یادداشتی پیرامون یک پرونده قتل و یک روش مهجور
 
حکایتِ ایمانی که نبود‌
 

 

|  مرتضی حسینی  |    فعال‌اجتماعی   | خداوند تو میان اختلافات این مردم حکم خواهد کرد که او خدای مقتدر و داناست. پس تو بر خدا توکل کن که تو البته برحقّی و حقانیتت بر همه آشکار است. همانا تو نتوانی که مردگان را سخنی بشنوانی و یا کران را که از گفتارت روی می‌گردانند، به‌حقیقت شنوا کنی. و تو هرگز نتوانی این کوران را از گمراهی هدایت کنی؛ تنها آنان که به آیات ما ایمان می‌آورند را می‌توانی سخن حق بشنوانی و به راه حق هدایت کنی و ایشانند که تسلیم امر خدا هستند. (سوره النمل، آیه 81 – 78)
 آنچه در این قاب می‌بینیم، ناممکنی است که در ماه مبارک رمضان ممکن شد و البته رویایی است که عاقبت با بی‌ایمانی یک اجتماع، در سرمای خزان تباه شد. ایمان چیست؟ آیا تنها یک تصویر از آن در ذهن داریم؟ باور به خدایی در آسمان؟ آیا تصویر فوق، تعبیر دیگری از ایمان به ما نمی‌دهد؟ و آیا ما به دست خویش این تعبیر را خاک نکردیم؟
خداوند کیست و آیات او چیست؟ آیا بیش از اندازه برای مفاهیم نامحدود و تعریف‌ناپذیر، چارچوب و قید نیافریده‌ایم؟ اگر دلمان بپذیرد که خداوند همان عشق نیز هست و از آیات و نشانه‌های محکم او، مهری است که در میان باتلاق کینه‌ها، چونان نیلوفری از آب می‌روید، آیا در قاب تصویر فوق، آیه‌ای از آیات خدا را نظاره‌گر نیستیم؟ کنار هم ایستادن دو خانواده که آشوب یک خون، میانه‌شان را 7‌سال برهم زده بود، آیا نشانه‌ای از حضرت عشق نیست؟! آیا اگر یک جامعه به این آیت خدا ایمان می‌آورد و در مسیر ایمان خویش گام برمی‌داشت و عمل می‌کرد، چوبه‌دار پایان این ماجرا بود؟ آیا اگر کثیری از مردمان این دیار باور می‌کردند که عشق، در آن روز نخست ماه مبارک بر سر مزار مقتول بر ابلیس نفرت پیروز شده است، به قضاوت‌ها و اهانت‌ها و هیاهوسازی‌ها، پایان نمی‌بخشیدند؟
پرونده ریحانه، محک و آزمونی بود بر ایمان یک ملت. ایمان یک ملت به حضرت عشق که گره از ناممکن می‌گشاید. همو که مسیح را از بطن مادری باکره بیرون می‌آورد و یحیای پیامبر را در کهولت خود و ناباروری همسرش، فرزندی می‌بخشد و قومی اسیر را شبانه از میانه نیل به یکی ضربت عصا، عبور می‌دهد و یوسفی نیک‌سیرت را از پس 40 ‌سال فراق، به آغوش پدرش یعقوب نبی بازمی‌گرداند.
 به جامعه ما، به نام نجات ریحانه چندین حرکت و روش پیشنهاد شد. اقبال عمومی روش غالب را تعیین کرد و سرنوشت دختری 26 ساله بدین طریق رقم خورد. هر روشی اگر از اقبال عمومی برخوردار نشود یا اقبال عمومی تا انتها همراهش نباشد، تأثیرگذاری‌اش را از دست می‌دهد. روشی که در این پرونده، منجر به قرار گرفتن خانواده‌های مقتول و قاتل در کنار یکدیگر پس از 7‌سال شد و آغوش آنان را بر یکدیگر گشود و نشانه‌های گرایش به بخشش را در خانواده اولیای‌دم تقویت کرد، روشی نبود که عموم مردم به آن تکیه و اعتماد کنند و این ماجرا بار دیگر بحران فقدان اعتماد و عشق را در جامعه ما نمایان ساخت. انگار ما نتوانستیم آنچه می‌بینیم و می‌شنویم، باور کنیم. وقتی فرزند مقتول، پدر قاتل را در سالروز قتل پدرش در آغوش می‌گیرد و دیده‌بوسی می‌کنند و پس از آن می‌گوید:  
« ...ما هم مثل همه انسان‌ها می‌خواهیم که اتفاقاتی مانند قصاص رخ ندهد و به جای آن همیشه بخشش باشد و برای هر انسانی بهتر است ببخشد تا این‌که تلافی کند، اما نکاتی دارد؛ خواسته ما تا به امروز تنها بیان حقیقت بوده... همه‌مان اگر در مسیر درستی قرار بگیریم و حرکت کنیم، خداوند خودش همه‌چیز را درست می‌کند. اگر اشتباهم را بپذیرم و توبه کنم و در مسیر درست قرار بگیرم، خداوند کمک می‌کند بخشیده شوم. چه در این دنیا چه در آن دنیا».
عده کثیری در این میان فقط این عبارت را می‌شنوند و می‌بینند:  «اما نکاتی دارد؛ خواسته ما تا به امروز تنها بیان حقیقت بوده...» و برمی‌آشوبند که حقیقت چیزی نیست که این خانواده اعتقاد دارد و تمام حقیقت نزد قاتل است و بس(کاش امکانی بود که روایت مقتول این حادثه را نیز بشنویم). گویا مابقی حرف‌های فرزند مقتول در این برنامه از فیلتر دیدگاه آنان عبور نمی‌کند و نشانه‌های روشن گرایش به بخشش را نمی‌توانند در سخنان وی ببینند. جامعه فقط از یک زاویه می‌نگرد و چشم و گوش بر نشانه‌های مِهر می‌بندد. نتیجه این می‌شود که جامعه دوباره ترس را به ایمان و نفرت را به عشق ترجیح می‌دهد و برای آن‌که از ایمان و عشق صدمه نبیند، شتابان به سوی وحشت و نفرت می‌تازد! این‌گونه می‌شود که تکلیف این اجتماع با خودش روشن نیست. از کسی که عزیزش را از دست داده، عبوس و خشمناک تقاضای عفو می‌کند و در معدود مواقعی که در برابر آنان، چهره‌اش به لبخند مهری نیز می‌نشیند، هر کودکی، نفرت پس این چهره را تشخیص می‌دهد. زبانش زخم می‌زند و تهمت می‌پراکند و خوش‌خیالانه فکر می‌کند مخاطبش حواس‌پرت یا طفل صغیر است که با همان زبانی که ساعتی پیش به دشنامش کشیده، در وصف بزرگواری‌اش جمله بیاراید و عبارت بپردازد! خانواده مقتول با جماعتی روبه‌روست که شخصیت دوقطبی دارد و بیمارگونه رفتار می‌کند. نهاد مشوش مردم، آنان را دلگرم نمی‌سازد و نمی‌توانند به مهر و عاطفه یک قوم تکیه کنند و تصمیمی به صلاح اجتماع بگیرند. زیرا اجتماع نمی‌داند چه می‌خواهد. نجات یک دختر، یا کین‌کشی از یک دیو خیالی؟! بازگشت یک انسان خطاکار به زندگی یا ساخت یک قدیس از او حتی به بهای جانش؟ بازگشت آرامش به دو خانواده آسیب‌دیده پس از 7 سال، یا فحاشی‌ها و انتقام‌گیری‌های سیاسی؟
 این‌گونه می‌شود که خانواده می‌کوشد تنها به برداشت خود از واقعه و انگیزه‌های خویش رجوع کند و چه‌کسی جز اولیاءالله و انسان‌های بزرگ، می‌توانند در چنین شرایطی گذشت را به انتقام ترجیح دهند؟ چرا ما توقع داریم خانواده مقتول فرشته‌خو باشند و به‌رغم سنگ‌هایی که به رجم روح و روانشان روانه می‌کنیم، گذشت کنند؟! چرا ایفای نقش امام حسین(ع) را از یک خانواده معمولی جامعه انتظار داریم؟ مبادا ناآگاهانه نقش کوفیان زمانه را انتخاب کرده‌ایم که توقع داریم نقش روبه‌رویمان، لشکر امام حسین(ع) باشد؟! کوفیانی که نامه می‌دهند و دعوت به نیکی می‌کنند و خود نخست پیمان خویش را زیر پای می‌گذارند و به زشتی می‌گرایند!
 به فرموده حق: «خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند» (سوره رعد، آیه 11). تا زمانی که حال روحی ما از عشق دور است، نصیب ما میوه خشم و نفرتی است که بر شاخه درخت ترس‌هایمان می‌روید.
روزگاری پیش از این، امیرکبیر سعی می‌کرد کودکان این دیار را با آبله‌کوبی از مرگ نجات دهد. اما قومی که در آن روزگار می‌زیستند- حتی با دیدن کودکانی که با آبله‌کوبی، سلامتی‌شان حفظ می‌شد- به رمالان اعتماد بیشتری ورزیدند و به سفارش آنان، از آبله‌کوبی فرزندانشان سر باز زدند. گذر ایام و تجارب دردناک و مرگ‌ومیرها و بیماری‌های بی‌شمار بود که ذهن‌ها را تعلیم داد و دل‌ها را بیدار ساخت و به‌تدریج روش درست فراگیر شد. اینک نیز تنها می‌توانیم امیدوار باشیم این واقعه سخت و تلخ که به چوبه‌دار ختم شد، درسی بزرگ به همه ما آموخته باشد:  
وحدت در خواسته: بخشش برای قاتل و آرامش و عظمت برای خانواده مقتول. هر قصاصی که به بخشش بدل می‌شود، جامعه یک گام بزرگ به سوی نفی خشونت برمی‌دارد و این‌که با الگوسازی از خانواده بخشنده، فرهنگ‌سازی صورت گیرد.
وحدت در روش: کنار گذاشتن قضاوت و اهانت و واگذاردن اختلافات باقی‌مانده به حکم خداوند و کوشش بلیغ برای حل مسأله میان دو خانواده و حتی المقدور به دور از هیاهوهای رسانه‌ای.
از حادثه‌ای تلخ، اینک میلیون‌ها ساعت نفرت و تصاویر بی‌شماری از بیزاری و تیرگی و تنها و تنها یک قاب عکس شیرین بر جای مانده. یک تصویر کوتاه از یک روش. روشی که یک جامعه هنوز به آن باور ندارد و حتی وقتی نتیجه‌اش را می‌بیند، باز در مسیری دیگر پیش می‌رود.‌ ای‌کاش پس از آن روز، جامعه به عشق، ایمان می‌آورد و به روش‌های اهانت‌آمیز و جنجال‌آفرین، «نه» می‌گفت تا اندک‌اندک صاحبان این منش، به حاشیه روند و بفهمند که در این سرزمین آنچه ارزش دارد، بخشش و مهر است و خواسته عموم مردم، برقراری آرامش، به قدر و مرتبت رسیدن خانواده مقتول و بازگشت یک انسان به زندگی سالم است.
آنچه مکتوب شد، نظری بود که حیفم آمد در توضیح عکسی که مدتی در صفحات دنیای مجازی می‌گردد، درج نشود. شاید بدین طریق روشی که از سوی جمعیت امام علی(ع) در این پرونده پیچیده به کار گرفته شد، از غربت درآید. روشی که جمعیت تاکنون با کمک آن، 17 نفر را از چوبه‌دار نجات داده است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/14735/حکایتِ-ایمانی -که-نبود‌