شهروند| ساعت هفتونیم به وقت عصر جمعه بیستوپنجم خرداد؛ اهالی با لباسهای محلی و بچهها با بلوز و شلوارک سفید، به تلویزیونی که به زور در صندوق ماشین جا شده بود، خیره نشستهاند. هرکس هر چه دم دستش بود، از صندلی و چهارپایه و زیرانداز آورده و جلوی تلویزیون بساط کرده و منتظر است تا بازی شروع شود، بازی فوتبال ایران و مراکش در مسابقات جامجهانی.
اهالی، هیچکدام تلویزیون ندارند، اگر هم داشتند، زیر آوار زلزله ماند و خراب شد. زلزلهزدههای روستای ابراهیمخانی، بیشتر از هفتماه است که تلویزیون ندارند و حالا یک گروه مردمی که پیش از این از حال و اوضاعشان خبر داشتند، با تلویزیونی که با خودشان از تهران برده بودند، به روستا رفتند. ساعت از 9 شب گذشته بود که یک گل برای ایران ثبت شد و صدای جیغ و فریاد شادی، روستا را پر کرد. ایران برنده اولین بازیاش در جامجهانی شد. اهالی روستا که خود پیش از این هم در خانهها نبودند، شادی کردند، در کوچهها دور هم جمع شدند و ساعتی خندیدند و هر چه از بدبختی بود، را فراموش کردند. یکی از آنها، پدر ابوالفضل است که با پسرش در کوچه بود و بازی را تماشا میکرد، آنطرفتر همسر باردار و فامیلهایشان هم نشسته بودند: «خیلی به ما خوش گذشت.» این را سودابه، مادر ابوالفضل میگوید؛ زنی که خانهشان در زلزله خراب شده و تنها یکماه است که در کانکس زندگی میکنند: «وقتی ایران برنده شد، خیلی خوشحال شدیم، هیچکدام از خانوادههای این روستا، تلویزیون ندارند، وقتی برایمان تلویزیون آوردند که مسابقه را تماشا کنیم، خیلی خوشحال شدیم، واقعا به ما خوش گذشت.»
روستا، نزدیک به 10 خانواده دارد، روستایی که شاید کمتر از 20دقیقه با ماشین با شهر سرپل ذهاب فاصله ندارد اما با گذشت بیشتر از هفتماه از زلزله، هنوز برای نیازهای اولیه زندگیاش، گرفتار است. سودابه با خانواده چهارنفرهاش، تمام زمستان را در چادر گذراندند و حالا در کانکسی که به قول خودش امانتی است، زندگی میکنند، با همه اینها، اما عصر جمعه که دور اهالی مسابقه فوتبال را تماشا کردند، برای ساعتی، همه چیز فراموشش شد، خانهای که خراب شده بود و وسایلی که زیر آوار ماند و بچهای که هنوز در شکمش است و نمیداند قرار است او را کجا و چگونه به دنیا بیاورد: «اولین باری بود که بعد از زلزله اینطور دور هم جمع میشدیم و خوشحال میشدیم.» سودابه همراه چند خانواده دیگر در حیاط خانهای که درحال ساخت است، خانه کرده، خانه که خانه نیست، یک چهاردیواری آلومینیومی است. آنها قبل از زلزله هم خانهای نداشتند و میگوید که هنوز به آنها که مستأجر بودند، پولی داده نشده تا بروند جایی و خانه بگیرند: «روستای ابراهیمخانی، موقعیت بدی دارد، شورا و دهیار ندارد و همین هم شده تا خیلی به ما رسیدگی نشود.» اغلب اهالی این روستا، تلویزیون که نه، یخچال و کولر هم ندارند و نگران گرمایی هستند که هر روز به حرارتش اضافه میشود.
حال و هوای تماشای فوتبال فقط برای اهالی این روستا نبود، آقای بابایی که اهل سرپل ذهاب است هم، میگوید شهرشان، پس از پیروزی ایران، تماشایی بود: «ما ساکن شهرک خضرا هستیم، ما و همسایههایمان که در کانکس زندگی میکنیم، مسابقه را در کانکسها دیدیم، اما بیرون از کانکسها هم تلویزیونی گذاشته بودند و مردم مسابقه را در خیابان میدیدند، البته هوا خیلی گرم بود، ما ترجیح دادیم در کانکس و جلوی کولر بازی را ببینیم.» بابایی میگوید بازی که تمام شد و ایران که برد، مردم همه چیز یادشان رفت، زلزله و بدبختی و بیخانمانی و... همه در خیابانها ریختند، بوق زدند و با ماشین دوردور میکردند. آنقدر فضا شاد شدهبود که دیگر یاد بدبختیمان نبودیم. مهدی پژمان هم یکی دیگر از زلزلهزدههاست. او و خانوادهاش در محوطه قبرستان شهر زندگی میکنند و منتظر است تا خانهشان ساخته شود. آنها هم بازی را در کانکس تماشا کرده بودند: «ایران که برنده شد، غم به آن سنگینی و از دسترفتن عزیزان و تخریب خانه و مغازه یادمان رفت، بچههایمان رفتند بیرون و کلی شادی کردند.» پژمان میگوید که در یک جای شهر تلویزیون گذاشته بودند تا مردم مسابقه را بیرون از خانه ببینند.