شهرام شهیدی طنزنویس
خانمباجی که وارد شد دید همه نوهها تو اتاق نشیمن و پذیرایی در حال رفت و آمد هستند. گفت: روز جهانی صلیب سرخ و هلال احمر مبارک باشه. دو سه نفری جواب دادند و بقیه سرشان به کار خودشان گرم بود. خانم باجی گفت: خوش آمدید. بالاخره بعد از مدتها... باز کسی جواب نداد و هرکس سرش تو لاک خودش بود. دخترعمویم تا خانمباجی را دید گفت: خوب شد اومدین. اون کفشهای اسکیتتون کجاست؟ یادتونه یه بار بهم قول دادین من را ماساژ سوئدی بدین؟ الان وقتشهها.
خانم باجی شاکی شد و سگرمههاش رفت توی هم. گفت: مگه اومدین هتل پنج ستاره؟ خدمات هم میخواد. اصلا الان اینجا چه غلطی میکنی؟ دخترعمویم گفت: الان من مشغول ایجاد شغل در خانه شما هستم.
خانم باجی گفت: دخترم این حرفها بد است. تو نیم وجبی شغل درست کردنت کجا بود؟ نزن این حرفها را.
دخترعمو گفت: جدی گفتم.
خانمباجی گفت: خب الان چطوری این کار شگفتانگیز را انجام میدی؟
دخترعمو گفت: من به شما افتخار دادهام و برای گردشگری آمدهام خانه شما. معاون سازمان گردشگری هم گفته به ازای هر گردشگر در سطح کشور، یازده شغل ایجاد میشود. بنابراین من الان با گردش کردن در خانه شما، یازده شغل ایجاد کردهام و نوههای دلبندتان دیگه جزو آمار بیکاران به حساب نخواهند آمد.
خانم باجی گفت: نوه ندارم که انیشتین تحویل جامعه دادهام. منتها به جای یازده نفر شاغل، شما یک تیم فوتبال درست کردهای و یازده فوتبالیست تحویلم دادهای. یکیشان نشسته آن گوشه قلیان میکشد. یکی داره با توپش شوت میزنه تو آویز و الان است که لوستر رو سرمان بشکند. یکی آن گوشه رفته تو سایت شرطبندی و فکر میکند من خرم حواسم نیست. یکی قصد داره بلیت بازی بعدی پرسپولیس را در سایت دیوار گرانتر بفروشه. یکی رفته گوشه اتاق خراب کاری میکنه چون حس میکنه جادوگر است و باید دروازه حریف را طلسم کنه.
روح آقاجان گفت: اووووو یعنی اوضاع فوتبال اینقدر خراب است؟
خانم باجی گفت: میشود چیزی بوده باشه که شما در زمان حیات در آن نقش کوچکی داشتهای و آن موضوع بیحاشیه و بیمشکل مانده باشه؟
بعد رو کرد به نوهها و گفت: شما هم بس کنید. نخود نخود، هرکه رود خانه خود. هتل پنج ستاره و گردشگری تعطیل شد.
همگی رفتند الا پسرعمهام. خانم باجی گفت: شما نشنیدی چی گفتم؟
پسرعمهام گفت: شنیدم . منتها شما گفتی هرکه رود خانه خود و من الان دقیقا در خانه خودم هستم.
خانمباجی برافروخته شد و گفت: که اینطور. پس اینجا خانه شما شده. از کی اون وقت که من خبر ندارم ازش؟
پسرعمهام گفت: از وقتی که از طرح خرید متری مسکن و مالکیت تدریجی بر خانه رونمایی شده. طبق این طرح بنده میتوانم ذره ذره صاحب ملکی که در آن نشستهام، بشوم.
روح آقاجان گفت: دلبندم، شما وصیتنامهات را بنویس. خانم باجی گفت: نه هولش نکن. میخواهم برایش از طرح جدیدی رونمایی کنم.
پسرعمهام گفت: آخ جون. چه طرحی است؟
خانم باجی گفت: برای شمایی که آه در بساط نداری و با این قیمتها نمیتوانی فکر خانه خریدن باشی، از طرح «خرید متری قبر و مالکیت تدریجی بر گور خود» رونمایی میکنم.خوبه؟