همزمان با جنگ سفر کنم و ناخواسته این اتفاق افتاد. یعنی همزمان با اولین روز حرکت من، اولین بمب آمریکا در عراق افتاد ولی کارگردان اصلی یعنی خداوند نقشه کشیده بود دختری که اسمش پوپه است و برای اولینبار میخواهد این کار را انجام دهد، اولا باید ایرانی باشد، باید مسلمان باشد، باید شیعه باشد، باید خانم باشد و باید همزمان با جنگ باشد؛ یعنی همه اتفاقهایی که میتواند باعث شود یک موضوع پیش نرود و همه درها بسته باشد تا بتواند بعدها به دیگران بگوید برای همه کارها و آرزوهایی که دارید، تلاشتان را بکنید و اگر خداوند بخواهد حتما درها باز میشود.
یعنی شما با دوچرخه از مرزهایی رد شدید که بیخ گوشش جنگ و بمباران بود؟
جنگ که شروع شد خیلی از دوستانم با من تماس گرفتند و گفتند پوپه نرو. حتی آن روز قرار بود از تلویزیون بیایند و از مراسم بدرقه من فیلم بگیرند ولی چون جنگ شروع شده بود لابد فکر کردند که من هم از سفر منصرف شدهام. برای همین هم نیامدند، ولی من راهی شدم. از تهران خارج شدم تا بروم سمت تبریز و ترکیه و یونان و بعد هم ایتالیا. خلاصه همان روز با چند نفر از فامیل و دوستان که بدرقهام کردند، راهی شدم و آنها تا عوارضی کرج همراهیام کردند. به عوارضی که رسیدم، میخواستم از عوارضی رد شوم که مسئول آنجا به من گفت خانم برگرد برو، دوچرخه باید از جاده قدیم برود. یکی از همراهانم گفت این خانم میخواهد سفر دور دنیا برود؛ آن جاده مسیرش امن نیست. یادم است مسئول عوارضی سر تا پایم را نگاه کرد و زد زیر خنده و گفت تو میخواهی بروی دور دنیا؟ برگرد برو خانهتان. میخواهم بگویم هیچکس مرا باور نداشت. در نهایت، دیدم ساعت یک ظهر شده و برای امروز دیر است که بخواهم راه بیفتم. آن روز برگشتم خانه و میخواستم فردا حرکت کنم که تلویزیون نشان داد سربازهای آمریکایی آمدهاند لب مرز عراق، داخل ترکیه و من اگر راه میافتادم، سه هفته بعد میرسیدم به آن منطقه. نمیخواستم بروم و به مشکل بخورم و برگردم. برای همین 14 روز ماندم و چون جنگ تمام نشد، سفر ترکیه و یونان را حذف کردم و یک بلیت مستقیم به مقصد ایتالیا گرفتم و درخواست ملاقات با پاپ ژان پل دوم را کردم.
ظاهرا سفرتان را هم از ایتالیا آغاز کردید، درست است؟
بله، در آنجا با کاردینال مارتینو، رئیس شورای عدالت صلح واتیکان دیدار کردم و او پیشنهاد داد که سفرم را از واتیکان آغاز کنم. فكر کردم بهترين قدم برای صلح همین است كه بهعنوان یک زن مسلمان سفرم را از مرکز مسيحیت آغاز كنم.
مسیرهای سفرتان کجا بود؟
ايتاليا، فرانسه، آلپ، انگليس، آمريكا، عربستان، هند، نپال، چين، تبت و كره جنوبى.
یکی از اتفاقهای جالب در سفر شما این بود که وقتی در آمریکا بودید، توانستید ویزای عربستان را برای حج واجب بگیرید.
من همیشه گفته بودم که دوست دارم مکه و خانه خدا یکی از مقاصد سفرهایم باشد. وسط سفر دور دنیا بودم که آقای ظریف که آن موقع در وزارت خارجه بودند یک نامه به عربستان نوشتند تا بتوانند کارهای حج واجبم را درست کنند و بالاخره توانستم ویزا بگیرم.
در طول این سفرها پولتان تمام نشد؟
چرا، یکبار در پاریس که بودم، پولم تمام شد و حتی در انگلیس هم سهبار به من حمله شد و پولهایم را دزدیدند. بههرحال، وقتی پولهایم تمام میشد، چند نفری بودند که از ایران برایم پول میفرستادند و گاهی هم در طول سفر از خودم و دوچرخهام عکس میانداختم و چون در اروپا رسم است به مسافرها پول میدهند و کمکشان میکنند، من گفتم نمیخواهد پول بدهید به جایش عکسهایم را بخرید. روزی چندتا از عکسهایم را میفروختم و بههرحال، خرجم را درمیآوردم. در آمریکا ولی وضع فرق کرد و چون دیگر اسمم در رسانهها آمده بود و خبرنگارها برای مصاحبه به سراغم آمده بودند، ایرانیان مقیم آمریکا که من را بهعنوان یک زن ایرانی دیده بودند، خیلی کمکم کردند.
سفرهایتان چقدر طول کشید؟
شانزده ماه و چهار روز با پرواز برگشتم به ایران.
در این مدت حسابی در رسانهها دیده شدید. وقتی برگشتید، آنهایی که باورتان نکرده بودند، باورشان شد؟
وارد فرودگاه که شدم، پر از خبرنگار و دوربینهای بزرگ بود. حتی تلویزیون تا یک ماه هر شب اخبار سفرم را پخش میکرد.
شما به غیر از اینکه نخستین بانوی جهانگرد ایرانی هستید، خیلی کارهای دیگر هم انجام دادهاید. میدانم الان هم شروع کردهاید به ایرانگردی.
بله، الان با ماشین شخصی خودم به سفر میروم و میخواهم همه ایران را ببینم و با مردم و اقوام کشورم رو در رو گفتوگو کنم.
یکی از کارهایی که در کنار سفرتان میکنید، این است که میخواهید به مردم آموزش دهید چطور ارزان سفر کنند. درست است؟
بله، چون خودم با کمترین امکانات ممکن جهانگردی کردهام، دوست دارم تجربیاتم را با مردم و کسانی که عاشق سفرکردن هستند در میان بگذارم. چیزی که من بهعنوان سفر ارزان آموزش میدهم، دقیقا همین است که اولا چطور در طول سفر پول دربیاوریم و در سختترین شرایط چطور سفر کنیم.
شما که خیلی از کشورهای دنیا را دیدهاید هیچوقت نخواستید در یک کشور دیگر زندگی کنید؟
زمانی که به شمال کالیفرنیا رسیدم، ایرانیان مقیم آنجا گفتند تو نام ایران را سربلند کردی و برای همین فول اسکالرشیپ دادند و در کنارش خانه و ماشین و شغل هم به من میدادند. اما وقتی به ایران برگشتم، پیوسته به مدارس و دانشگاهها دعوت شدم و سخنرانی کردم. خیلی از مسئولان و خانوادههای بچهها معتقدند تاثیری که من روی بچههایشان میگذارم، آنها نگذاشتند. فکر کردم من قرار است یکبار زندگی کنم و چون قرار است یکبار زندگی کنم، تصمیم گرفتم در کشور خودم بمانم.