حسین هژبریان، پژوهشگر تاریخ در گفت‌وگو با «شهروند» می‌گوید:
 
اصل تفکر مذموم شده است
 

 

اميرتوحيد فاضل خبرنگار گروه طرح نو

اكثر والدین براي يك‌بار هم كه شده ضرب‌المثلي با اين مضمون «قبل از اين‌كه حرف بزني، حرف‌رو تو دهنت مزه‌مزه كن» را گفته‌اند. مفهوم این ضرب‌المثل اين است كه پيش از هر اقدامي، تامل و تفكر لازم است. اما در كنار این مثل مشهور، عبارات رايج ديگري نيز در فرهنگ عاميانه كشورمان داريم مانند اين‌كه «فلاني آن‌قدر فكر كرده كه ديوانه شده!» حال اين پرسش مطرح مي‌شود كه آيا تفکر در جامعه ما امري پسنديده است يا ناپسند يا اين‌كه آيا جامعه ايران توانايي فراهم‌سازي شرايط و بستر مناسب براي رواج تفكر و عقل‌گرایی را دارد؟ اين پرسش را با دکتر حسين هژبريان، پژوهشگر تاريخ مطرح كرديم...
-در ابتدا بگویید در بسترتاريخی ايران، انديشيدن و تفكر چه جايگاهي دارد؟
نمي‌توان اين پرسش را به صورت كلي پاسخ داد. چراكه تاريخ ايران‌زمين به بخش‌هاي مختلف تقسيم شده و هر دوره داراي ويژگي‌ها و مشخصات خاص خودش است. اگر منظور از حال، امروز ما است كه بايد بگوييم متاسفانه در فرهنگ عامه امروز، فكركردن خيلي پسنديده نيست.
-اگر اين ديدگاه را قبول داشته باشيم كه وضعيت فعلي هر جامعه‌اي، متاثر از گذشته آن جامعه است، آيا شرايط امروز ما به‌ويژه در حوزه‌اي كه شما مي‌فرماييد «فكر كردن را امري پسنديده نمي‌دانند» داراي ريشه‌هاي تاريخي است؟
براي شرح بهتر بايد نگاهي هرچند خلاصه و اجمالي به گذشته‌هاي دور ايران داشته باشيم. بعد از ورود اسلام به ايران و پذيرش دين مبين اسلام از سوي اكثريت جامعه ايراني در دوران صدر اسلام، ما شاهد يك دوره شكوفايي جهان اسلام هستيم كه ريشه‌ها و نماد اين شكوفايي نيز در ايران است. اين دوران مربوط به قرن‌های سوم و چهارم تا حدود قرن پنجم است كه به دوران شكوفايي جهان اسلام و تمدن ايراني شناخته مي‌شود. از اواسط قرن پنجم به بعد به‌تدریج منحنی اندیشه ایرانی رو به زوال رفته و ديگر ايران مهد متفکران بزرگ و انديشمندان نيست. اگر به جامعه ايران در قرن‌هاي سوم، چهارم و پنجم نگاه كنيم، درمي‌يابيم كه در اين دوران انديشمندان و عالمان بزرگي از ايران به جهان معرفي شده‌اند كه در توسعه علم و دانش در سراسر جهان نقش و تاثير بي‌همتا داشته‌اند. اما از اواخر قرن پنجم و ششم به بعد ديگر ما انديشمندان بزرگي نداشتيم. به غير از عالماني چون خواجه‌نصیر و ملاصدرا كه اين دو نيز استثنا بوده و نمي‌توانيم آنها را به كل جامعه ايران آن دوران تعميم دهيم. بنابراين مي‌توان نتيجه گرفت كه از قرن ششم به بعد انديشه ايراني و به‌طور كل تفكر ايراني رو به زوال رفت كه اين زوال نيز داراي ريشه‌ها و دلايل بسياري است.
-این مسأله در جغرافیای اسلامی مختص به ایران بوده است؟
متاسفانه اين وضعيت از قرن ششم به بعد در كل جهان اسلام هم ديده مي‌شود. علت اصلي نيز اين است كه يكي از پايه‌هاي شكوفايي علمي جهان اسلام به‌دليل حضور انديشمندان ايراني است. به همين دليل نمونه‌هاي به زوال رفتن تفكر را در ديگر ممالك اسلامي نيز از قرن ششم به بعد شاهد هستيم.
-دلايل اين امر را چگونه ارزيابي مي‌كنيد. ريشه‌هاي آن سياسي بوده يا اجتماعي؟
افول انديشه ايراني و زوال تفكر در ایران ريشه‌ها و دلايل مختلفي اعم از سياسي و اجتماعي دارد. با توجه به پيشينه تاريخي كه گفته شد، می‌توانیم نتیجه بگیریم که تفکر در ایران یک دوره شکوفایی دارد که مربوط به قرون سوم تا پنجم است و بعد از آن بنا به دلایل سیاسی و اجتماعی تفكر در ايران رو به زوال رفته است. اين امر نشان‌دهنده سیر کلی تمدن ما نيز هست. چراكه وقتي ما متفکر و انديشمند بزرگ نداشته باشیم، به‌طور طبيعي جامعه متفكر و انديشمند نيز نخواهيم داشت. براي يافتن دلايل سياسي بايد به تاريخ تحولات سياسي قرن‌هاي پنجم و ششم به بعد نگاه كنيم. تا قبل از اين دوران ما شاهد حضور حكومت‌هايي هستيم كه به علم و دانش توجه كرده و شرايط لازم در اين حوزه را فراهم مي‌كردند. در اين دوران كه همزمان با شكوه تمدن ايرانی- اسلامي است، جريان‌هاي فكري بيشتر به 2 گروه تقسيم مي‌شدند. نخست گروه معتزله است که معتقد بودند از خرد بشری در فهم دین باید کمک گرفت. گروه مقابل بیشتر اشعری‌ها هستند که معتقد بودند فهم دین با شناخت ظاهر ميسر مي‌شود و اساسا عقل بشري عاجز از شناخت دين است. تا پيش از قرن‌هاي پنجم و ششم تفكر معتزله در ايران غالب بود و رواج داشت، اما از اين دوران به بعد قشري‌ها تسلط يافتند. ازجمله دلايل سياسي اصلي اين تغييرات حكومت‌ها بودند. در اين دوران ما شاهد غلبه سلسله‌های ترک‌نژادی در ايران هستيم که دید مذهبی جزم‌اندیشانه داشته و به عبارت دیگر دین را به صورت قشری می‌دیدند و خیلی به خردگرایی در دین اعتقادي نداشتند. اين سلسله‌ها با جريان‌هاي قشري و اشعري‌ها اتحاد يافته و اتحاد آنها زمینه به انزوا رفتن خردگرايي و خردگراها را فراهم ساخت. بنابراين تا زماني كه جریان‌های سیاسی حاکم اجازه بحث و گفت‌وگو و انديشیدن را مي‌دادند، زمینه پویایی فكر و اندیشه در ايران فراهم بود و مجالس مباحثه رونق داشت. مانند دوراني که امام رضا(ع) در ايران در مجالس بحث و گفت‌وگو و مناظره‌هاي متعدد شركت مي‌فرمودند و خودشان براي طرح مباحث درباره بسياري از مسائل علمي پيشقدم مي‌شدند. در اين دوران هیچ منعی براي مباحثه حتي درباره مسائل مهم مذهبي وجود نداشت و نمايندگان اديان مختلف با هم به بحث و گفت‌وگو مي‌پرداختند.
اما بعد از آن‌كه گروه‌هاي قشری سلسله‌های ترک‌نژاد مانند تركان سلجوقي و خوارزمشاهيان جزم‌انديش مذهبي در ايران حكومت يافتند، ما ديگر شاهد فعاليت فرقه‌های عقلگرا و خردگرا نیستیم و بیشتر جریانات قشری حاکم بودند و بعد هم با حمله مغولان همه اين بساط‌ها برچيده شد. از قرن هفتم به بعد كه دوران تسلط مغولان است، انزوا و زوال انديشه ايراني- اسلامي شدت يافت و در اين مقطع گروه‌هاي فكري در ايران به دو دسته اصلي و كلي «متصوفه» و «قشري‌ها» تقسيم مي‌شود.

-اما متصوفه توانايي قرار گرفتن در جايگاه معتزله‌ را نداشت...
آنها مي‌خواستند در جامعه ايراني نقش معتزلیون را بازي كنند، اما هرگز چنين قابليتي نداشتند. همين شرايط نيز موجب شد كه ما هر روز از دوران شكوفايي علمي ايراني و اسلامي دورتر ‌شديم.
- بعد هم كه ايران درگير اختلافات شديد داخلي شد و به‌طوركلي باب عقل و عقلگرايي مسدود شد...
همين‌طور است. اما در دوران قاجار يك اتفاق ديگر و بسيار مهم افتاد و آن‌هم جنگ بين ايران و روس و شكست از روس‌ها و قراردادهايی چون تركمانچاي است. در اين مقطع جامعه ايران از يك‌سو با گسترش روابط بين‌الملل و ارتباط با غرب با انديشه‌هاي جديد آشنا شد. انديشه‌هايي كه حدود يك قرن در اروپا رواج يافته بود و برخورد جامعه ايران با اين ديدگاه‌ها تاثيرات بسياري به همراه داشت. از سوي ديگر پس از شكست از روس‌ها اين سوال مهم در جامعه مطرح شد كه چگونه ايران و روسي كه دو قدرت هم‌وزن بوده و توازن قوا ميان آنها برقرار بود، ناگهان به اندازه‌اي افول و سقوط كرده كه ديگر تاب برابری و مقابله با تجاوز روس‌ها را ندارد. بنابراين تلاش براي پاسخ به اين پرسش و همچنين رويارويي با انديشه‌هاي جديد شرايطي را پديد آورد كه زمينه‌ساز بروز و ظهور جريان‌هاي روشنفكري و به عبارتي منورالفكر‌ها شد و همين جريان‌ها زمينه‌ساز انقلاب مشروطه و حوادث و رخدادهاي پس از آن شدند.
-در جامعه امروز ما عباراتي رايج است مانند اين‌كه «فلاني زياد فكر كرده و ديوانه شده»، «زياد فكر نكن»، «چرا تو فكري؟» آيا اين عبارات نشان‌دهنده اين نیست كه هنوز هم تفكر انگار امري مذموم است؟
اگر خيلي بدبينانه به موضوع نگاه نكنيم، حداقل اين است كه در فرهنگ عامه ما نه در ميان خواص، فكر كردن خيلي امر پسنديده‌اي نيست. متاسفانه در فرهنگ عامه ما به كوچكتر‌ها گفته مي‌شود كه «خيلي نبايد درباره موضوعات مهم فكر كني چون ممكن است ديوانه شوي» معني و مفهوم چنين نظراتي اين است كه اگر فكر نكني هم اتفاق خاصي نمي‌افتد و اگر فكر نكرده كاري را انجام دهي، خيلي با مشكل روبه‌رو نمي‌شوي و از راه‌هاي ساده‌تر هم مي‌تواني به نتيجه برسي. البته به صراحت نمي‌توان در اين امور حكمي صادر كرد. اما احتمال زيادي دارد كه غلبه جريان‌هاي قشري و ظاهربين بر جامعه ايران، آن‌هم براي دوران طولاني و چند صد ساله اثرات مخربي بر جريان فكري ايراني- اسلامي داشته كه ما گوشه‌هايي از اين اثرات را امروز هم شاهد هستيم.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/16317/-اصل-تفکر-مذموم-شده-است-