اون بیرون هیچ خبری نیست! | شهاب نبوی| دیروز یکی از پیامرسانهای داخلی را نصب کردم. چند دقیقهای داخلش نشستم. راستش نشیمنگاهش به راحتی نمونههای خارجیاش نبود. مثلا اگر توی فیسبوک احساس میکنی که روی مبل سه نفره لش کردهای یا توی توییتر احساس میکنی روی مبل سلطنتی یک نفره نشستهای و پاهایت را روی هم انداختهای یا حتی قبلترها توی یاهو مسنجر احساس میکردی لااقل روی دسته مبل نشستهای، اینجا اینقدر معذب بودم که احساس میکردم چهار زانو و در مقابل بزرگان و ریشسفیدان فامیل نشستهام. حتی گاهی پاهایم که خواب میرفت به خودم اجازه نمیدادم کمی درازشان کنم تا بیدار شوند. خبری از هیجانات شبکههای اجتماعی دیگر هم نبود. مثلا اگر تلگرام را کوچه تنگ و پر رفتوآمدی حوالی «سبزه میدان» در نظر بگیری که یک طرفش دلارفروشها ایستادهاند و آن طرف چند نفر زبانم لال پاسور میفروشند و دستفروشها هم در کمال بیشرمی مشغول فروختن انواع و اقسام لباسهای زیر هستند و از آن طرف هم باید مراقب باشی که زیر چرخ گاریچیها له نشوی، این پیامرسان را باید کوچه بنبستی حوالی «فرمانیه» در نظر بگیری؛ از بس که خلوت و پرآرامش بود. کمکم سروکله چند نفر پیدا شد. خیلی تحویلم گرفتند؛ کلی خوشامد گفتند. از یکیشان پرسیدم: «اینجا همیشه اینقدر آرام است؟» گفت: «اینجا اصلا برای ریلکسکردن و فرار از دنیای سیاه و دروغین بیرون ساخته شده. اصل زندگی اینجاست. نمیگذاریم هیچ خبر بدی بهت برسد و آرامشت را به هم بزند. مطمئن باش چند وقت اینجا بمانی، احساس میکنی داری توی سوییس زندگی میکنی.» مهربان اما مصنوعی بودند. یاد این رستورانها افتادم که تازه باز شدهاند و واردش که میشوی با لبخندی چندشآور کلی تحویلت میگیرند و آخر سر یک صورتحساب کمرشکن جلویت میگذارند. به هوای دستشویی آمدم بیرون و برگشتم به پیامرسان قبلیام. اصلا آرامش آنجا را نداشت. یک گوشهاش جنگ بود، یک گوشهاش تورم و گرانی و جای دیگرش اعتصاب و اعتراض...