شبها که شما میخوابید | شهاب نبوی| حقیقتش این است، من شبها که همه شماها میخوابید تا خود صبح بیدارم، شما خواب خوش میبینید من دنبال چیز خاصی نیستم؛ فقط بیدارم. شاید فکر کنید که به جایش روز بعد تا لنگ ظهر میخوابم اما باید بگویم که نچ، روزها هم نمیخوابم. اصلا واقعا نمیدانم که شما توی این وضعیت چطور خوابتان میبرد؟ همین بابای خودم، هرشب همینطور که کنترل تلویزیون را در دست دارد و کانالها را بالا و پایین میکند و دایم میگوید: «خالی نبندید بابا.» جلوی تلویزیون خوابش میبرد.
اما من دایم به این فکر میکنم که چرا به دنیا آمدهام؟ یا حالا اون هیچی، چرا عاشق شدم و حالا از آن هم گذشته چرا قول ازدواج دادم؟
از همه این مسائل خانوادگی هم بگذریم، همهاش به شغل چهارم و پنجم و اگر خدا بخواهد ششم و هفتم فکر میکنم. اصلا آدمیزاد به دنیا آمده تا کار کند. بعد از مرگ هرچقدر دلتان خواست
بخوابید.
در این شب بیداریها گاهی نیز به این فکر میکنم که دور از جانم اگر آدمیزاد نبودم، دلم میخواست چه موجودی بودم؟ آخر سر به این نتیجه رسیدم که مهم نبود چه چیزی باشم، مهم این بود که قیمتم بر مبنای دلار محاسبه شود؛ چون اینطوری هیچوقت ارزشم را از دست نمیدادم و دایم میکشیدم بالا.
فقط وجدانا به من بگویید، چطور خوابتان میبرد. شاید من هم توانستم چرتی بزنم.