نشستی درباره نمایش «آرامسایش» به نویسندگی و کارگردانی محمد حاتمی
 
همه ما روانمان درد می‌کند
 
نظریه روانکاوی با مفاهیم مربوط به روان سر و کار دارد و بر نشانگی لفظی تأکید می‌کند که از طریق آن، حقیقت امر در مورد ویژگی‌های روانشناختی آشکار می‌شود. اما روان درمانی تنها در موقعیت تحلیلی و با حضور فرد بیمار، یا همان شرایط تحلیل شونده که شرایط خود را در برابر تحلیلگر به اجرا در می‌آورد تحقق می‌یابد. اجرای این امر شامل نیروگزاری‌های احساسی و همچنین واکنش به این انتقال است، به گونه‌ای که هم شخص بیمار و هم درمانگر با متمرکز کردن احساسات عادی خود بر همدیگر، آن را به اجرا در می‌آورند. باید اعتراف کرد که تنها به بهانه همین «اجرا» است که بیمار به مرحله‌ای فراتر از دریافت‌هایی تصنعی از مسائل خواهد رسید. واضح است که این‌گونه روانکاوی، همان‌طور که اشاره شد، کاربردی اجرایی دارد و بیشتر با تئاتر و دیگر گونه‌های اجرا، همخوانی خواهد داشت. از این نگاه، تازه‌ترین نمایش «محمد حاتمی» با عنوان «آرامسایش» نیز در گستره اجرایی، مسأله روان آدمی را در مرکز توجه خود دارد. در نمایشنامه تازه او مفهوم نقش، در گستره کاملی از تجربیات آدمی از طریق بدن، اندام حسی، ذهن و احساسات و دست آخر فطرت و روح به کار می‌رود و با آن‌که شخصیت‌های انبوه‌اش که در چند اپیزود، مخاطب را به چالش می‌کشند، از همان آغاز، مفهوم «خود خویشتن» را ارایه می‌دهند، در طول نمایش از بسیاری جهات مانع برتری مفهوم «خود» می‌شوند و همین دلیل است که در «آرامسایش» وجود به شکلی گسترده نه‌تنها در یک درام کارآیی می‌یابد بلکه اصالتا مفهومی دراماتیک پیدا می‌کند. با این همه نگرش «درام درمان» محور حاتمی در «آرامسایش»، بی‌تردید روایت پنهان ‌دارنده پس ذهن مردم جهان معاصر و مردمان جامعه ما است. نمایش او در اصل چیزی به غیر از رویاها و کابوس‌های هر روزه ما درباره خویشتن و زیستنمان نیست، خویشتن و زیستنی که در چنبره تکنولوژی، در چنگال فکرهای روزگار زده و در جاده بی‌هنگام خواستن‌هایی که هرگز به آنها دسترسی نیست، گیر افتاده است. حاتمی می‌خواهد در چند بخش، دست در ناخودآگاه ما برده و نشان دهد که رنج‌های روانمان را چگونه خویشتن برای خویشتن مهیا می‌کنیم. او در جست‌وجوی «آسایش» و در نیل به «آرامش»، با بکارگیری اجرایی ظاهرا ساده‌، طیف وسیعی از موضوعات احساسی و مصائب روانی مردمان هم‌روزگار خودش را جلوی چشمانشان می‌گیرد. از این نگاه و برای دریافت‌های بیشتر درخصوص «آرامسایش» با محمد حاتمی، نویسنده و کارگردان و همچنین پژمان جمشیدی، شهرام قائدی، عماد ساکی، روح‌الله کمالی و الهام دهقانی بازیگران نمایش، میزگردی را ترتیب داده و درخصوص دریچه‌هایی از ابعاد این نمایش روانکاوانه به چند‌وچون آن نشستیم.
 

|  حامد داراب  |

شهروند: با دیدن «آرامسایش» نخستین چیزی که در ذهنم متبادر شد، شعری از نیما یوشیج بود با عنوان «خواب زمستانی» آن‌جا که می‌گوید: «خواب می‌بیند جهان زندگانی را/ در جهانی بین مرگ و زندگانی». گویی در نمایش وضعیتی میان خواب و بیداری را تجربه می‌کنیم. یک مالیخولیای هدفمند.
محمد حاتمی: به آنچه می‌گویید خیلی نزدیک است، چیزی مانند خواب یا بیداری. اما جالب است بدانید برای من نیز تمام این نمایش با توجه به سطری از یکی از غزلیات مولانا شکل گرفت، درواقع آن سطر جرقه و نقطه آغاز «آرامسایش» شد و آن بیتی است که می‌گوید: «کیست از دیده برون کز دیده برون می‌نگرد/ یا چه شخصی است که گویی که منش پیرهنم».
شهروند: رویکرد شاعرانه در کار می‌توانست از منشأ شاعرانه آن پرده بردارد، اما واقعا حدس زدن بیتی از مولانا برای این‌که هسته مرکزی کار باشد، غیرممکن بود. این میل به درون‌کاوی و برون‌نگری اما در همه اپیزودهای اثر مشخص است. می‌توان گفت نمایش یک درون کاوی محض است در برابر، آنچه از بیرون بر آدم‌ها تأثیر گذاشته.
محمد حاتمی: نگریستن به درون برای من خیلی مهم بود، ما آدم‌ها چقدر خودمان را می‌بینیم؟ چقدر تأمل می‌کنیم؟ درخلوت خودمان به خودمان چقدر علاقه نشان می‌دهیم تا با توسل به آن به کشف و شهود برسیم. اینها برای من انگیزه‌ای شد که این نمایشنامه را بنویسم. نه به شکل بسته شده‌ بلکه به‌صورت ایده‌پردازی‌هایی که طی زمان‌های گوناگون شکل می‌گرفت. یعنی من از یک نقطه به نقطه دیگری می‌رسیدم. یکباره شروع به نوشتن نکردم و بعد به پایان برسانم و سپس برای اجرا آماده‌اش کنم. احساس کردم اینها مانند درون آدم‌ها زنجیرهایی به هم پیوسته است که باید حلقه‌هایش پیدا شود و من این حلقه‌ها را دانه‌دانه پیدا کردم.
شهرام قائدی: حلقه‌ها را درست می‌گویید، دقیقا انگاری حلقه‌هایی گمشده‌اند، هم موضوعات درونی آدم‌ها و هم موضوعات بیرونی که با آنها روبه‌رو هستند. من فکر می‌کنم این خواب و بیداری امروز موضوعی جهانی است. همه می‌پرسند این‌که درونش زندگی می‌کنیم خواب است یا آن‌که در خواب می‌بینیم زندگی است. اما باور دارم که مبحث عمیقی است و فراتر از نگاه یک بازیگر.
الهام دهقانی: من هم چنین نگاهی دارم ما حتی در حالت عادی هم فکر می‌کنیم که آیا خوابیم یا بیدار؟ و در «آرامسایش» احساس می‌کنم، مانند آن آدمی که در آغاز کار حاضر است برای به خواب رفتن پول بدهد، به دنبال خواب می‌گردیم.
شهروند: چنین تفسیری را قبول دارم، حس مرعوب ‌شدگی، این میل غریب ترس خوردگی ما آدم‌های روان‌رنجور که هرکداممان به نوعی از «خود خویشتنمان» فرار می‌کنیم یا «خود خویشتن» دروغینی می‌سازیم، تنها با خوابیدن فراموش می‌شود.
الهام دهقانی: دقیقا انگار وقتی خوابیم بهتر است، اما زمانی که بیدار می‌شویم می‌پرسیم در رویاهایمان در پی چه هستیم؟ از نظرم موضوع اصلی نمایش اینجاست، در جست‌و‌جوی رویاها، درست آن زمان که نمی‌داند چه می‌خواهد.
محمد حاتمی: صحبت از رویا شد و یادم آمد که در زمان نوشتن نمایشنامه، هر چقدر پایم را می‌گذاشتم در مرز خیال و در مرز رویا احساس می‌کردم عمق کار بیشتر می‌شود.
پژمان جمشیدی: برای این‌که آن‌جا قوانین اجتماعی مدون وجود ندارد.
محمد حاتمی: یا شاید برای این‌که در رویا می‌توانیم با خیال راحت پرواز کنیم، یا این‌که خیلی می‌توانیم مانور دهیم و بی‌آن‌که خودمان بخواهیم از ناخودآگاه و خودآگاه استفاده کنیم.
عماد ساکی: به نظرم صحبت زیاد از رویا این شیوه کار را زیاد به رویاپردازی و جهانی غیرواقعی تبدیل می‌کند. می‌دانم که نگاه آقای حاتمی هم به این شکل نیست. من معتقدم آدم‌های دور و بر ما، یعنی همین آدم‌های واقعی، در هر زمانی با هر شرایطی، هیچ فرقی نمی‌کنند، تجربه‌های خواب و بیداری خودشان را دارند. خواب و رویا با آدم‌ها در هر فضایی ازجمله فضای مدرن یا فضای غیرمدرن اتفاق می‌افتد و این همراه همه آدم‌ها است، هیچ چیزی نمی‌تواند بر آن تأثیر بگذارد، مثلا یک جوان بیکار خواب و بیدار خودش را دارد و یک آدمی که 50‌سال پیش وجود داشته است، هم خواب و بیدار خودش را.
شهروند: این درست است، اما من فکر می‌کنم شیوه اجرایی هم نشان می‌دهد که رویا، خیال یا همان خواب و بیداری، طرفه‌ای قرار گرفته است برای نقد وضعیتی که حالا به نگاه شما همان واقعیت است. به نظر شما آیا ما در واقعیت می‌بینیم شخصی برای خواب رفتن پولی پرداخت کند؟
محمد حاتمی: اصولا خط داستانی نمایش، تماشاگر را دعوت می‌کند به خیال‌پردازی، چرا که من معتقدم ما و نسل‌های امروز خیال‌پردازی و افسانه‌سرایی‌مان را از دست داده‌ایم، دیگر شب‌ها برای بچه‌هایمان قصه‌های پریان را نمی‌گوییم، بچه‌های ما در کنار رایانه و بازی‌های رایانه‌ای گوناگون خوابشان می‌برد. یا در دل مسائل روزمره گم می‌شوند و این‌گونه شب را به روز می‌رسانند. ما تخیلمان را از دست داده‌ایم، من هم به همین دلیل سعی کردم که خط داستانی این نمایش را از میان «تخیل» عبور دهم و احساس می‌کنم که این کلید کار من است.
شهروند: کاملا موافقم، قبل از این هم گفتم، خیال حربه‌ای است برای نقد وضعیتی که در واقعیت می‌بینیم. برای همین یکی از برداشت‌هایی که نسبت به «آرامسایش» وجود دارد همین موضع است که گویی گونه‌ای مصائب اجتماعی را برجسته کرده و با آن نسبت به یک وضع اعتراض می‌کند.
عماد ساکی: به همین دلیل نمایش نشان‌دهنده همه رنج‌های خواب و بیدار ذهن آدم‌هاست. کارگردان متن را از جامعه بیرون کشیده و روی صحنه آورده، انگار فشرده‌ای از زندگی است که کنار هم قرار گرفته و برای تماشاچی رنج روان جامعه را به نمایش درآورده است.
روح‌الله کمالی: ببینید من معتقدم، ما دنبال راه‌حل ارایه کردن نیستیم، بحث خیلی ساده است؛ در اصل آنچه ما نداریم، یعنی آرامش و آسایش موضوع نمایشمان است.
شهرام قائدی: درواقع این کار عین زندگی است.
روح‌الله کمالی: بله، ما زمانی از کوچکترین چیزها لذت می‌بردیم، از یک شاخه گل یا از رفتن یک روزه به یک پیک‌نیک، اما اکنون با همه امکاناتی که داریم از این چیزها و همه آن امکانات حتی لذت نمی‌بریم. چرا که آرامش و آسایش را خودمان از خودمان سلب می‌کنیم.
الهام دهقانی: ما سعی کردیم در این نمایش چیزهایی را ارایه دهیم که مردم در بسیاری مواقع از آنها غافل می‌مانند.
شهروند: ببینید، مسأله اصلی «آرامسایش» که همه بر آن اتفاق نظر داریم، بررسی روان آدمی است. تا این‌جا به آن رسیدیم که این روان آرامش و آسایش ندارد، یا به قولی آرامش و آسایش را از خودش سلب می‌کند، این مفهوم مرا به یاد نظریه فلیکس گوتاری در کتاب «ضدادیپ» می‌اندازد، آن‌جا که جامعه ادیپی به همراه روانکاوی تلاش می‌کند ما را به افرادی سازگار بدل سازد، به دخترها و پسرهایی وظیفه‌شناس و آنچه «آرامسایش» در این رابطه با نشانه‌هایی به ما می‌فهماند این است که کارکرد این نیروها در کنار یکدیگر به محدود شدن آزادی خود خویشتن ما منجر شده است. با این حساب ما از سویی آرامش خودمان را می‌گیریم و از سویی، آزادی خودمان برای رسیدن به آرامش را سلب می‌کنیم. یعنی ما دیوانه شده‌ایم؟
شهرام قائدی: و این دیوانگی دست آخر برای مخاطب با این پرسش‌ها همراه است که این آدم‌ها کجای زندگی هستند، آیا دیوانه‌اند؟ آیا عاقل‌های عاقل‌اند؟ آن‌که گیر می‌دهد عاقل است؟ یا آن‌که اعتراض می‌کند؟ یا آن‌که صرفا زندگی‌ می‌کند.
شهروند: اینها پرسش‌های دقیقی است، می‌توان تصور کرد که مخاطب حتما برداشت‌هایی با چنین شمایلی از کار داشته باشد. همین جاست که نقش بازیگر برجسته و البته سخت و حساس می‌شود.
شهرام قائدی: من تا تمرین چهارم و پنجم هم از آقای حاتمی می‌پرسیدم که ما چه می‌خواهیم بگوییم؟ فکر می‌کردم تماشاگر که عادت کرده است قصه از جایی شروع شود و در جایی پایان یابد، چگونه می‌خواهد با قصه‌های به هم پیوسته و دگرگون شده از زندگی چند آدم به شکلی که ما اجرا کرده‌ایم یعنی همین به تصویر کشیدن روان رنج دیده، ارتباط بگیرد. در آغاز این مسأله آن‌قدر برایم اهمیت داشت که دیگر به این فکر نکردم که این آدم‌ها دیوانه‌اند یا مشکل روانی دارند یا چیزهایی از این دست.
محمد حاتمی: اجازه دهید من نکته‌ای را بگویم، مسأله عبارت این‌که ما روانی شده‌ایم نیست. ما وقتی دندانمان درد می‌گیرد می‌رویم پیش دندانپزشک و در همین راستا هر عضوی از بدنمان مشکلی داشته باشد به پزشک مربوط به آن مراجعه می‌کنیم و از آن هم هیچ ابایی نداریم. ولی متوجه نیستیم که همه ما روانمان درد می‌کند و در طول هفته، ماه و سالیان‌سال روانمان پریشان شده است. به دلیل بافت زندگی‌مان به دلیل آن شیوه‌ای که در اجتماع با یکدیگر برخورد می‌کنیم. به دلیل نسل‌های مختلفی که در کنار هم هستیم و همدیگر را درک نمی‌کنیم.
پژمان جمشیدی: درواقع می‌خواهید بگویید که ما کمتر با خودمان خلوت می‌کنیم یا کمتر به خودمان می‌پردازیم؟
روح‌الله کمالی: می‌خواهد بگوید، همه درحال دویدن برای هیچ هستند.
محمد حاتمی: اینها همه هست، بله، اما نگاه اصلی‌ام این است که فلسفه می‌گوید هر چیزی ضد خودش را درون خودش به‌وجود می‌آورد. ماشینیزم، آن‌قدر پیچیده می‌شود تا در اوجش به سادگی می‌رسد. وقتی کسی زیاد وارد تکنولوژی شود تکنولوژی‌زده خواهد شد تا جایی که به طبیعت پناه می‌آورد، از وحشت صدای بوق خودرو‌ها از شهر دور می‌شود و این یعنی بازگشت به اصل خود. ما از طبیعت دور شده‌ایم. طبیعت خیلی خوب می‌تواند برای انسان درس‌آموز باشد. به ما می‌گوید چگونه زندگی کنیم. اما گوش نمی‌دهیم. ما دچار ارتباط نا‌مفهوم شده‌ایم.
شهروند: یعنی شما با تکنولوژی مخالفت می‌کنید؟
محمد حاتمی: نه، من علیه تکنولوژی حرف نمی‌زنم ولی ما ارتباط‌هایمان هم محدود شده به دنیای مجازی. دیگر وقتی دلتنگ می‌شویم به دیدار یکدیگر نمی‌رویم. همه اینها باعث شده روحمان خراش بردارد ولی نمی‌‌خواهیم برای التیام آن کاری کنیم. «آرامسایش» این خراش و چگونگی شکل‌گیری آن را نمایان می‌کند. یعنی در شرایط یک درمانگر بخشی از ریشه دردهای مخاطب‌اش را به او نشان می‌دهد. من نمی‌خواهم بگویم این‌جا تئاتر درمانی می‌کنم، اما به شکلی غیرمستقیم این کار را انجام می‌دهم. نمی‌گویم سایکودرام انجام می‌دهیم. اما نمایش درمان است و عنصر اصلی آن یک جور با جامعه تلفیق می‌شود تا ناسره آن را کنار بزند و هسته آن را نمایان کند. هم بیان آلام و دردهای جامعه است هم این‌که چند قدم جلوتر از جامعه کار می‌کند و گاهی اوقات فراتر ‌می‌رود و گاهی ما را به پس می‌کشد تا پیش‌رو را نمایان کند.
پژمان جمشیدی: البته این را هم من اضافه کنم که همه چیز در این جهان نسبی است و آن‌که فکر می‌کند درمان است خودش یک درد است. برای همین در این کار درمانی نمی‌بینیم، مثلا پزشک بیشتر از این‌که بیمار را تحت‌تأثیر قرار دهد خودش از آنها تأثیر می‌گیرد.
الهام دهقانی: انسانی که تکنولوژی محاصره‌اش کرده و دیگر وقت رسیدن به خودش را ندارد.
عماد ساکی: دقیقا نمایش به همین دلیل خیلی لب مرز است، چرا که آدم‌ها ممکن است خودشان وضعیت‌های درمان و درد، رویا و خواب، اسیر شدن در تکنولوژی و ... را تجربه کرده باشند.
شهرام قائدی: بله، من هم به این دلیل هر شب نگرانم که تماشاگر این را بپسندد و نپسندد و این تیپ نمایش روی تیغ است.
شهروند: تماشاگر پس از نویسندگی و کارگردانی، به بازیگر و آنچه او متبادر می‌کند، اعتماد دارد. به نظرم نقش بازیگر و ایفای دقیق آن می‌تواند این اعتماد را دو چندان کند. در یک دهه اخیر، حضور بازیگرانی که برای گیشه از سینما یا تلویزیون به تئاتر آمدند، این اعتماد را کمی سلب کرده است. از سوی دیگر عدم ذهن تحلیلگرانه یا کم‌توجهی بازیگران تئاتر به تحقیق درخصوص نقش‌اش نیز در این آسیب قابل تحقیق است.
شهرام قائدی: من این را قبول ندارم، اگر در نمایش محمد حاتمی بخواهم به اندازه یک دانشجوی روانشناسی تحقیق و اندیشه کنم، بازی را از دست می‌دهم. من می‌گویم که وظیفه‌هایمان را بشناسیم. می‌پذیرم در نمایشی روانکاوانه بازی کنم، پس وظیفه من این است که شخصیت را درست و دقیق بسازم. حالا این‌که در درون‌مایه یا هر چیز دیگری برداشت‌ها چیست یا چه چیزهایی تفسیر می‌شود وظیفه دیگران است. به نظرم خوب است که بازیگرهای ما به وظیفه اصلی‌شان بپردازند.
روح‌الله کمالی: یعنی نسبت به کارش دانش نداشته باشد؟
شهرام قائدی: نه این‌که دانش نداشته باشد، ولی بداند وظیفه‌اش فهمیدن مفاهیم اثر تا یک حدودی است.
الهام دهقانی: از نظر من تئاتر شعر است، موسیقی است، هنر است، سیاست است درواقع همه چیز هست و بازیگر باید همه اینها را دقیق درک کند.
شهرام قائدی: مسلما وقتی جامعه دچار تب اسیدپاشی است، وقتی مردم حالشان خوب نیست، من هم با حال بد می‌آیم روی صحنه. اما معتقدم شو هم زیاد شده است و به خود اتفاق بازیگری کمتر پرداخته می‌شود.
پژمان جمشیدی: بازیگر می‌تواند و باید خودش را هر لحظه با شرایط پیرامونش همسو کند، این چیزی است که من در همین مدت‌کوتاه بازیگری یاد گرفته‌ام، من کار خاصی درباره بازیگری نمی‌کنم، اما درباره آن فکر می‌کنم، مثلا اول که سر این کار آمده بودم، اطلاعاتی درباره بحث روانشناسی نداشتم اما متن را که خواندم برایم جذاب بود و هر سوالی داشتم از آقای حاتمی می‌پرسیدم و داستان سایکو درمانی و اطلاعاتی که برخی روانشناسان شرایط را برای مخاطب مهیا می‌کنند تا خودش را در آن قرار دهد را در این مسیر آموختم.
محمد حاتمی: حالا که بحث بازیگری شد دوست دارم نکته‌ای را بگویم. با این‌که سال‌ها در بطن جامعه بازیگری هستم اما می‌بینم که جدا شدن از نقش در عرض یک ساعت و نیم کار بسیار سختی است. همه بچه‌هایی که این‌جا در عرض 5 دقیقه در نقش‌های مختلف مخاطب را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند، کار مشکلی را به انجام می‌رسانند. همه نوع بازیگر با همه نوع استعداد خوب است. اما من به این فکر کردم که کار، بازیگرانی می‌خواهد که قابلیت این را داشته باشند که سریع از نقشی به نقش دیگر فرو روند. چرا که هر کدام چند نقش را بازی می‌کنند که بسیار عالی از پس آن برآمدند.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/13419/همه-ما-روانمان-درد---می‌کند