الناز محمدی| زنی که چادر سیاه پوشیده و دست دختر کوچکش را سفت در دست گرفته بود، رو کرد به «مرضیه» و به آرامی لحن زنان ساده خانهدار گفت: «ممنون که اینجا را برگزار کردید.» منظور زنی که عصر جمعه گذشته را برای آمدن به خانه هنرمندان انتخاب کرده و پا به گالری تابستان گذاشته بود، از «اینجا» نمایشگاه عکسی بود که سوژهاش را ایرانیها از سال 93 شناختند، از 23 مهر آن.
«مرضیه ابراهیمی»، زنی زیبا که زندگیاش و صورتش از آن روز، وقتی در خیابان توحید اصفهان بود و لحظهای شیشه خودرو را پایین کشید تا گرما را دور کند، دو نیمه شده، یکی از قربانیان اسیدپاشی زنجیرهای اصفهان است. تصویر صورت نیمهسوخته مرضیه سال گذشته بود که بیشتر از همیشه دست به دست شد؛ تصویری که او را در لباس سپید عروسی نشان میداد، با لبخندی به پهنای صورت و امیدی که در چشمهای سبزش پیدا بود. آن عکس حالا یکی از عکسهایی است که در نمایشگاه «سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگران میپرستیدند»، گوشه دیوار گالری تابستان خانه هنرمندان نشسته.
نمایشگاه عکسهای «مرضیه» همین جمعهای که گذشت، افتتاح شد، با حضور او و عکاس مجموعه، «نگار مسعودی». «مرضیه» با صورتی گشاده، لباسهایی خنک و با رنگهای بسیار، دورتادور سالن را گشت، بقیه را بغل کرد و با مردم عکس گرفت. مردم آمده بودند تا به او بگویند روحیهاش را ستایش میکنند و «آفرین بر او.» تعدادی از بازیگران و مسئولان هم به افتتاحیه نمایشگاه آمده بودند، چون به قول خودشان این احترامی است که هنر به قربانیان اسیدپاشی گذاشته است.
«باید از جا بلند شد»
«مرضیه ابراهیمی» زنی است 29 ساله و اصفهانی که قبل از اسیدپاشی سال 93 و بعد از آن، یعنی همین روزها ماما بود و هست و اسید با همه زوری که داشت، با غلظت 99درصد نتوانست زندگی را از او بگیرد. وقتی «نگار مسعودی» خواست از زندگی خصوصی و اجتماعی او عکس بگیرد، مقاومت نکرد، تلخی نکرد؛ استقبال کرد. روز افتتاح نمایشگاهی با موضوع صورت او هم، «مرضیه» با آغوشی باز به سوالات مردم جواب داد و گفت هرچه در توان داشته باشد برای قربانیان اسیدپاشی میگذارد.
«بعد از آن اتفاقی که برای من افتاد، بعد از اینکه از داغی عملهای جور و واجور درآمدم و حالواوضاعم یکجورهایی یخ کرد، از خودم سوال کردم که خب حالا میخواهی چه کار کنی؟ میخواهی همچنان قربانی بمانی و همه نگاهت کنند یا نه، میخواهی یک زندگی معمولی داشته باشی. انتخابت چیست؟ مدام درگیر این بودم که باید چه کار کنم؟ چون از نگاه مردم انرژی منفی زیادی میگرفتم و دلم میخواست اتفاقی بیفتد و من با این اتفاق ترجیحا هنری به مردم بگویم که همه چیز به صورت سالم نیست، باید دیدمان را کمی بالاتر ببریم و به آدمها با ظاهر متفاوت، بهطور منفی نگاه نکنیم؛ مثلا آدمهای معلول، کسانی که ظاهرشان دفرمه است و ... نیاز به این دارند که آنها را به صورت عادی ببینند و من این موضوع را با این نمایشگاه شروع کردم. ما یکسالونیم پیش این عکسها را گرفتیم، ولی خب اجازه نمایش داده نشد و کمی برای مجوز آن سختگیری شد.»
«مرضیه» در گفتوگوی کوتاهش با «شهروند» با آرامشی خاص جواب سوالها را داد و گفت که برای تغییر قانون اسیدپاشی در ایران همه توانش را میگذارد. «ما واقعا میخواستیم این موضوع حذف نشود؛ اینکه اسیدپاشی وجود دارد و دلایل ساده و بسیار مضحکی هم دارد. نگاه مردم باید دراینباره تصحیح شود و دوم قانون اسید است که باید درست و درمانتر روی آن کار کنیم. کلید طرحی را که اکنون در مجلس در جریان است من و نگار مسعودی با همراهی انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی زدیم؛ به مجلس رفتیم و آمدیم و با مولاوردی که آن زمان معاون امور زنان رئیسجمهوری بود و بعد با ابتکار و همچنین با سیاوشی، نماینده مجلس صحبت کردیم و از این افراد خواستیم که نگاه ویژهای به این اتفاق داشته باشند که با منع کردن فروش اسید، آمار آن نیز قطعا خیلی پایین میآید. اسیدپاشی مانند تجاوز نیست که ابزار نخواهد، اتفاقی است که باید ابزارش تهیه شود تا به کسی آسیب برسد، پس چه بهتر که اصلا وجود نداشته باشد.»
آن طور که «مرضیه» میگوید در مدتی که از آن اتفاق میگذرد به این نتیجه رسیده که نمیخواهد قربانی باشد، ترجیح او این بود که وارد عرصه مقابله با اسیدپاشی شود تا اینکه افسرده و خانهنشین باشد و مدام به این فکر کند که چه کسی بود که این بلا را سر او آورد. او دیگر نمیخواهد به این موضوع فکر کند.
یعنی واقعا دیگر نمیخواهید بدانید چه کسی این کار را کرد؟
ببینید خب مگر میشود؟ این یک شعار است که بگویم من اصلا به این موضوع فکر نمیکنم و چقدر هم خوب که طرفم را نمیشناسم؛ نه واقعیت این نیست ولی دلم میخواهد که دیگر به این موضوع فکر نکنم. هر شب و هر روز هم به این موضوع فکر میکنم و میخواهم تلاش کنم که دیگر ذهنم درگیر این داستان نباشد. او میگوید قبل از اتفاق اسیدپاشی، یک آدم معمولی ولی پرانرژی بوده؛ فعالیت اجتماعی داشته ولی نه زیاد و بعد از این اتفاق فهمیده که آدمهای با ظاهر متفاوت چه دردی دارند. «بین دانستن و باور کردن فرق است.»
کسی دیگر سراغ «مرضیه» را نمیگیرد
«مرضیه ابراهیمی» معتقد است همسرش بیشتر کاری انسانی و منطقی کرده وقتی او را بعد از اسیدپاشی رها نکرده، نه لطف. او میگوید امیدی به پیدا شدن اسیدپاشان ندارد و دیگر به دادگاه سر نمیزند. زندگی از نظر مرضیه ادامه دارد، مثل درمانش و البته مثل سر زدنهای مدامش به کسانی که مثل خودش، صورتشان را اسید با خود برده است.
«معصومه» دختر 26 ساله تبریزی که اواخر اسفند سال گذشته از سوی خواستگارش مورد اسیدپاشی قرار گرفت را دیدید؟ به ملاقاتش رفتید؟
بله، وقتی معصومه را دیدم، خودم را یک آدم بیفایده حس کردم. وقتی او را دیدم با خودم گفتم پس من دارم چهکار میکنم؟ بنابراین این قصد در من جدیتر شد تا پا در راهی بگذارم که نتیجهاش ممنوع و محدود کردن فروش اسید است. قبل از این هم داشتم تلاش میکردم ولی در همین مدت، دو، سه مورد اسیدپاشی شد و من خونم به جوش آمد؛ به این دلیل که در همین یک سال، سه، چهار نفر قربانی اسیدپاشی شدند، در حالی که اگر اسید به این اندازه در دسترس نبود شاید یک نفر عصبانیتش فروکش میکرد و این کار را نمیکرد.
به او دقیقا چه گفتید؟
گفتم درست است که هیچوقت نمیتوانم به تو بگویم خوب میشوی، صورتت برمیگردد و ...، نه واقعا اینطوری نیست، به او واقعیت را گفتم. به او گفتم باید بتوانی از جایت بلند شوی.
تا الان چند عمل روی صورتتان انجام شده؟
حدود 30 عمل و همهاش هم در اصفهان.
قرار نیست برای درمان به خارج از کشور بروید؟ مثل سهیلا جورکش که قربانی دیگرِ اسیدپاشی است.
به این موضوع فکر نکردهام؛ چون در ایران اسیدپاشی وجود دارد، پزشکان ایرانی هم مهارت بیشتری در درمانش دارند؛ مثلا من از آلمان که سراغ گرفتم به من گفتند که تو اگر هم بیایی، برای ما به موش آزمایشگاهی تبدیل میشوی.
روند رسیدگی به پرونده به کجا رسید؟
هیچ، به هیچ جا نرسیده.
شکایتتان را که پس نگرفتهاید؟
نه، ولی شکایت واقعا فایدهای ندارد. من ترجیح دادم درباره این موضوع دیگر صحبت نکنم.
یعنی دیگر به دادگاه رفتوآمد ندارید؟
نه، چون گفتند ما داریم پیگیری میکنیم. من چه کار میتوانم بکنم؟
با بقیه زنان اصفهانی که آن سال این اتفاق برایشان افتاد هم ارتباط دارید؟
من بیشتر با سهیلا در ارتباطم که او هم الان برای درمان در آمریکاست، همین.
با بقیهشان ارتباط ندارید؟
نه، آنها شاید خودشان نخواستند.
همسرتان برای نمایشگاه به تهران آمده؟
نه، «مهرداد» نیامده.
بعد از ازدواج شما و منتشر شدن عکستان، بعضی از افراد که البته تعدادشان زیاد نبود، معتقد بودند که شاید این موضوع، یعنی ماندن او در کنار شما یک نمایش باشد؛ چون موارد مشابهای داشتهایم که مثلا همسران زنانی که دچار سوختگی میشوند و صورت یا قسمتی از بدنشان را از دست میدهند، آنها را رها کردهاند. خودتان چه فکر میکنید؟
خب، مهرداد اینطوری نیست. درون آدمها مهم است؛ درون آدمها برای ازدواج خیلی مهم است. من شاید اگر جای مهرداد بودم، نمیماندم یا اوضاع فرق میکرد، ولی مهرداد با درون من عهد بسته بود و آن عهد را نشکست. او زندگی را ادامه داد و به نظرم این خیلی ارزنده است. البته این را بدانیم که تعداد این آدمها خیلی کم است ولی به نظر من او خیلی کار منطقی و انسانیای انجام داد.
شاید در این موقعیت، حس خیلیها این باشد که او لطف کرده که با شما مانده و رهایتان نکرده است ولی به نظرم بهتر است برای ترویج چنین رفتارهایی، آن را نه لطف بلکه کاری عادی و انسانی در نظر بگیریم.
او خودش نخواست که من فکر کنم لطفی در حق من کرده است. بله، این بیشتر یک کار انسانی و منطقی است.
یعنی اینطور نیست که مثلا شما هر روز از او تشکر کنید که کنارتان مانده است.
خب، من همیشه به او میگویم مرسی که هستی. خب، واقعیت این است که مرسی که هست واقعا. اگر او من را به خاطر صورتم ول میکرد شاید هیچوقت از جایم بلند نمیشدم. به هرحال به عنوان مردی که کنار من است، نمیشود نقش او را نادیده گرفت و مثلا گفت: من خودم موفق شدم، نه اصلا اینطور نیست. خودش ولی همیشه طوری رفتار میکند که فکر نکنم اتفاق خاصی برایم افتاده است. مدام به من میگوید تو چیزیت نشده، چرا فکر میکنی طوری شده که من بخواهم به تو لطف کنم؟ این زندگی توست و ادامه دارد.
از مسئولانی که آن زمان پیگیر حالت بودند، هنوز هم کسی سراغت را میگیرد؟
نه دیگر؛ بیشتر آن پیگیریها حتما نمایش بود.
یعنی الان غیر از خودت، دیگر کسی پیگیر وضعیتت نیست؟
بله، همینطور است. البته من با خانم مولاوردی خیلی ارتباط خوبی دارم و دیگر هیچ.