پس از مرور وقایع مربوط به حمله مغول در قرن 13 میلادی که پهنهای وسیع از چین تا اروپا را دربرگرفت، با اتفاقات غیرقابل توجیهی روبهرو میشویم که با عقل امروزی دلیلشان را نمیفهمیم. کشوری نیروی نظامی خود را از دست داده و مردم غیر از تسلیم و رضا چارهای برایشان باقی نمانده است، اما با این حال هزاران هزارشان از دم تیغ گذرانده شده و نابود میشوند. اگر بخواهیم به نمونههای داخلی استناد کنیم نیز متاسفانه دستمان پر است. کور کردن مردم شهر کرمان به دستور آغامحمدخان قاجار، تنها به جرم پناه دادن به لطفعلیخان زند یکی دیگر از هزاران فجایع غیرلازمی است که یک حاکم فاتح بر سر مردم بیدفاع آورده و نام خویش را در تاریخ بدنام ساخته است. اما اینکه چرا در بزنگاههایی اینچنین برخی حاکمان تصمیماتی سبعانه و تا این مقدار غیرلازم را اتخاذ کردهاند، تنها یک پاسخ دارد و آن همانا بهرهگیری از استراتژی «وحشت، اتمام حجت و درس عبرت» است.
سلاخ خانه درسدن
74سال پیش در چنین روزی، برابر 13 فوریه 1945 میلادی، نزدیک به 1200 بمبافکن آمریکایی و انگلیسی بمباران شهر درسدن در آلمان را آغاز کردند. در این بمباران که 48 ساعت به طول انجامید، 4هزار تن بمب انفجاری و آتشزا بر سر مردم درسدن فرود آمد و 40 کیلومتر مربع از این شهر را بهطور کامل سوزاند و نابود کرد. تعداد کشتههای این حمله 135هزار نفر و قربانیان غیرنظامی 95درصد از عدد فوق برآورد شده است. متفقین بعدها در توجیه این حمله وجود کارخانههای اسلحهسازی در سدن را عامل اصلی هدف قرار گرفتن شهر عنوان کردند، هرچند بعدا ثابت شد در زمان مورد نظر اکثر این کارخانهها به دلیل نبود مواد اولیه لازم غیرفعال بوده و هیچ سلاحی برای استفاده ارتش آلمان تولید نمیکردند. پس چرا چنین حملهای انجام شد؟
درآوردن اشک گوبلز!
بمباران اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی که ماهها بعد به وقوع پیوست را نیز میتوان دارای انگیزهای مشابه با انگیزه بمباران درسدن ارزیابی کرد. اینکه چرا متفقین شهری غیراستراتژیک مثل درسدن را در روزهای پایانی جنگ از روی نقشه محو کرده و به جای مرکز سیاسی و تصمیمگیری ژاپن یعنی توکیو، اهالی هیروشیما و ناکازاکی را با بمب اتم کباب میکنند، به همان استراتژی برمیگردد که مغولان و امثال آغامحمدخان قاجار بدان متوسل شدند؛ استراتژی که بر سه اصل بنا شده است: نخست «ایجاد وحشت» برای مردم و استفاده از ترس آنان برای تاثیرگذاری بر نظر حاکمان، دوم «اتمام حجت» با سیاستمداران و حکام یاغی و سوم «درس عبرت» برای همه آنهایی که قصد مقاومت و گردنکشی در برابر قدرت قاهر روزگار را دارند. در این استراتژی ترکیب «تلفات انسانی بالا» و «مهابت اجرا» وظیفه رساندن یک پیام را برعهده دارند؛ پیامی که گیرنده را منکوب کرده و حتی فردی چون یوزف گوبلز، وزیر تبلیغات آلمان نازی را به گریستن وا میدارد!