آقای آشتیانی! شما در سخنان هفته پیش خود از رنسانس ایرانی- اسلامی نام بردید. تحولی شگفتانگیز که در قرن سوم تا ششم رخ داده بود اما این تحول چگونه در این زمان و پس از حمله اعراب واقع میشود؟
من در گذشته مقالهای درباره ابنسینا نوشتم و در آنجا گذار ساسانیان به سامانیان یعنی گذار قبل از ورود اعراب و بعد آن را شرح دادم. از زمان سامانیان شکلگیری ایرانی که ما الان در آن زندگی میکنیم، آغاز شد. یعنی ایرانی که کوشیده بین ایران قدیم و ایران جدید (ایران قبل و بعد اسلام) توافقی ایجاد کند. این جریان باقی ماند و از قرن دوم تا ششم هجری این جریان دارای اوج و عمق شد و باعث تعجب تمامی دانشمندان در جهان که چگونه این تحول در تمامی حوزهها ایجاد شده است. تمامی آنان بر این نظرند که این امر در نتیجه تسامح و تفکر آزاد ایجاد شد، ناگهان اوج گرفت و عوامل مانع در این میان کم بود. پادشاهان وقت و دانشمندان و متفکران ایران چه آنها که دینی بودند و چه آنها که فلسفی فکر میکردند مانند فارابی و ابنسینا و ... هیچکدام در مقابل تفکر آزاد سد و بندی قرار ندادند و مناسبات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی هم با آزادی روبهرو شده بود. مضافا اینکه به دلیل وجود رفاه نسبی و آسایش، مردم نیز به سمت تفکر آزاد حرکت کردند.
این امر دقیقا مصادف با حکومت چه پادشاهانی رخ میدهد؟
از آخر حکومت سامانیان تا پس از غزنویان رخ میدهد. در این زمان این اتفاق رخ داد و پس از آن به دلیل فشار خلفا که از این آزادی در هراس بودند، رو به افول گذاشت. این درحالی است که ایرانیان در آن زمان در دربار خلفای اموی و عباسی نیز جایگاه خوبی را به خود اختصاص داده بودند و در سمت وزرا بودند و بسیاری از دانشمندان ایرانی نیز به نظامیه بغداد برای تدریس دعوت شده بودند و بسیار هم مورد پسند خلفا قرار داشتند. این جریان باعث شد تا فشار از سمت خلفا در آن دوره کم شود و در نتیجه داخل کشور هم این آزاد اندیشی رواج یافت. اما از قرن ششم سرکوب آن آغاز شد چرا که خلفا ترسیدند که این آزاداندیشی موجب فرو ریختن نظام آنها شود و کمکم این سرکوب آزاد شد و نحلههایی مانند اخوان الصفا، اسماعیلیه، سیونیه، تفکرات عرفانی شیخ ابوالحسن خرقانی و ... مورد سرکوب قرار گرفتند. چنانکه بسیاری از بزرگان و پیروان اسماعیلیه را از بین بردند. اخوان الصفا را نابود کردند و ... این آزاد اندیشی دینی و عقلانیتی که به وجود آمده بود رو به نابودی گذاشت، فرو ریخت و بسیاری از بزرگان مجبور به مهاجرت شدند. چنانچه مولانا مجبور به مهاجرت به ترکیه شد و بسیاری دیگر به کشورهای اطراف و سایر مناطق مهاجرت کردند.
ایرانیان در این 3 قرن از چه نوع زیستی برخوردار بودند؟ آیا این رستاخیز در زیستاجتماعی آنان نیز اثرگذار بود و توانست جامعه را از حالت طبقاتی خشکی که در تمام دورانها در آن قرار داشت جدا سازد؟
در تمامی جوامع که بهصورت سرمایهداری اداره میشوند، ما شاهد وجود طبقات هستیم. در برخی از نظامها این طبقات با اصلاحاتی جلو میروند و روندی درست طی میکنند اما در جامعهای چون جامعه ما، طبقاتی بودن جامعه به صورت خشن رخ داده است چرا که ما سالها تحت حاکمیت دسپوتیزم آسیایی و تک فردی بودیم که همیشه حتی از پیش از اسلام ادامه داشته. در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان حتی تحصیل برای طبقات پایین ممنوع بوده اما در سالهای بعد که همان رستاخیز ایرانی است این امر در زندگی مردم جامعه جا میافتد و اوضاع کمی بهتر میشود. اما چنانچه ایران را با جوامعی چون رم، یونان و هندوستان قدیم مقایسه کنیم، آنها بسیار آزاد اندیشتر بودند. اما پس از ورود اسلام، جنبه ضدطبقاتی که اشاعه میدادند در کنار در هم شکستن آن شکل از نظام شاهنشاهی که شاهدش بودیم، باعث شد تا داخل این فرآیند سرکوبگر با مقداری آزادی در این چند قرن در قیاس با گذشته مواجه شویم و زندگی مردم با آزادی مواجه شود. این آزادی را میتوان در اشعار حافظ، سعدی و مولوی جستوجو کرد که شعر آنها دست به دست میگشته و دورانی بوده که تبادل اندیشه به راحتی صورت میگرفته تا جایی که در قهوهخانهها و خانقاهها این اشعار را در کنار یکدیگر میخواندند. دیگر این امر تکرار نمیشود تا اوایل دوران صفویه. در این دوران شعرایی چون دهلوی و صائب هستند که شرح میدهند که در قهوهخانه بودند و با یکدیگر بحث و مشاعره میکردند. تبادل اندیشه با آزادی رخ میدهد و ما همانند این مورد را تنها در قرن 16 و 17 و در اروپا میبینیم.
اما بسیاری از پادشاهان صفوی نیز در سیر این تحول بودند ...
بله. بسیاری از پادشاهان صفوی همراه این رستاخیز بودند. برای مثال شاه عباس، هم شاه بود و هم مرجع تقلید و به نوعی قطب عرفا بود و شبها خودش به داخل شهر میرفت و در قهوهخانهها میگشت و همین حرکتش در نوع خود آزادیهایی را به وجود میآورد که پیشتر وجود نداشت. در مجموع فضا به این سمت بود. باید بدانیم که فرد مهم نیست و این فضاست که دارای اهمیت است. فضا آرام شده و تلاطم اندیشه رخ داده بود که تقریبا در سالهای پایانی حکومت صفوی از بین میرود. خانم کواشن میگوید در این دوران تلاطم مواج تفکر هندی، عبری، یونانی، اسلامی و ایرانی رخ میدهد. این تفکرات مانند رودخانههایی بودند که به یکدیگر برخورد کردند و دریای مواجی از اندیشه را به وجود آوردند با این تفاوت که در عمل با تسامح بسیاری با یکدیگر مواجه بودند و دهها نحله فکری مختلف بدون کشمکش و درگیری در کنار یکدیگر به زیستن پرداختند و همین امر نیز باعث شد تا این همه خلاقیت به وجود بیاید. در حقیقت آزادی اجتماعی و سیاسی در کنار رفاه مردم و عدم قدرت کاریزماتیک شاه - چرا که در این دوران شاهان مانند گذشته (شاهان هخامنشی و ...) دارای فره ایزدی نبودند- عاملی شد که فضای ایران در آن زمان متفاوت شود. برای ما درک آن آزاداندیشی که در آن زمان وجود داشته دشوار است چرا که آن زمان، زمان محوری و نقطه عطف بوده است که ما دیگر هرگز نتوانستیم در ایران شاهد چنین تحولی باشیم. برای مثال از قرن ششم پیش از میلاد تا قرن اول پیش از میلاد ما دیگر شاهد متفکران یونانی که بودیم نیستیم. یا در همین دوران در چین با لائوتسه و کنفوسیوس روبهروییم. در هندوستان با وداها. در ایران با زرتشت و دهها نحله فلسفی روبهروییم که بعد همگی فرو میریزند. در شکلگیری این نقطه عطف هم موارد بسیاری دخیل است که چطور زمان و مکان برای چنین تحولی آماده میشود و چنین رشد و جهشی شکل میگیرد؟ این امر محصول زمان و مکانی است که همهچیز در آن در کنار هم آماده میشود و تنها میتوان گفت شکلگیری این امر بسیار شگفتانگیز است!