این نویسنده روز پنجم سپتامبر 1905 در بوداپست متولد شد و روز اول مارس 3891 در لندن جان به
جان آفرین تسلیم کرد. رمانهای گلادیاتورها، ظلمت در نیمروز، رسیدن و بازگشتن تریلوژی کوستلر است.
در جوانی از طرفداران پر و پا قرص سبیل کلفتهای عاشق داس و چکش بود. در ایران خودمان بودند کسانی که همان سالها، داس و چکشهایی به پهنه باز یا تخت سینه خالکوبی میکردند بیآنکه از آن مرام و مسلک چیزی بفهمند یا نکتهای بدانند. سال ۱۹۳۱ همین عشق کوستلر را به عضویت حزب کمونیست آلمان رساند. 7سال بعدش در بحبوحه دادگاههای مسکو، حزب را بوسید و کنار گذاشت و تا آخر عمر، از مخالفان سفت و سخت استالین و استالینیسم باقی ماند. او ازجمله نویسندگان با وجدان جهان است که نشان داد هیچ چیز جای وجدان را در زندگی انسان نمیگیرد و وجدان، یگانه راهبر انسان به سمت و سوی نیکی و فرزانگی است.
کوستلر این رمان را با تلفیق درد و وجدان و سرخوردگی و وحشت از سیریناپذیری ذائقه
آدم فروشی روایت میکند. ظلمت نیمروز چندین و چند بار ترجمه شده است. به تأیید حرفهایهای ترجمه، مژده دقیقی بهترین ترجمه از این رمان شگفت را بر پیشخوان کتاب گذاشته است.
باورهای کوستلر در این رمان، خوانندگان خود را به درک معماهایی از تاریخ، فضیلت وجدان، عقوبت و عدالت دعوت میکند:
*ما تاریخ را کاملتر از دیگران آموختهایم. میدانیم که تاریخ برای فضیلت ارزشی قایل نیست و جنایتها مکافات نمیشوند ولی هر خطایی عواقب خود را دارد که دامن 7 نسل را میگیرد.
*هر فکر غلطی که دنبال میکنیم، جنایتی است که در حق نسلهای آینده مرتکب میشویم. در نتیجه، افکار غلط را باید همانگونه مجازات کنیم که دیگران جنایت را مجازات میکنند.
*بعضی دردها تسکین پذیرند و برخی دیگر، مانند درد پوسیدگی دندان، همه وجود را با خود درگیر میکند. این درد، با استفاده از شگرد تدوین موازی، خط اصلی و لایههای زیرین رمان را به یکدیگر پیوند داده و تا انتها پیش میبرد.
شخصیت اصلی داستان، روباشوف نام دارد که یکی از رهبران انقلاب ۱۹۱۷ و از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بوده که در جریان محاکمات فرمایشی نظام استالین دستگیر، زندانی و درنهایت محکوم به اعدام میشود.
اهمیت بازخوانی این رمان در موارد از این دست است:
*شخصیتپردازی و قراردادن شخصیتها در موقعیتی حساس و بحرانی كه منجر به بازآفرینی بخشی از تاریخ سیاه جهان میشود. این ویژگی سویه عبرتگیری از تاریخ برای پرهیز از تکرار فجایع بشری را نشانه میرود.
*در بازخوانی تاریخ خواننده هوشیار به این نکته میرسد که «زمان» و «وجدان» شاخصهای قابل اعتنا در زندگی هستند. اگر این دو شاخص از زندگی انسانی رخت بربندد جهان عرصه تاخت و تاز هیولاها میشود.
جنگ دوم جهانی نمونه بارز این موضوع است.
*واقعیتهای تحریف شده هیچ ارزشی در قضاوت تاریخ ندارند.
*سیاستمداران ازجمله انسانهایی هستند که رفتار و کردارشان میتواند تباهیآفرین و زایلکننده انگیزههای زندگی انسانی در جوامع باشد. به همین دلیل باید همواره بر تأثیر متقابل دو شاخص حیاتی وجدان و قضاوت در زندگی اجتماعی توجه داشته باشند.
*قضاوت رفتار و کردار سیاستمداران باید متناسب با میزان تاثیری باشد که بر زندگی انسانها و حیات تاریخی مردم میگذارد.
*آنگاه که تصمیمات اهل سیاست، زندگی معمولی و حیات فرهنگی یک ملت و تمدن را به راحتی آب خوردن دستخوش افول و سقوط میسازد چگونه میتوان اعتماد انسانها را به زندگی بازگرداند؟ کوستلر پاسخ میدهد: با قضاوت درست، دقیق و شایسته حرمت انسان.
*همهکس را دندان به ترشی کند شود الا قاضی که به شیرینی! این جمله حکیمانه شیخ سعدی درباره رفتار ناشایست قاضیان زیرمیزی بگیر در قضاوت چه بسا کارکردی جهانی دارد. کاش میشد این جمله را با
آب طلا نوشت و بر بالای سر قاضیان قاب کرد.
*تصمیمات بد، افکار مغشوش، رفتار خودسرانه، نشستن ناشایستگیها بر مسند و مصادره شایستهسالار توسط غوغاسالاران ازجمله واقعیتهایی است که از خاطر تاریخ و ضمیر وجدان زدودنی نیستند. هر چند که ممکن است برای سالیان سال و حتی قرنهای قرن در محاق سکوت پنهان بمانند. به قول معروف خون مظلوم دامن ظالم را خواهد گرفت.
*كوستلر در این رمان به خوبی نشان میدهد که چرا لجاجت و خودسری به منزله صفاتی شیطانی نمیتوانند به منزله صفاتی انسانی چون سختکوشی و پشتکار برای سیاستمداران تلقی شوند.
پیش از مطالعه این رمان بد نیست این موارد را هم بدانید که:
*کوستلر این رمان را به زبان مادریاش یعنی آلمانی شسته رفته نوشت اما آن متن، یعنی متن اصلی کتاب، زمانی که در زندان به زندان افتاد گم وگور شد.
*ترجمه رمان از متن انگلیسی انجام شده و متن انگلیسی، با نظارت کلمه به کلمه کوستلر به پایان رسیده است.
*این رمان در اوج محبوبیت کمونیسم در اروپا منتشر شد. کوستلر میگوید احساس کردم در تاوان تبلیغاتی که برای حزب کمونیست و بلشوییکها کردهام باید کاری کارستان کنم. او هم از حزب کمونیست کناره گرفت و هم دامنه انتقاداتش از آرمانخواهی کمونیسم را گستردهتر ساخت بدان امید که مانع اغفال بیشتر انسانهای بیگناه توسط آرمانخواهان چکمه سرخ شود.
*دیکتاتورها در همهجا و همه دورانها خصوصیات مشابهی دارند. او در این رمان تیپولوژی روانشناختی شخصیتها را به خوبی ترسیم میکند.
نیکلای سلمانویچ روباشوف یک انقلابی دو آتشه کهنهکار روسیه استاليني، عضو سابق کمیته مرکزی حزب، کمیسر سابق خلق، فرمانده سابق لشکر2 ارتش خلقي، كه به خاطر شجاعت و بيباكي نشان دادن در برابر دشمنان مردم، رفته و آمده و مدال و نشان افتخار بر سینه این آدم چسباندهاند و زمانیکه در خیابان و کوچه راه میرود گمان میکند که همه باید جلو پایش بلند شوند و تا کمر جلوش خم بشوند و خلاصه، سند ملک مادری خود را به نام مبارک این موجود صادر کنند. هیکل
تمام قدی از این موجود در عکس دستهجمعی رهبران انقلاب در کنگره اول دیده میشود.
پرواز فیلها در آسمان پرواز فیلها در آسمان پرواز فیلها فیلها فیلها پرواز فیلها ... خیره میشوید به آسمان به در و دیوار به همهجا خیره میمانید. حیرتزده میشوید حیرت میکنید و میمانید چه بگویید و چه بشنوید؟ ببینید فقط ببینید: شاهد باشید:
موجودی با چنین سابقه انقلابی به دهه 1930 رسیده است زمانی که تسویهحسابهای خونین، سفره قدرت را از غیرخودیها پاک و پاکیزه میخواهد. گویی که سفرهای به گستردگی روسیه، برای چپاول گستردهاند و به نام بلشوییسم، آبروی امید و اعتبار را بر باد میدهند. یک سوی زاویه این منشور، افسانه قدرت است و قدرتطلبان و پولدوستان سادهزیست و پولشویی بههزار شیوه و فن. موجوداتی هستند که روزی صدهزار بار ابلیس در محضرشان شیطانصفتی میآموزد تا شاهین ترازوها، کفههای ترازوها ... پرواز... فیل ... فیلها در آسمان! میبینید؟ ببینید ببینید! خون را به سنگفرش ببینید .