امین فرجپور روزنامهنگار
خدا رفتگان شما را هم بیامرزد. پدربزرگی داشتم که یادشبهخیر، آدم شیرینی بود. پدربزرگم نه خیلی باسواد بود و نه خیلی روشنفکر؛ یک کارمند بازنشسته معمولی بود؛ یکی مثل خیلیهای دیگر- که ازش خیلی چیزها به یاد دارم. اما یکی از پرتکرارترین خاطراتی که از آن مرحوم بهیادم مانده، غر زدنهایش به وقت تنگی است. مثلا در دوران جنگ، وقتی کمبود چیزی، مثلا سیگار اعصابش را خطخطی میکرد؛ آنوقت با لحن بامزهای نق میزد که: بابا من هم که میتونم مملکت رو اینجوری اداره کنم.
از اینرو که آدمها در کل به دو گروه خوششانس و بدشانس تقسیم میشوند و در این بین خوششانسها مال و منال و سرمایه یا حداقل ژن خوب به ارث میبرند و بدشانسها هم قرضوقوله و بدهی؛ من هم بعضی وقتها فکر میکنم که از مرحوم بابابزرگ غرغروی شیرینم فقط و فقط ژن نقزدنهایش را به ارث بردهام. بهخصوص در موارد مربوط به فوتبال، بهویژه استقلال، آنهم مسائل مرتبط با مدیریت را، از اینرو که ظاهرا اعتمادبهنفس مدیریت در خانواده ما ارثی
است.
در این روز و روزگار که هنوز لیگ شروع نشده و کسی نبرده و نباخته و نمیشود کسی را به لگد زدن به مرده متهم کرد؛ با نگاهی به وضعوحال تیم محبوبم استقلال، من نیز بسان پدربزرگم میگویم: بابا من هم که میتونم تیم رو اینجوری اداره کنم.
البته همهچیز هم ادعا نیست و قبول دارم باید تضمینهایی هم در کار باشد. پس خطاب به وزارت محترم ورزش تضمین میدهم که اگر رویای مدیریتی مرا برآورده کنند و استقلال را به صاحب اصلیاش یعنی من بدهند، قول میدهم که:
من نیز میتوانم یک تیم امیدوار درحال رشد را بهجایی برسانم که عالم و آدم به حالش گریه کند... من نیز میتوانم نه ساختار کلی تیم را حفظ کنم و نه بتوانم بازیکن درستوحسابی جدیدی بگیرم... من نیز میتوانم برنامهای برای درآمدزایی نداشته باشم و در عین حال از پول قلمبهای که اسپانسر مشترکمان در اختیارم گذاشته، ۱۰ خرید شبانه شائبهدار، ۳ مصدوم، ۶ دیپورتی و یک شکایتی خریداری کنم... من نیز میتوانم مربی شکستخوردهای را که جلو چشمم 6 گل خورده و جز نمایش برنامهای نشان نداده، ابقا کنم تا علاوه بر همان سال، لیگ بعدی را هم از دست بدهم... من نیز میتوانم آدم حسابیهای پیرامون تیمم را فراری
دهم...
بله؛ من نیز میتوانم. پس اگر این تواناییها را نادیده گرفته و تیم را بدهید به کسان دیگری که آنان نیز همین تواناییها را دارند، معلوم میشود در پس پرده خبری
است.