شهروند| حجتالاسلام اسماعیل آذرینژاد متولد سال ۵۸ و ساکن شهر دهدشت استان کهگیلویه وبویر احمد است. او علاوه بر تحصیلات حوزوی، لیسانس جامعهشناسی و ارشد عرفان دارد، مدرس و معاون فرهنگی حوزه است؛ اما قصهخوانی مهمترین فعالیت داوطلبانه این روحانی پرکار است ولی تنها فعالیتش نیست. آذرینژاد علاوه بر خواندن داستان، کندوکاو در مفاهیم و مضامین قصهها را هم دنبال میکند؛ او یکی از روحانیون داوطلب جمعیت هلالاحمر است که با هدف فعالیت نوعدوستانه با این جمعیت همکاری دارد، طلبه داوطلب جمعیت هلالاحمر پر از ایدههای نو برای کمک به بالابردن دانایی کودکان روستاهای محروم استانش است و زاویه دید متفاوت دارد؛ پیامرسانی صلح و دوستی یکی از همکاریهای حجتالاسلام اسماعیل آذرینژاد با سازمان داوطلبان جمعیت هلالاحمر است که به تازگی آغاز شده است. قرار است این روحانی نوعدوست پیام صلح و دوستی و استفاده از خدمات داوطلبانه برای حل مشکلات دور و اطرافشان را به قلب تک تک روستاها و نقاط دورافتاده استان کهگیلویهوبویر احمد ببرد تا آنها نیز در آینده به این جمع نوعدوست بپیوندند. به همین منظور گفتوگوی کوتاهی با این روحانی داوطلب داشتهایم.
در مورد ماموریت جدیدتان در سازمانداوطلبان هلالاحمر حرف بزنیم؟
پيام صلح و دوستي و استفاده از خدمات داوطلبانه برای حل مشکلات پيامي است كه قرار است به قلب تک تک روستاها و نقاط دورافتاده برود؛ پيامي كه با آن نوع نگرش يك خیّر و داوطلب شناخته ميشود؛ پيامي كه با تكرار آن به صورت مسلسلوار در ضمير ناخودآگاه تكتك این کودکان و ساکنان آن تلنگري خواهد شد. من نميخواهم حركت فرهنگيام غير قابل باور تلقي شود؛ براي همين هم با آموزش قصهگویی در روستایی که تعدادشان هم کم نیست، این مهارتها را به صورت هرمی به کودکان منتقل میکنم. ما باید چراغی در تاریکی باشیم تا هر کسی حداقل بتواند اطراف تاریک خودش را روشن کند و کمی بیش از توانش. با خود فکر کنیم در مسجد، محله، شهر و روستای خودمان چه کاری میتوانیم برای حل مشکلات بکنیم. با هنری که به اشتراک میگذاریم، با تجربه و تخصص و.... خودمان برای تحقق این کار از کارهای کوچک شروع کنیم، در خدمت بشریت باشیم و صفت نوعدوستی را بارزتر کنیم تا ایران گلستانتر شود.
چرا این ماموریت را انتخاب کردهاید؟
من قم درس میخواندم، بعد از مدتی تحصیل با خودم گفتم دیگر بس است و به شهر و استانم کهگیلویهوبویراحمد بازگشتم. باید یک فعالیت را شروع میکردم، نمیتوانستم به شهرم بیتفاوت باشم و علاقه داشتم یک فعالیت مستمر، پرثمر و پایدار و اساسی را دنبال کنم؛ به همین دلیل این فعالیت را انتخاب کردم. دغدغهام، دغدغه بچهها است. بچههایی که بعضی از آنها کتاب ندارند، مثل بچههای شهری والدین باسواد ندارند، حمایت مالی و فکری ندارند، آنها تنها هستند و اگر من هم سراغي از آنها نگيرم، در سختیها و مشکلاتشان تنهاتر ميشوند. بچههای شهری و روستایی تواناییهای روحی و جسمیشان شباهت زیادی به هم ندارد. بچههای روستایی کاریتر، خودساختهتر و رنجدیدهتر هستند.
چرا به سراغ کودکان میروید؟
کودکی مهمترین دوره رشد است؛ این دوره از لحاظ تربیتی اهمیت فراوانی دارد. متاسفانه ما بچهها را در برنامهریزی کلان فرهنگی فراموش کردهایم. آنها فراموششدگان سیستم برنامهریزی فرهنگی کشور هستند؛ به همین دلیل تمرکزم را روی کودکان و کتاب گذاشتم.
در مورد نحوه فعالیتتان هم کوتاه توضیح دهید؟
با شعار قصه، توپ و رنگ شروع کردیم. در واقع همین شعار ابزار کار و دلیل فعالیتمان شد. قصه را انتخاب کردیم؛ چون میخواهیم مهارت زندگی را با قصه به کودکان یاد بدهیم. کار با توپ را به دلیل اینکه یک فعالیت ورزشی است و باعث تخلیه هیجانات و درنهایت کاهش خشونت هم میشود، انتخاب کردیم. در شروع فعالیتهایمان هم روستاهایی که میرفتیم، وضع خوبی به لحاظ زیبایی نداشتند؛ ما سعی کردیم که ضمن زیباکردن باطن، ظاهر و محیط پیرامونمان را نیز زیبا کنیم. از رنگکردن مدارس شروع کردیم، رنگ کمک میکند که دنیای بچهها زیباتر شود؛ ظاهر زیبا فضای ذهنی را هم زیبا میکند. درنهایت کارمان شد قصه، توپ ورنگ.