شهرام شهیدی طنزنویس
خانم باجی گفت: «میبینم که شال و کلاه کردهای و بدون خبر قصد فرار از این سرای مهر را داشتی؟» برادرم گفت: «امروز روز جهانی شعر است؟ چرا با این لحن حرف میزنید؟» خانم باجی ادامه داد: «خب، خودمونی میگم. ورپریده داری کجا میری این وقت شب؟ فکر کردی همه تو خواب ناز هستن و بهترین وقت برای فرار از اینجا است؟ فکر نمیکردی من نشسته باشم بازی اتلتیکو بیلبائو و بارسلونا را تماشا کنم؟» برادرم گفت: «اول که کجا بروم از اینجا بهتر؟ بعد هم من تا یارانهام اینجا و به حساب پدرم واریز میشود، توان مهاجرت ندارم که هیچ حتی نمیتوانم اعلام استقلال کنم.»
روح آقاجان از تو فن دستشویی گفت: «چه دموکراتیک شما را بزرگ کردهام؟ خودم عاشق قرمز، نوهام عاشق آبی و استقلال. روح دموکراسی...»
خانم باجی گفت: «روح دموکراسی؟ پس اسم آن ورپریده که به خاطرش ما را رها کردی رفتی آن دنیا دموکراسی بود؟»
روح آقاجان گفت: «عجب گیری کردیم. دموکراسی شخص نیست. یعنی حق انتخاب. مثلا...»
خانم باجی گفت: «خب اینکه چیز عجیبی نیست. ما همیشه خودمان انتخاب کردهایم.»
روح آقاجان گفت: «بله. مثلا دموکراسی یعنی اینکه من آزادانه حق داشته باشم بگویم از دستپخت شما لذت...»
خانم باجی پرید وسط حرفش: «ببین تو مختاری لذت ببری یا نبری. البته هرکدامش را انتخاب کنی، تبعاتی دارد. مثلا اگر از دستپخت من تعریف کنی، باید حتی بعد از مرگت هم بیایی و از دستپخت من بچشی. اما اگر انتقاد کنی، خب باز دو راه داریم. راه اول این است که فرض کنیم انتقاد شما سازنده است. در این حالت با یک خب حالا ببینیم چی میشه گفتن من قضیه تمام میشود. اما اگر انتقادت سازنده نباشد، آن وقت آن مرغان دریایی تازه مهاجرت کرده به کناره دریاچه چیتگر به حالت زار زار ...»
روح آقاجان گفت: «اصلا من حرفی ندارم. اگر کسی تو دستشویی نیست، من بروم تو.»
خانم باجی به برادرم نگاه کرد. برادرم گفت: «بنده نقدی ندارم. اصلا زندگی من بیشتر قسطی و اعتباری است تا نقدی. الان هم قصد سفر به قطر دارم.»
خانم باجی گفت: «یکی از آزادیهایی که من در این خانه جاری کردهام این است که شما حق داری سوتی مجری باسابقه صداوسیما را سوژه نکنی و به آن نخندی. این آزادی بزرگی است و اگر میخواهی آن را نقض کنی، باید ببینی برایت صرف میکند یا خیر.»
برادرم گفت: «بله، متوجه هستم. اصلا خلاصه کلام. بنده دارم میروم قطر، چون دولت درخصوص تامین مایحتاج تدارک جامجهانی بعدی فوتبال، با قطر مذاکراتی انجام داده و قرار است یک هیأت تجاری برای پوشش این امر به قطر...»
صدای روح آقاجان از تو دستشویی آمد: «پوشش را خوب اومدی. دمت گرم.»
خانم باجی گفت: «فقط من متوجه نشدم. ما الان باید مایحتاج تدارک جامجهانی در قطر را تامین کنیم؟ یعنی در طول برگزاری مسابقات جامجهانی باید گوشت یخی برزیلی و ماهی تیلا پیلا به قطر صادرکنیم؟»
روح آقاجان گفت: «بنده تا اطلاع ثانوی از حضورتان مرخص شدم. میروم تو صف گوشت. اینطور که پیداست بهزودی اوضاع گوشت...»
و باقی صدایش محو شد. انگار باید بلوتوثش را تقویت کند.