سرهای دوست‌داشتنی
 

 

 جواد قضایی طنزنویس

بابا سرش را از توی روزنامه درآورد و طبق معمول سرش رو کرد توی کارهای من و پرسید: «توی اون گوشی زهرماری چی داره که یه دیقه سرتو بالا نمی‌آری؟» سر باباها یک‌جوری طراحی شده که مدام باید در یک جایی باشد و سر بابایی که جایی نباشد، معلوم است که هوایی شده و خیلی احتمالش بالاست که تنبانش هم دو تا بشود. جواب دادم: «دارم یه سری مقالات فلسفی می‌خونم راجع به اساسی‌ترین سوالات بشر. نظرت چیه؟» بدون هیچ مقدمه‌ای گفت: «غذا چی داریم؟» نگاهش کردم و گفتم:  «دارم جدی می‌گم بابا! تا حالا سوالی نبوده که جوابی براش نداشته باشی؟» بابا تحت‌تأثیر سریال‌های آبدوغ خیاری تلویزیون که هر‌سال دوازده بار تکرارش را پخش می‌کنند، پایش را انداخت روی پایش، روزنامه را تکانی داد و گفت: «به نظر من این جدی‌ترین سوال بشره، چراکه اگه مثلا مادر هیلتر شب عروسی به جای این‌که در جواب این سوال بگه "غذایی که تو دوست داری عزیزم"، می‌گفت "کوفت"، الان جنگ جهانی هم نداشتیم.  حرفش را قطع کردم و گفتم: «اینجا خواننده نشسته باباجان، سردبیر هم داره می‌خونه اگه ممکنه یکم مراعات کن.» بابا هم با یک خفه‌شو مرا خوشحال کرد و ادامه داد: «...همین خود تو. اگه یکم عقل درست حسابی داشتی و به فکر شام و ناهارت بودی، الان سر یه کاری رفته بودی» بعد یکهو گرم گرفت و یک‌سری حرف‌هایی زد که متاسفانه به علت ضیق وقت و مشکلات فنی از نوشتن آنها معذوریم و اصولا یکی دیگر از مشخصه‌های بابابودن این است که جو به سرعت بر آنها مسلط شده و از یک ناهار چی داریم ساده به کنکاش، بررسی و تصحیح مقالات پروفسور سمیعی و نقش عوامل یوگی و دوستانش در تهاجم فرهنگی می‌رسند و اگر کنج اتاق گیر افتاده باشید و مجبور بشوید که تا انتهای حرف‌هایشان را گوش کنید، اصلا متوجه نمی‌شوید که چطور در هنگام جمع‌بندی مثل یک جراح ماهر، سروته قضیه را با کارهایی که شما کردید و به مذاقشان خوش نیامده، پیوند می‌زنند و در ادامه ممکن است خشمگین شده و شما را مورد ضرب‌وشتم قرار دهند که در این صورت اگر به سن قانونی نرسیده‌اید و درحال خواندن این متن هستید که برایتان بسیار متاسفم، چون که هنوز قانون سفت و سختی در حمایت از کودکان نداریم و اگر هم که به سن قانونی رسیده‌اید و هنوز ملتفت نیستید که آدم نباید با بابایش بحث کند، همان بهتر که کتک خوردید، نوش جانتان.
قبل از این‌که کار به جاهای باریک بکشد، گفتم: «پول داری؟» اگر شما یک مرد جوان بیکار باشید، از آنجایی که پول برایتان یک واژه غریب است، در حین بحث اصلا متوجه این سوال نخواهید شد، اگر یک مرد جوان دارای کار و پولدار باشید هم، احتمالا بعد از بحث خواهید گفت: «شرمنده پیش پای تو دادم به یکی دیگه.» فقط و فقط یک پدر است که در هرجای بحث یا هرجای دنیا که باشند، حتی اگر بعد از سی‌سال شما را دیده باشند و این سوال را از او  بپرسید، خواهد گفت: «همین دیروز کلی پول بهت دادم، چی کارشون کردی؟» و بعد از یک گفت‌وگوی ساده راجع به این‌که چرا پول لازم دارید و بستگی به مهارت‌های چرب‌زبانی خود شما دست آخر نصف مبلغی را که خواسته‌اید، به شما می‌دهد و از محل متواری می‌شود. این‌طوری بود که بابا از ادامه‌دادن بحث منصرف شد و رفت سمت آشپزخانه تا سرش را بکند توی کار مامان، تا وقتی که صدای مامان دربیاید، دوباره من سرم را کردم توی گوشی.

 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/138638/سرهای-دوست‌داشتنی