پیروز کلانتری مستندساز
روزنامههای امروز طبق آنچه از روند کاریشان برمیآید، دارند از بالا برای مردم نسخه میپیچند اما این شیوه به نظر درست نیست زیرا وقتی به جامعهای پرتکاپو میرسیم که روزنامهها نفس خود را به نفس جامعه گره بزنند. آدمهای مختلف در ردههای مختلف و در طبقههای اقتصادی مختلف باید خودشان را درون روزنامهها ببینند. آن موقع است که میشود به بهبود امیدوار باشیم. کارکردن در مورد مسائل اجتماعی باز هم میشود همان حرفزدن درباره جامعه. چه خوب است به وضعی برسیم که اجازه دهیم خود جامعه درباره خودش، دغدغهها و نیازهایش حرف بزند. اتفاق وقتی میافتد که جامعه زبان باز کند و خودش را بروز دهد. جامعه باید بنشیند و فکر کند به کاری که میتواند انجام دهد. تازه بعد از اینکه این اتفاق افتاد کارشناس میتواند بیاید و او را کمک کند. کمکش کند تا مسیر را بهتر بپیماید. «شهروند» وقتی روزنامه زندهتری است که بتواند روایت زندگی مردم را ارایه دهد. من فاصله طبقاتی موجود در کشور را نقد نمیکنم. از سوی دیگر نگاهی عرفانه و اشراقی به ماجرا ندارم. معتقدم به خاطر وابستگی بیش از اندازه اقتصاد ایران به نفت و مسائل تاریخی، جامعه به جای حرف زدن در مورد مسائل مختلف، موقعیتها را بهخاطر تریبون نداشتن دور زده است. این تریبون عمدتا دست صاحبان موقعیت است. روشنفکران و کارشناسان ما هم جزو همان افرادی هستند که تریبونها را مصادره کردهاند. در بسیاری از موارد ما اصلا حواسمان به تعداد تریبونهایی که در اختیار داریم، نیست. اتفاق اصلی اما به خاطر زنده بودن جامعه است. در حوزه فیلم مستند فیلمهایی را دیدهام که از دیدنشان تعجب کردم. بهعنوان مثال فیلم خواب ابریشم را خانم ناهید رضایی با این قصد ساخت که مدرسه 20سال پیش خود را فیلم کند. او دختران 20سال پیش را رها کرد و به دختران زمان حال تریبون داد. وقتی این فیلم را دیدم تصور و ذهنیت آنها باعث تعجبم شد. دیدم آنها زندگی را متفاوت میبینند و در مقابل دوربین به خوبی خود را بیان میکنند. بهنظرم میرسد ما آن گوشه از جامعه را به خوبی ندیدیم. وقتی با موضوعی نظیر آنچه در اثر فوت مرحوم پاشایی اتفاق افتاد مواجه میشوم، به این فکر میافتم که اگر این بخش نادیده که سالها از داشتن تریبون محروم بود، تریبونی در دست داشت به مرور زمان خودش را نشان میداد. اینها رابطههایی موازیاند که به صدر نمیآیند و جامعه آنها را نمیبیند. دختران فیلم «خواب ابریشم» هم بخشی از جامعه هستند. اما آنها دیده نمیشوند. امروز هم آنها تریبون ندارند و بعد از 2 روز در صدر هستند و به پایین میروند. بنابراین آنها میمانند و مرتضی پاشایی دیگری که در تنهایی از وجود او لذت ببرند. ما باید همه جامعه را دریابیم. مهم است آدم ندار و دارا هر دو تریبون داشته باشند. البته منظورم افرادی هستند که حرفهایی برای گفتن دارند و زندگی خود را مینگرند و بیان میکنند. بالا و پایین باید همدیگر را ببینند و همدیگر را بشناسند. درست به همین خاطر مترو برای من پدیده جذابی است. چرا که قشر متوسط رو به بالا و قشر پایین شهر هر دو از آن استفاده میکنند. در مسیر جنوب به شمال همدیگر را میبینند. نمیشود گفت دایما درحال ارزیابی کردن هم هستند اما جامعه از جایی به بعد خود را بهعنوان یک بدنه واحد مینگرد. افرادی که گرایشهای سنتیتر دارند، متجددترها را میبینند و بالعکس. این یک اتفاق اجتماعی قریب است که در هیچ جای دیگری جز مترو امکان ظهور و بروز ندارد. مترو در چنین شرایطی تبدیل به یک مسأله میشود. میشود به این موضوع فکر کرد که از درون این مسأله چه چیزهای دیگری استخراج میشوند. حداقل قابلیت تریبون دادن به تمام افراد جامعه به معنای تام و تمام جامعه آن است که 20 گونه انسان مختلف قابلیت معرفی پیدا میکنند. خود این معرفی جوابگوی بسیاری از معضلات ما است.