سعید معیدفر جامعهشناس
صحبت از مسئولیتپذیری و مسئولیتناپذیری جامعه و اینکه مردم چقدر خود را در قبال جامعه مسئول میدانند، مسأله کلی و اساسی است؛ در نگاه کلی به نظر میرسد ما مسئولیتپذیری را در برخی از زمینهها شاهد هستیم و در برخی ابعاد متاسفانه این ویژگی را نداریم. مثلا در بعد به اصطلاح زندگی خانوادگی و در عرصههای محدود و کوچک یا روابط خویشاوندی و فامیلی این حس مسئولیتپذیری را داریم. حتی میتوان گفت در شهرهای کوچک که مردم نسبت به هم شناخت و نزدیکی بیشتری دارند و در روابط روزانه با هم ارتباط رودررو دارند، مسئولیتپذیری را میبینیم. با این حال در عرصه زندگی مدرن و در قالب زندگی شهری و نظام اداری متاسفانه مسئولیتپذیر نیستیم. مردم در اجتماعات شهری حتی در محلهها هم رابطه چندانی باهم ندارند بنابراین احساس مسئولیتی نسبت به اموری که مربوط به گروههای شهری است، ندارند. به بیان دیگر این نوع احساس به نوع مدیریت هرکدام از حوزهها و گروههای جمعیتی برمیگردد؛ یعنی مردم در میان گروهی که احساس تعلق نسبت به دیگر اعضا دارند مسئولیتپذیری دارند و در سایر گروههای بزرگتر این احساس را ندارند.
در زندگی خانوادگی و فامیلی هر کسی نسبت به دیگری احساس نزدیکی میکند و خود را جزئی از خانواده میداند پس مسئولیتپذیر است. درواقع هرچه ما خود را به گروه اجتماعی متعلقتر بدانیم این احساس مسئولیت شدت پیدا میکند. در مقابل در عرصههایی که این احساس تعلق را نداریم، مسئولیت اجتماعی ضعیف میشود.
مردم ما در سطح شهر و بهعنوان یک شهروند احساس تعلقی نسبت به شهر خود، نظام اداری و قوانین و دیگر شهروندان ندارند؛ نوع رابطه مردم شهر با هم کاملا از هم گسیخته است چون اساسا مردم تعاملی باهم ندارند و طبیعی است که احساس مسئولیتی نسبت به هم نداشته باشند. احساس مسئولیت جایی شکل میگیرد که احساس تعلقی وجود داشته باشد.
مردم ما برای چه نسبت به کسانی که نمیشناسند و فضاهایی که برایشان ناآشناست احساس مسئولیت کنند. گذری در تاریخ فرهنگی ما نشان میدهد پیشتر روابط میان مردم ما در سطح جامعه قویتر و مستحکمتر بود چون همین احساس تعلق میان آنها وجود داشت، بههم نزدیکتر بودند و با هم رابطه داشتند، مسائل مردم برای یکدیگر مهم بود و همین باعث ایجاد حس مسئولیت در جامعه بود.
ولی در زندگی مدرن نتوانستهایم فرآیندهای ادغام اجتماعی را به خوبی داشته باشیم، ما آدمهای امروز در زندگی شهری مثل برادههای آهن هستیم که احساس پیوستگی باهم نمیکنیم، چون هیچ تعلقخاطری نسبت به هم و مسائل هم نداریم و به همین دلیل هم مسئولیتی در قبال هم نداریم. هر کسی در زندگی روزمره خود مشغول است و مردم ارتباط خیلی محدودی با هم دارند و به همین دلیل این مسئولیتناپذیری را میبینیم. در کشورهای توسعهیافته این زمینههای تعلقخاطر مردم نسبت به هم را ایجاد کردهان د مثلا با ایجاد نهادهای مدنی، تشکلهای صنفی و اجتماعی یا نهادهای حزبی و سیاسی زمینههای تعلق افراد جامعه نسبت به هم را ایجاد کردهاند؛ مردم براساس اهداف و زمینههای فکری مشترک در گروههایی عضو میشوند و فعالیتهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی انجام میدهند؛ مردم به نوعی نسبت به دیگران احساس نزدیکی پیدا میکنند و در قالبهای نظام صنفی یا تشکلهای مدنی و انجیاوها نسبت به خود و دیگر افراد جامعه احساس مسئولیت میکنند.
متاسفانه در کشور ما هیچ جایی نیست که آدمها بتوانند براساس مسائل و اهداف مشترک خود عضو شوند و فعالیت هماهنگی را انجام دهند که مسئولیتپذیری در قبال گروههای اجتماعی بالا برود. ما درواقع در کشوری هستیم که دولت آنقدر عرصه نفوذ چنین فعالیتهایی را تنگ کرده و حضور دستگاههای دولتی بهحدی پررنگ است که هیچ زمینهای برای رشد نهادهای مدنی وجود ندارد. مردم در این فضا مسلوبالاختیار هستند و هیچزمینه فعالیت اجتماعی برای آنها وجود ندارد نهایتا احساس مسئولیت آنها در جامعه از بین میرود؛ در این فضا ما نمیتوانیم صرفا مردم را متهم کنیم که چرا احساس مسئولیت در قبال جامعه ندارند؟ چون اساسا زمینهای برای ایجاد مسئولیت اجتماعی برای آنها فراهم نیست. هر جایی که احساس تعلق وجود داشته باشد و مردم لازم بدانند خیلی هم خوب احساس مسئولیت میکنند، ولی در بستر جامعه وقتی زمینهای برای فعالیت گروهی و مشترک نیست، مردم ضرورتی به مسئولیتپذیری نمیبینند.