محمد ابراهیم رنجبر روزنامه فروش قدیمی
خاطرهای که میخواهم برایتان تعریف کنم، درباره مقایسه تجربه و مدرک دانشگاهی است. دو استاد در سلف سرویس دانشگاه تهران کنار هم نشسته بودند و بحث میکردند. یکی استادکار تجربی و تعمیرکار بود و دیگری مدرک مهندسی مکانیک خود را از خارج گرفته بود.
صحبتشان به مقوله ثروت و علم رسید. استاد جمال گفت: اگر تا صبح با هم صحبت کنیم هیچ کداممان دیگری را قانع نخواهد کرد. اما بگذارید سوالی بپرسم.
به نظر شما تجربه مهمتر است یا مدرک دانشگاهی؟ آقای مهندس گفت: خب معلوم است دیگر مدرک. استاد جمال گفت: من به شما ثابت میکنم مدرک 10 شاهی هم نمیارزد! ناگهان تعداد زیادی کارگر دور آنها جمع شده بودند.
مهندس از شنیدن حرفی که کارگرش زد خیلی ناراحت شده بود. گفت چطور این ادعا را مطرح میکنی؟ گفت: ثابت میکنم اما بیایید قرار بگذاریم اگر برای این ادعا دلیل آوردم شما نهار همه کارگرانی را که دور و برمان جمع شدهاند، بدهید و الا من این کار را انجام نمیدهم.
یک هفته از این جریان گذشت. یک روز مدیرکل اتحادیه، خودرواش را به تعمیرگاه آورد و از روز قبل هم به استاد جمال گفته بود آن را نگاه کند و ببیند مشکلش از کجاست. صبح که خودرو را آورده بود استاد جمال به تعمیرگاه نیامد.
کارگران هم مطابق بخشنامه ابلاغ شده، موظف بودند تنها با دستور استاد جمال بر خودروهای خارج از مجموعه کار کنند. مهندس میخواست دست به کار شود. او در تلاش بود بفهمد چرا استاد جمال نیامده اما به نتیجهای نرسید.
بالاخره خودش لباسهای رسمی را با لباس کار عوض کرد و تصمیم گرفت خودرو را تعمیر کند. هر کاری کرد خودرو درست نشد. بعد از 4 ساعت بالاخره نتوانست کاری از پیش ببرد. مدیر اتحادیه شروع به شکایت کرده بود که کار فوری دارم و عدهای منتظر هستند. از کارگران دلیل این تأخیر را پرسید. آنها در پاسخ گفتند استاد جمال نیامده است.
ناگهان شنیدند یک نفر از 100 متر آن طرفتر، با صدای بلند میگوید: آقا سلام علیکم. مدیر اتحادیه با عصبانیت میگوید: این همه سال مدیرکل شما بودم یکبار از شما خواهش کردم برایم کاری کنید.
چرا دیر آمدید؟ استاد جمال گفت: قربان من تقصیری ندارد. تمام تقصیرات به گردن دفترچه تأمین اجتماعی است. حالم خوب نبود، رفتم دکتر. حالا بفرمایید چه فرمایشی دارید؟ مدیر اتحادیه گفت: قرار بود خودروام را تمام کنید اما مهندس بعد از 4ساعت کار کردن نتوانست درستش کند. استاد جمال رفت سراغ خودرو و دید بعضی از وسایل موتور بیرون افتادهاند.
داد زد: دل و روده این حیوان را چه کسی بیرون ریخته است؟ (مکانیکها معمولا خودرویی را که برای تعمیر نزدشان میآورند با این نام خطاب میکنند). میگویند: آقای مهندس. استاد جمال به کارگران دستور میدهد قطعات را سر جای خودشان بگذارند. استارت میزند. با شنیدن صدای استارت، شمع و پلاتین را در میآورد و میبیند یکی از شمع و پلاتینها ناقص است. بعد از تعویض شمع و پلاتین خودرو عین ساعت شروع به کار کردن کرد. آقای مهندس 4 ساعت تلاش کرد اما به نتیجه نرسید، استاد جمال در عرض 5دقیقه خودرو را تعمیر کرد. دوشنبه بعد همه دور هم جمع شدند. مهندس و رئیس کارگاه سر یک میز نشستند.
استاد جمال با صدای بلند به مسئول سلفسرویس گفت: اکبر آقا امروز ناهار همه کارگرها را آقای مهندس حساب میکنند. مهندس تعجب کرد و گفت: چرا؟! استاد جمال وعدهای که با او گذاشته بود را یادآوری کرد. او ثابت کرده بود مدرک آقای مهندس ارزش چندانی ندارد.
در آن سالها تجربه اهمیت زیادی داشت و تأثیر خودش را بر امور مختلف کشوری و اجتماعی میگذاشت، این درحالی است که امروز مدرک حرف اول و آخر را میزند.