خاطره‌ای بر دوش
 

 

|  فرهاد جعفری|

خیلی وقت بود احساس بی‌فایدگی و بی‌مصرف بودن می‌کردم و علاوه بر این؛ یک‌بار که دختر 7ساله‌ام برداشت و ازم پرسید: «بابایی تو چه کاره‌ای؟!» هیچ پاسخ قانع‌کننده‌ای نداشتم که بهش بدهم.
یعنی راستش را بخواهید به خودم گفتم تا وقتی هنوز زنده‌ام، چندبار دیگر ممکن است پیش بیاید که این را ازم بپرسد و من چندبار دیگر می‌توانم ابرویم را بیندازم بالا و بهش بگویم: «خودمم نمی‌دونم بابایی.»
اما اگر می‌نشستم و داستان بلندی می‌نوشتم و بعد منتشرش می‌کردم؛ می‌توانستم بهش بگویم: اگر کسی یک وقت برگشت و ازت پرسید بابات چه‌کاره است، حالا توی مدرسه یا هرجای دیگری؛ یک نسخه از کافه پیانو را همیشه توی کیفت داشته باش تا نشانشان بدهی و بهشان بگویی بابام نویسنده‌اس. حالا شاید خوب ننویسه، اما نویسنده‌اس
برشی از کتاب «کافه پیانو»


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/15171/خاطره‌ای-بر-دوش