احمدرضا دالوند گرافیست
واقعگرایی در منظرهپردازی، همچون رود زلالی از لطیفترین عواطف انسانی است که تا وقتی که خورشید طلوع میکند و گندمزارهای طلایی با تلالو و درخشش، چشم هر بیننده را مفتون خود میسازد و تا زمانی که وزش باد، علفزارها را مواج میکند هست. منظرهپردازی واقعگرایانه با عبور از صافی احساس هنر، به چیزی آشناتر، انسانیتر و ملموستر از منظره خام و طبیعی تبدیل میشود. مینا قویدل دیرزمانی است که شیفته و حواری زیباییهای خالق هستی است و آن را در عالم طبیعت یافته است. و به درستی که انسان در ساخت طبیعت هیچ نقشی نداشته است. و از اینرو است که طبیعت و منظر طبیعی خارج از حیطه پدیدههای موسوم به Man Made یا دستساختههای انسانی قرار دارد. مینا قویدل، دل به آفرینش الهی دارد و نگاهش را به پدیده
Natural Made دوخته و در این وادی سیر میکند. او سالها پیش هنگامی که میخواست طبیعت را تصویر کند، به مطالعه آثار امپرسیونیستها پرداخت و تجربه آنان در ثبت لحظات گذرنده نور در زمان بیبازگشت را بارها روی بوم اجرا کرد تا این تجربه سالهای پایانی قرن 19میلادی را به اندوختههای خود نیز بفزاید. سپس به طبیعتنگاران بزرگ روسی متمایل شد و آثار «شیشکین» نقاش بزرگ منظرهپرداز را مورد مطالعه و بررسی قرار داد. اهل فن میدانند که حتی کپیبرداری از شیشکین که هم نقاش بود و هم گیاهشناس کار بسیار دشواری است. مینا قویدل، در نهایت به نحوه برخورد نقاشان ایرانی با طبیعت روی آورد. مقصود این بانوی هنرمند از طی چنین مسیری رسیدن به بیان شخصی خودش در پردازش زیباییهای آفریدگار هستی بوده است.
این نوشتار بیش از هرچیز به دو دلیل بسیار مهم به رشته تحریر درآمده است، نخست: برای تجلیل از زبان منظره و روح درخت... و دوم: برای آن دسته از تابلوهای مینا قویدل که سمت و سوی هیجانانگیز طبیعتنگاری شوقانگیز را در دل بیننده مینشاند.
نکته قابل ذکر این است که اغلب نقاشان جوان در شرایط امروز جامعه ما اصلا با طبیعت و منظره و هنر لایتناهی منظرهنگاری سخت بیگانهاند و این بیگانگی زمانی تلختر جلوه میکند که میبینیم و میخوانیم که مثلا بلوط زاگرس در خطر نابودی است، فلان تالاب برای همیشه خشک شد... یا فلان رود یا دریاچه در خطر نابودی کامل است.
پیوند میان هنر، طبیعت، انسان و زندگی و رابطه ارگانیک میان آنها از جمله نشانههای رشد و توسعه متوازن، پایدار و علمی است. با سرعت گرفتن نوعی تخریب و بیمبالاتی در حفظ طبیعت در ایران، ضرورت بیشتری برای توجه و تجلیل از محیطزیست و طبیعت سرزمینمان احساس میشود و درست در چنین وضعیتی است که ژانر منظرهسازی نیز در ایران دچار غفلت و رکود شده و اغلب صاحبان گالریها نیز رغبتی به ارایه و نمایش کار منظرهپردازان ندارند.
میخواهم بگویم با دور شدن هرچه بیشتر اجتماعات انسانی از ضربان طبیعت بکر و نیالوده و غرق شدن هرچه بیشتر در چشماندازهای هندسی شهرها، این نیاز هر دم حیاتیتر جلوه میکند، نیازی که با وجود امکانات گسترده تکنولوژیک، اما هرگز نمیتواند با یک نقاشی منظره رقابت کند. زیرا چشم گرسنه انسان امروزی به آشنایی با فریبندگیهای رنگ و نور، آن هم رنگها و نورهایی که از دامن طبیعت ریشه گرفته و دستی ماهر و هنرمند بر صفحه نقش کرده باشد، سخت نیازمند است. «طبیعت» آن جزء از جهان است که توسط انسان خلق نشده و ما به کمک حسهایمان و بدون استفاده از ابزارهای مصنوعی آن را درک میکنیم. شیفتگی به نور و جلوههای لایتناهی رنگ و تغییر آن، میتواند مضمون اصلی یک عمر منظرهنگاری باشد، بیآن که منظره انباشته از درخت و گل و سبزه باشد.
منظرهنگاری تحتتأثیر شدید «نور» و «زمان» است. نور و زمان در پی هم یا با هم در تغییر و حرکتند. تغییر نور با حرکت لاینقطع زمان همراه است. عشق، عنصر اصلی روی پالت یک نقاش منظرهپرداز است چرا که با رنگ و قلم به تنهایی نمیتوان اینچنین نور را به بیان واداشت.
«جان راسکین» معتقد بود که پاکی و تقدس سرشت طبیعت است و میتواند نوعی تأثیر منزهکننده و تعالیبخش بر همه دل سپردگانش داشته باشد. منظرهپردازی در ابتدا، پرورده ایمان بود. بیشتر انسانها در هر جای دنیا، هرگاه بهدنبال توضیح واژه «زیبایی» تلاش میکنند، شروع به توصیف یک منظره میکنند. شاید صحنه یک کوهسار یا دریاچه، شاید یک باغ یا یک گندمزار را مثال میزنند. نقاشی منظره، مانند خود طبیعت، سرچشمه تسلی خاطر و شعف است.
نقاشان منظرهساز، به سرعت و به حق در دل مخاطبان جا باز میکنند زیرا که آنان چیزی را بر پرده نقش میزنند که عامه مردم فقط میتوانند آن چیز را با یک آه یا افسوس به صورت صدایی کوتاه از سینه خارج کنند.