شرحی در حاشیه گفت‌وگوهای اعضای انجمن‌های خیریه با دست‌اندرکاران روزنامه شهروند در نمایشگاه مطبوعات
 
بی‌تعارف بی‌تکلف اما با تکلیف!
 

 

مسعود رفیعی طالقانی  دبیر گروه طرح نو
[email protected]

1) در این‌که روزنامه‌نگار باید مستقل باشد و ایضا منتقد، حرفی و تردیدی نیست اما این هر دو، زمانی گزاره‌های درست و دقیقی هستند که روزنامه‌نگار از خودش بپرسد «من باید مستقل از که باشم و منتقد به چه؟» همکاران بسیاری را دیده‌ام که خیال می‌کنند به صرف پرداختن به هر آنچه خود استقلال و انتقاد می‌پندارند، مستقلند و منتقد! اما تا زمانی که به دو پرسش بالا پاسخ نداده باشیم هرگونه ادعا در این‌باره، گزافه‌ای بیش نیست.
2) نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاری‌ها که همین جمعه گذشته پایان یافت، درست است که با اندکی تغییر محتوایی نسبت به سنوات گذشته برگزار شد و کماکان شمار زیادی از نقدهای گذشته را می‌شد بر این دوره نیز وارد کرد، اما نوعی گردهمایی سودمند نیز بود که پیش از هر چیز بد نیست به جای کاستی‌هایش، فوایدش هم در نظر آورده شود. صاحب این قلم در روزهای برگزاری نمایشگاه، نقدهای زیادی که نوشته همکاران مطبوعاتی بود را در همین روزنامه شهروند و روزنامه‌های دیگر مطالعه کرد اما به جرأت می‌توان گفت که حتی یک خط درباره اساسی‌ترین نقدی که باید به نمایشگاه مطبوعات وارد شود نیافت. آن نقد، نبود و نیست به جز؛ جداافتادگی نمایشگاه مطبوعات از فلسفه اصلی برگزاری‌اش.
معنای این ادعا البته این نیست که دوستان ما به ابعاد این نقد وارد و آشنا نیستند بلکه واجد این معناست که ما اگر می‌خواهیم نقد کنیم باید نقد بنویسیم، نه دلنوشته و سرگرمی. اگر هم نمی‌توانیم حرفی که «باید» را بزنیم، بهتر آن است که حرفی نزنیم. برای مثال اگر می‌خواهیم نمایشگاه را نقد کنیم، باید از نقدشعارش- آزادی مسئولانه- آغاز کنیم که گزاره ایست کماکان  تفسیربردار و تفسیربرداری دست‌کم در برخورد با مفهومی همچون آزادی، آفت آزادی است! کسی اما در این رهگذار گامی نزده است و این قلم نیز به آن سو نخواهد رفت زیرا حوزه ایست ممنوعه! پس در این مجال می‌کوشم به تمجید از نمایشگاه مطبوعات و فرصتی که برای اهالی رسانه فراهم کرد بپردازم!
3) غرفه روزنامه شهروند در نمایشگاه مطبوعات امسال میزبان اعضا و مدیران شماری از انجمن‌ها و تشکل‌های مردم نهادی بود که هر یک به نحوی از انحا در تلاشند تا به توانمندسازی بخش‌هایی مهجور و حاشیه‌نشین از جامعه ایرانی بپردازند. برخی از مسئولان انجمن‌های مشابه نیز بی‌دعوت آمدند و سری به «شهروند» زدند. فال نیک‌تر ماجرا نیز همین بود، زیرا شهروند را رسانه خود دانسته بودند. در پس رخ دادن چنین اتفاقی، ماه‌ها تلاش جمعی نهفته است که صفحات «طرح نو» روزنامه شهروند بخش کوچکی از آن تلاش‌هاست. ما در ایام برگزاری نمایشگاه با کسانی مواجه شدیم که دارند برای توسعه خیر عمومی تکاپو می‌کنند، آن هم تکاپویی بی‌چشمداشت. تنها بخشی از نگاه آنان را که می‌توان چشمداشت دانست این است که منتظرند کسی پیدا شود و سری به آنها بزند و اگر توانست در شرح و بسط فعالیت‌هایشان، کمکشان کرده و به عبارت دیگر همقدم آنها شود. «شهروند» در این میعاد به آنان گفت که رسانه‌شان است. یعنی آنها می‌توانند روی ما حساب کنند؛ حسابی بی‌دغدغه و بی‌چشمداشت.
4)ملاقات‌های دست‌اندرکاران روزنامه شهروند با فعالان اجتماعی در غرفه‌ای که ما در نمایشگاه مطبوعات تدارک دیده بودیم چنان بود که گفت‌وگویی شکل گرفت؛ بی‌تعارف، بی‌تکلف اما با تکلیف! ما در عصر فراموشی و خاموشی گفت‌وگو، نشستیم و با یکدیگر گفت‌وگو کردیم، به هم عشق ورزیدیم و حتی بعضی جاها خیالبافی کردیم برای آینده، اما در هر حال کنار هم بودیم و تصمیم گرفتیم کنار هم بمانیم برای یک تکلیف اجتماعی. تکلیفی که نه قدرت و نهادهای حاکمیتی و نه دولت و سازمان‌های زیرمجموعه‌اش و نه عطش ثروت برای ما ایجاد و ایجاب کرده، بلکه تکلیفی که انسانیت بر گردن ما نهاده است. صاحب این قلم نام این تکلیف را می‌گذارد؛ غصه‌خوردن برای سرنوشت آدم‌های میهنی که مرز ندارد! این آدم‌ها ممکن است یکیشان کارتن‌خواب باشد و یکی دیگر عضو هیأت علمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، یکی‌شان چپ باشد یکی‌شان راست، یکی‌شان مسلمان باشد یکی‌شان یهودی، یکی‌شان معتاد باشد و یکی دیگر ورزشکار اما مهم این است که اینها همه آدم‌اند و پایشان روی زمین است یعنی دارند نفس می‌کشند، یعنی زنده‌اند پس زندگی بهتر می‌خواهند.
می‌دانم در گذر سالیان آن‌قدر از این حرف‌های زیبا زده شده که گاهی آدم حتی از شنیدنشان چندش می‌شود - تازه این را هم درنظر دارم که پیش چشم خیلی‌ها این حرف‌ها اصلا هم زیبا نیست؛ پول کجاست بابا جان؟!- اما می‌خواهم قسم بخورم که من به چشم خود دیدم که میان ما و شماری دیگر از همدردهایمان در نمایشگاه مطبوعات امسال، گفت‌وگو شکل گرفت و ما سعی کردیم با هم به دنبال راه‌حل باشیم برای دردهایی که دست‌کم فکر می‌کنیم می‌توانیم با بضاعت ناچیزمان از عهده کاستن‌شان بر آییم.
نگارنده این سطرها نمی‌داند در خلال گفت‌وگوهای دست‌اندرکاران صفحه‌های طرح‌نو و اعضای انجمن‌های اجتماعی داوطلبی‌ای که پا به غرفه روزنامه شهروند گذاشتند، چه حسی به آنان دست داده است اما دست‌کم می‌دانم که به خودم و درواقع به ما چه حسی دست داد؛ ما خوشحال شدیم و به آینده فعالیت‌هایمان امید بستیم. شاید که همکاری ما بتواند به بهبود یک بیمار معتاد کمک کند، شاید همکاری ما بتواند یک کودک کار را نجات دهد، شاید همکاری ما بتواند یک معلول را توانمند کند، شاید همکاری ما بتواند گرسنه‌ای را سیر کند، شاید همکاری ما بتواند به ناامیدی، امید بخشد و‌ هزار شاید دیگر ... من اما همین شایدش را هم دوست دارم، همین را که شاید، روزی باشد که نگوییم شاید.
توضیح ضروری: یادداشتی که خواندید در آغاز بنا بود به شکل گزارشی به خوانندگان تنظیم شود اما شرحی حداقلی شد از آنچه در نمایشگاه مطبوعات بیستم - که نمی‌توانیم آن را درست و حسابی نقد کنیم - میان ما و دوستانمان اتفاق افتاد. 


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/13426/بی‌تعارف -بی‌تکلف -اما-با-تکلیف!-