مردمان سختگیری نیستند اما روزگار اکنون بر آنها سخت گرفته. تمام روستای شان هنوز در محاصره آب است و دیگر قابل سکونت نیست. مدتها در چادرهای اسکان اضطراری هلال احمر و در دل جنگل های خسرج زندگی کردهاند و حالا چادرهایشان به کانکس تبدیل شده و همین جا باید روستای جدید شان را با هم بسازند.
از اهواز تا روستای مگران۳ از توابع شهرستان شوش دو ساعتی راه هست. مسیر دسترسی به آن در دل جنگل بیشتر شباهت به مسابقات رالی اتومبیلسواری دارد تا یک جاده معمولی روستایی. راه را در مسیرهایی گم کردیم اما خوشبختانه همانطور که به اهالی قول داده بودیم پیش از غروب آفتاب خودمان را به مقر تازه زندگی شان رساندیم. جایی در میان رمل و خاک و خاشاک و به غایت دشوار برای زندگی که حالا با آمدن برق و کانکسها کمی از دشواریها کاسته شده است. عصرگاه به اهواز رسیده بودیم و در میانه ماه مبارک رمضان روزه مان را در میان مردم صبور مگران۳ باز کردیم. با مهمان نوازی شان حتی در میان این همه سختی و گرفتاری بسیار شرمنده شدیم اما یکی از دلنشینترین روزه های ماه مبارک را در میان آنها افطار کردیم. وسط جنگلهای گرمسیری و زیر آسمانی که ستارهها به روشنی سوسو می زدند، پای درد دلهای آنها نشستیم و شبانگاهان کمی از غصه های بیشمارشان را با خود به دل شهر بردیم بلکه بتوان راه چاره ای برای آنها اندیشید.
دلم روشن است که روزی دوباره به همین جا بازمیگردم، روزی که روستای جدید مگران۳ این بار نه در مسیل سیلاب که در میانه جنگل های خسرج زیباتر از گذشته بنا شده باشد.