جان لنون مردنی نیست
 

 

علی دهقان روزنامه نگار

بچه‌های گستاخ لیورپول را نمی‌توان فراموش کرد. آنها با‌‌ همان کت و شلوارهای کلاسیک خود، تاریخ را در مشت گرفته‌اند و پا به پای اهالی هر روزگاری جلو می‌آیند. خیلی از آدم‌های این دوران آنها را ندیده‌اند، ولی وقتی می‌گویی «بیتل‌‌ها» آن‌قدر این نام برایشان آشناست که می‌توانند به سادگی در مورد این «مردان معدنچی» دهه ۶۰ سخن بگویند. «مردان معدنچی» نخستین نامی است که «جان لنون» روی گروه بیتلز‌ گذاشت. آن روز‌ها لنون در دبیرستان «بانک معدن» لیورپول درس می‌خواند و تمام ذهنش پر بود از حال و هوای زندگی کارگران و سرود‌ها، سوت‌ها و آهنگ‌هایی که آنها زمزمه می‌کردند. «بیتل‌ها» از «جان لنون» آغاز شد و جان نیز از دل یک خانواده کارگری آمده بود. او تا قبل از این‌که گیتار را بشناسد، آرزو داشت مانند پدرش ملوان شود و تنها صدایی هم که درونش را تسخیر کرده بود، صدای «الویس پریسلی» بود. او بعد‌ها که «بیتل‌ها» را به یک نماد در موسیقی بریتانیا تبدیل کرد، در مصاحبه‌ای گفته بود: «قبل از الویس هیچ چیز وجود نداشته است». ارادت او به الویس تا آخرین روزهای زندگی‌اش وجود داشت. درواقع لنون از دو نیمه پر شده بود، نخست زندگی کارگری و بعد کش‌وقوس‌های موسیقی الویس پریسلی. برای همین هم نوعی «تبلور صدا» با محوریت انسان در او شکل گرفت که تا ۸ دسامبر ۱۹۸۰ وقتی ۴ گلوله یک هوادار، بدنش را سوراخ کرد، همراهش بود. لنون را شاید بتوان نماینده «موسیقی کارگری» انگلستان دانست که همیشه با‌‌ همان لهجه نخواستنی لیورپولی آواز می‌خواند و این یک بدعت در آن روزگار بود: «چرا باید یک‌میلیون کارگر جان بکنند برای هیچ/ بهتر است آنچه که واقعاً به کارگران تعلق دارد به آنها بدهیم/ ما شما را به زیر خواهیم کشید/ اگر به شهر سرازیر شویم». موسیقی کارگری، تمثیلی فانتزی نیست بلکه واقعیتی غیرقابل انکار است که آدم‌های زیادی آن را با تک‌تک سلول‌های خود زمزمه کرده‌اند و از زیر و بمش برای زندگی و دغدغه‌های کارگران پناهگاهی ساخته‌اند. البته این تمام ماهیت و وجود «جان لنون» نیست. تاریخ نشان می‌دهد که همیشه جنگ‌ها را امپراتورهای دیوانه با قدرت‌های مهیبشان آغاز کرده‌اند و هنرمندان با ابزارهای کوچکشان، برای پایان آن بزرگترین کمک بوده‌اند. جنگ ویتنام بهترین مثال برای این ماجرا ست. به‌طور قطع اگر عکاس‌ها و موزیسین‌ها نبودند قتل‌عام ویتنام زمان بیشتری را در تاریخ از آن خود می‌کرد. مثلا دوربین «هورست فاس» اگر شا‌تر نمی‌زد، دنیا هیچ‌گاه زشتی توحش در ویتنام و یا بربریت در میان شکنجه‌گران بنگلادش را نمی‌دید. «جان لنون» نیز با‌‌ همان گیتار کوچکش و ۶ سیم فلزی به گونه‌ای صدایش را بر علیه جنگ‌افروزی‌های ویتنام بلند کرد که هنوز هم وقتی از رهبران مبارزه با جنگ ویتنام سخن می‌گویند، نمی‌توانند نام او را در صدر نگذارند. جان لنون حتی از چریک‌های کامبوج که با آمریکا می‌جنگیدند نیز حمایت می‌کرد و به نام آنها آواز می‌خواند. به همین خاطر همچنان هستند کسانی که مرگش را نتیجه همراهی او با منتقدان سیاست‌های سرمایه‌داری آمریکا در کشورهای نوع سوم می‌دانند. لنون با تمام وجودش صلح را «تصور» می‌کرد و برای آن نفس می‌کشید. امروز حتی نام کوچک او نیز نمادی برای آشتی و احترام به حقوق فقرا و کارگران است. «جان» همه اینها را مدیون موسیقی بود؛ تمنایی که آن را در اختیار انسان و انسانیت قرار داد. او فراموش نمی‌شود چون صدایش در همه گوشه‌های جهان زندگی می‌کند: «تصور کن چیزی نباشه که به خاطرش بکشی یا بمیری/ تصور کن مردم عمرشونو در صلح سپری کنن/ شاید فکر کنی خیالبافم/ اما من تنها نیستم/ آرزومه که تو هم یه روزی به ما بپیوندی/ و همه دنیا یکی بشه».

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/15813/جان-لنون-مردنی-نیست