فاطمه رضایی| در مرورگرتان سرچ کنید «گرامافون»! صفحات متعددی باز میشود مربوط به خرید و فروش گرام و گرامافون. ابتدا گمان میکردم بازار چندان داغی نداشته باشد، اما در گفتوگو با محسن شهبازی وجوه مختلف ماجرا را بررسی کردیم؛ اینکه چرا مردم به خرید گرام و گرامافون رو آوردهاند، چرا دنبال صفحات قدیمی و نو میگردند و در کل این رویکرد نوستالژیک چه توجیهی دارد. البته بخشی از این گفتوگو به سبقه شهبازی برمیگردد، چون او از قدیمیهای بازار کتابهای دست دوم، نسخ خطی، مجلات قدیمی و... است، به خاطر همین هم بیشترین دسترسی را به صفحات مختلف گرام و گرامافون داشته است. او فروش کتابهای دست دوم را از پاساژهای معروف میدان انقلاب شروع و بعد از چند سال نخستین سایت فروش کتب قدیمی را در ایران راهاندازی میکند و در کنار این کار، به جهت رفتوآمد به خانههای مختلف برای خرید کتابخانههای شخصی، گنجینهای از صفحههای قدیمی گرام و گرامافون را میبیند. در این گفتوگو درباره تفاوت این دو دستگاه هم پرسیدهام و اینکه چرا بازار صفحههای این دو تا این حد داغ شده است. او مهندسی کشاورزی خوانده و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد در رشته ادبیات نمایشی است، به همین دلیل گفتوگویی که میخوانید صرفا با یک تاجر یا کاسب نیست، بلکه با شخصی است که عمرش را لای گردوخاک خانههای قدیمی گذارنده. برای همین اول از نوجوانی و علاقه او پرسیدم، بعد سراغ کتابهای قدیمی رفتم و در آخر هم سر از ماجرای عجیب بازار گرم گرام و گرامافون درآوردم. در ادامه میخوانید.
از ماجرای بازار گرامافون شروع کنم یا کتابهای قدیمی؟ چون هر دو برایم جذاب بودند و مطمئنا برای خوانندگان هم جالب خواهد بود.
فکر کنم از کتابها شروع کنیم بهتر باشد، چون ماجرای گرام و گرامافون از این طریق راحتتر برایتان جا میافتد.
پس برویم عقبتر. چطور شد سراغ این کار رفتید؟ مقصودم خرید و فروش کتابهای قدیمی است.
در زمان نوجوانی، خانوادهها برای اینکه بتوانند بچهها را مدیریت کنند، گاهی هر کدام را سمت و سویی میفرستادند که تعطیلات را سپری کنند. من هم رفتم کنار عمویم که خودش مدرس دانشگاه است و یکی از قدیمیترین کسانی که در حوزه کتابهای قدیمی فعالیت میکند.
به چه اسمی؟ استاد چه رشتهای هستند؟
استاد کاظم شهبازی، مدرس دانشگاه هنر هستند. آن زمان هم من پیش ایشان بودم.
چند سالتان بود؟
14 سالم بود.
چه سالی؟
حدودا سالهای 75 و 76 بود. جالب اینجاست آن زمان من نه علاقهای به کار کتاب داشتم و نه قرار بود چنین کاری بکنم.
محل کارشان کجا بود؟ کتابفروشیهای قدیمی انقلاب؟
بله. آن زمان در یکی از پاساژهای میدان انقلاب در طبقه دوم بودیم. عصرها آنجا پر میشد از علاقهمندان کتاب؛ کسانی که شیفته و عاشق کتاب بودند. عموی من هم با لذت و علاقه با مشتریها صحبت میکرد و به بعضی از آنها کتاب معرفی میکرد. درواقع برای بعضی از آنها حکم کسی را پیدا کرده بود که راهنماییشان میکرد. برای من در آن سن، تمام اینها عجیب بود. چون با خودم میگفتم اگر عموی من کاسب است، چرا اینهمه برای راهنمایی و بحث و توضیح، وقت میگذارد و چرا فقط مثل بعضی کاسبها دنبال فروختن جنسش نیست؟ در همان سنین هم بود که نام بعضی از نویسندگان در یاد من ماند؛ کافکا، کوندرا، برشت و... اگر معنای کلمهای را که استفاده میکرد نمیدانستم، ترغیب میشدم که در لغتنامه دنبال معنای آن بگردم و به این ترتیب علاقه پیدا میکردم و از مطالعه و کار با کتابها لذت میبردم. گاهی حتی احساس میکردم بدون اینکه بدانم، در حال تکرار جملات عمویم هستم. اما خب تفاوت اینجا بود افرادی که آن سالها در آن پاساژها میآمدند، بیشتر از اینکه مشتری باشند، عاشق بودند. بعضی از آنها هم افراد تحصیلکرده و فرهیختهای بودند که میآمدند؛ مدرسان دانشگاه، وکلا، شخصیتهای فرهنگی و... رفتهرفته شخصیت من هم در این مکان شکل گرفت. به قول «مسافر کوچولو» که میگفت «اهلیکردن یعنی چه؟» و جواب میشنید: «ایجاد علاقه کردن»، من هم علاقه پیدا کردم و در این حوزه ماندم، طوریکه بهتدریج دیدم جز کار کتاب نمیتوانم کار دیگری بکنم، چون این کار را دوست داشتم. کمکم پول توجیبیام را که برای راهم بود میدادم و کتاب میخریدم و پیاده میرفتم خانه. به این ترتیب کتابهایم بهتدریج زیاد شدند و طوری شد که مُهر درست کردم و اسم خودم را روی آن زدم: «کتابخانه شخصی محسن شهبازی».
البته فکر میکنم یک دهه بعد اوضاع خیلی بدتر شد، یعنی اواسط دهه 80 به بعد پاساژی که میگویید، از رونق افتاد. دقیقا آن پاساژ کجای انقلاب بود؟
کارگر شمالی؛ جنب ادوارد براون.
بله. پاساژ معروف کتابهای قدیمی و کمیاب بود که البته دیگر الان میشود گفت از بین رفته. شما کی به این فکر افتادید که خودتان مستقل کار کنید؟
وقتی دانشجوی رشته کشاورزی بودم، آمدم دقیقا طبقه همکف همان پاساژی که در سنین نوجوانی با عمویم بودم، یکی از مغازهها را اجاره کردم. آن زمان هنوز اوضاع در طبقه نخست خوب بود و شلوغ میشد، اما طبقات بالاتر دیگر مثل قبل نبود و خلوتتر شده بود. یادم هست جمعهها آنجا حراج کتاب میگذاشتیم؛ کتابی 200 تومان، 500 تومان، 1000 تومان. مردم هم با عشق میآمدند و خرید میکردند. این ماجرا همچنان برقرار بود تا اینکه از آنجا رفتم.
چرا؟
من نمیخواستم. صاحب ملک گفت خودش میخواهد. از سر پاساژ تا انتهای آن متعلق به او بود. انتهای پاساژ را چند مغازه درآورده بودند که آخری برای من بود. یک مغازه 40متری که آن را هم نصف کرده بود؛ جلو را به من اجاره داده بود و پشت آن را که باغچهمانندی بود، خودش میآمد و گاهی میرفت آنجا میخوابید. درواقع من در یک مغازه 2 متری کار میکردم. این شد که دیگر من دربهدر شدم.
چه سالی؟
اواخر دهه 80 بود. بعد از آن من همینطور چند جایی رفتم و کار کردم تا اینکه به فکرم رسید تراکت پخش کنم. روی تراکت دادم نوشتند «خریدار کتاب» و آن را پخش کردم. حتی موبایل هم نداشتم. نوشتم «خریدار کتابخانه شخصی شما هستیم» و شماره تلفن گذاشتم.
پس سرمایهای داشتید که این کار را کردید...
سرمایه که چه عرض کنم؛ آخرین پولی بود که برایم مانده بود.
کسی هم زنگ زد؟
هیچکس زنگ نزد. فقط یادم هست آخرین تراکتها را که پخش میکردم، کسی با من تماس گرفت که یکی از نقاشان سرشناس ایران است. البته راضی نیست اسمش را بگویم؛ فقط همینقدر بگویم که امکان ندارد اسمش را نشنیده باشید، چون شهرت بینالمللی دارد.
برای فروش کتابخانه شخصیاش تماس گرفته بود؟
بله. رفتم منزلش و به من گفت اضافات این کتابخانه را ببر. من پولم به اندازه خرید آنها نبود. وقتی ایشان فهمید پول زیادی ندارم، گفت پسرم، اینها را ببر، هر چقدر فروختی، یکسومش را بیار به من بده. من هم رفتم فروختم و نصفش را به او دادم. این شروع کار من به عنوان خریدار کتابخانه شخصی بود؛ حدود 9سال پیش. به این ترتیب کتابخانههای شخصی را میخریدم و میبردم خانه، یعنی منی که دربهدر شده بودم و یک مغازهای داشتم که تازه جان گرفته بود و بعد هم صاحب ملک آن را گرفته بود، دیگر شروع کردم به خرید کتاب از خانههای مردم.
همانطور با پخش تراکت به خرید کتاب ادامه دادید؟
تراکت پخش میکردم، در روزنامهها آگهی میدادم و از اینجور بازاریابیها.
کتابخانههای خریداریشده را کجا میبردید؟
میبردم خانه خودمان، چون خانه خودمان، خانه قدیمی بزرگی بود و اتاقی را که داشتم به کتابها اختصاص میدادم و به همکارانم میفروختم. بعد از یک مدت دیدم کار کمی سخت است، چون خانهمان طبقه سوم بود و انتقال اینها آسان نبود. به همین دلیل فکر کردم اگر انباری اجاره کنم شاید بهتر بتوانم کار را ادامه بدهم. البته هنوز سرمایه زیادی نداشتم. آنقدر گشتم تا بالاخره جایی را پیدا کردم با 5 میلیون رهن و 350 تومان در ماه اجاره. جایی بود که 6 طبقه میخورد بالا میرفت و صاحب آن مرد باخدا و خیّری بود. وقتی نشستم و برایش ماجرای زندگیام را گفتم، 100 تومن از اجاره کم کرد و به من داد. در این دوره همچنان همکاران میآمدند و خرید میکردند. فکر کردم چقدر خوب است در کنار فروش کتاب به همکاران، به مردم هم بفروشم. برای همین تراکت دادم دست آقایی و گفتم آن را جلوی در پخش کند. با این نوشته که «نمایشگاه کتاب، طبقه بالا». با همین قضیه، کار ما بشدت گرفت. مردم با همین یک تبلیغ ساده، دو برابر قبل میآمدند بالا و خرید میکردند. به این ترتیب خیلی اوضاع بهتر شد و خیلی خوشحال بودم تا اینکه صاحب ملک مغازهاش را خواست. برای همین طبقه چهارم همان ملک را که برای کسی دیگر بود، اجاره کردم منتها مشتریها خیلی کم شدند. دیگر چهار طبقه را بالا نمیآمدند. همین زمان بود که دوباره دیدم اوضاع دارد خراب میشود. در صحبت با یکی از دوستان به من گفت فلانی، چرا سایت نمیزنی؟ گفتم سایت دارم، ولی زیاد آشنا نیستم و فعال هم نیست.
چه سایتی بود؟
کاراکتاب. آقای منصور اصلانی که هنوز هم از همکاران بنده است و در کار بهینهسازی و طراحی سایت، اسم و شهرت دارد، آمد و برای من سایت را راهاندازی کرد. به این ترتیب سایت من شد نخستین سایت فروش کتابهای قدیمی در ایران.
آن سالها فکر کنم فقط «آیکتاب» و «آدینهبوک» و چند تای دیگر فعال بودند.
بله. چند تایی بیشتر نبودند، اما با خودم گفتم بین همینها من چه کار کنم که کارم بگیرد. آنها کتاب روز میفروختند، من شروع کردم به فروش کتابهای قدیمی.
اذیت نشدید؟ چون گیر و گرفتهای فروش کتاب قدیمی هنوز هم وجود دارد.
من قانونی جلو رفتم. رفتم استانداردهای فروش قانونی کتاب را درآوردم و چون نخستین سایت فروش قدیمی کتاب شدم، طی این سالها 200 هزار عنوان کتاب قدیمی جمعآوری کردهام.
خب فکر کنم دیگر وقتش است درباره ماجرای خرید و فروش گرامافونها بگویید.
ببینید. سایت «کاراکتاب» از چند قسمت تشکیل شده؛ یکی از لینکها مربوط میشود به فروش کتابهای قدیمی. این کتابها شامل کتابهای کلکسیونری و غیرکلکسیونری هستند. مثلا کتابهای کلکسیونری، کتابهای نفیسی هستند که در بازار کمیابند و کتابهای غیرکلکسیونری، کتابهای دست دوم هستند که از خانهها خریداری میشوند. نشریات هم به همین شکل است. یک بخش هم داریم به اسم خرید و فروش بیواسطه.
مثل سایت «دیوار»؟
بله. ما از این قسمت سودی نمیکنیم. در این بخش، یک عده همراه کتاب، اشیای قدیمی هم میفروشند؛ مثل رادیوهای قدیمی، صفحه گرام و امثال اینها، چون وقتی کتابخانه قدیمی میخریم، صفحه گرام هم بینشان هست.
اصلا چه میشود که افراد کتابخانههای قدیمیشان را میفروشند؟
غیر از احتیاج مالی، گاهی طرف فوت کرده و وراث آن را میفروشند. گاهی جا برای نگهداری ندارد. گاهی اصلا از بخشی از کتابخانهاش خسته شده و میخواهد آن را رد کند. در منزل اینها هم شما انواع اشیای قدیمی را میبینید؛ مثل رادیوی نفتی.
یعنی با نفت کار میکند؟!
بله. یک بار سمت تجریش رفتم، دو خواهر دوقلو که کوتاهقد بودند و هر دو در خانههایی زندگی میکردند با سقفهای کوتاه. پا که به خانه اینها میگذاشتی انگار به خانههای قجری میرفتی. خانهشان واقعا موزه بود. میخواهم بگویم درواقع چون ما برای خرید کتاب، جاهای مختلف میرفتیم صفحه هم میدیدیم. مثلا از پیرمردی کتابخانهاش را میخریدیم که عموما گرام و گرامافون هم داشت. وقتی هم که اینها را میخریدیم، صفحه هم بود، بنابراین بعد از مدتی صاحب مجموعهای از صفحههای گرام و گرامافون شدم، البته چون کار قانونی میکنم، فقط صفحههای موسیقی کلاسیک میفروشم. اما خب همانطور که گفتم دستگاهها و صفحههای زیادی در خانههایی که رفتهام دیدم. مثلا دستگاه گرامی دیدم متعلق به 100 سال پیش.
با این حال برایم عجیب است که خرید و فروش اینها در ایران زیاد شده. چرا؟
فروش زیاد آن مربوط میشود به صفحههای چینی. البته برندهای ایرانی هم هستند که صفحه تولید میکنند، اما بیشتر صفحههای چینی است. اما دقت کنید چیزی که خرید آن بیشتر است، گرام است، نه گرامافون.
درباره تفاوت اینها توضیح میدهید.
گرامافون و گرام در کل یک سیستم را دنبال میکنند. فقط به شکل مختصر بگویم دستگاه گرام، برقی است و نیاز به آمپلیفایر و باند دارد؛ البته در نوع کیفی و جعبهای این قطعات به دستگاه متصل هستند. طبقات مختلفی هم میتواند داشته باشد، شامل دیویدی، کاست و صفحه. صفحههای موسیقی آن هم در سه سایز 45 دور، 33 دور و 78 دور هستند. جنسشان هم پلاستیک است. صفحههای 45 دور، اندازه بشقاب میوهخوری است، 33 دور اندازه پلوخوری و 78 دور، بین این دو تا. اما دستگاه گرامافون، هندلی است. باید کوک شود و صفحه آن در یک سایز مشابه 78دور ساخته شده. جنس صفحهاش هم سنگی است. شیپوری هم برای پخش صدا دارد. صفحههای سنگی گرامافون به گرام نمیخورد و اگر آن را در گرام بگذارید، ممکن است به سوزن آسیب بزند. ضمن اینکه صفحههای سنگی گرانتر هستند. اما صفحههای گرام ارزان هستند و الان هم که زیاد شده. من صفحههای سنگی زیادی هم در خریدها گیرم آمده که حتی بخشهایی از اینها را به موزه دادهام یا کتابهای قدیمی بوده که به کتابخانه مجلس اهدا کردهام.
با این حال، بالاخره یک دلیلی دارد که مردم علاقهمند به صفحه شدهاند.
ببینید. یک برههای گرامافونهایی در بازار آمد که طراحیهای زیبایی داشت با قیمتهای مناسب. امکاناتش هم زیاد بود؛ پورت یو.اس.بی. دارد، سیدی میخورد، جای کاست دارد، صفحه میخورد، رادیو دارد و... گاهی به شوخی بین دوستان میگویم فقط کم مانده ماشین لباسشویی هم داشته باشد! بنابراین وقتی چنین دستگاهی با این امکاناتی که گفتم دارد به شکل انبوه تولید میشود، طبیعتا متقاضیانی هم پیدا میکند. ضمن اینکه توجه داشته باشید صفحه در حال حاضر در تمام دنیا تولید میشود. همین الان در خارج از کشور، مثلا استانبول، مغازههایی هستند که فقط صفحه میفروشند.
این وسط مردم بیشتر دنبال چه صفحههایی هستند؟
گفتم؛ من چون کار قانونی میکنم فقط صفحه موسیقی کلاسیک غربی میفروشم، اما خب مردم بیشتر دنبال ایرانیهای قدیمی هستند.
کیفیت اینها چطور است؟ منظورم صفحههای قدیمی ایرانی است.
اصلا خوب نیستند. البته همانطور که عدهای هستند و کتاب را سالم نگه میدارند، کسانی هم هستند که صفحه را سالم نگه داشتهاند.
خب باز هم اکثرشان کیفیت ندارد. چرا مردم باید دنبال اینها باشند؟
اولا که توجه داشته باشید سیستم پخش گرام، آنالوگ است و گرامافونهای الان، دیجیتال هستند، بنابراین کیفیت بالایی دارند.
نه. منظور من آنالوگها هستند.
به هر حال اگر صفحه سالم باشد، کیفیت آن خیلی خوب است، طوری که احساس میکنید خواننده واقعا کنار شما ایستاده است و میخواند. اما همانطور که گفتم چون اکثرا قدیمی هستند و بارها شنیده شدهاند، به مرور زمان خراب و فرسوده شدهاند والا اگر سالم باشد، کیفیت خیلی خوبی دارد. با این حال، خود من صفحه قدیمی نمیفروشم به چند دلیل؛ نخست اینکه آنقدر گوش کردهاند که کیفیت آن پایین آمده، دوم اینکه شکل زیبایی ندارد، چون کهنه و تخریب شده، دلیل بعدی این است که چون صفحه خراب شده، سوزن دستگاه شما را هم خراب میکند. ضمن اینکه ممکن است شما پول صفحهای را بدهید که دو روز دیگر خراب شود یا حتی اصلا به دستگاهتان نخورد. دلیل بعدی هم این است که چون کار قانونی و مجاز میکنم، صفحه قدیمی ایرانی نمیفروشم. فقط صفحههای بیکلام موسیقی کلاسیک غربی میفروشم.
قیمت همین صفحه موسیقی کلاسیک غربی هم نباید پایین باشد. چرا میخرند؟
من سعی میکنم صفحههای آفردار بخرم و بفروشم. به این شکل که مثلا اگر یک صفحه بتهوون 30 دلار بوده و شده 5 دلار یا 7 دلار، میخرم و روی هر دلار، هزار تومان سود میکنم که زیاد برای خریداران، قیمت آن بالا نیفتد.
با این حال، یکسری صفحه موسیقی لسآنجلسی هم هست که خیلی تمیز است و قدیمی هم نیست و با قیمتهای بالا در ایران به فروش میرسد. از اینها خبر ندارید؟
نمیدانم اینها را چه کسی و کجا تولید میکند، ولی خب همانطور که میگویید من هم دیدهام با قیمتهای 200 هزار تومان و اینها به فروش میرسد. اما خب همانطور که گفتم کار من فروش این نوع صفحهها نیست، چون غیرمجاز هستند، ضمن اینکه بخشی از خریداران من از شهرستانها هستند و اصلا این مقدار برای یک صفحه هزینه نمیکنند.
پس گرم شدن بازار صفحههای گرام، به زیبایی خود دستگاه و البته امکاناتش برمیگردد. درست است؟
نه. واقعیتش را بخواهید خیلیها هم هستند که این صفحهها را اصلا برای دستگاههایشان نمیخرند، برای دکور تهیه میکنند. گاهی هم به موارد خندهداری برخورد کردهام. مثلا کسی بود که صفحه گرام میخرید برای نشیمنگاه صندلیهایش! یا خریداری داشتیم که صفحه گرام میخرید برای اینکه داخل آن گل بگذارد، یعنی به شکل دکوری شبیه یک گلدان از آن استفاده میکرد. یا چیزی که یک مقدار در این سالها بیشتر شد این بود که صفحه گرام میخریدند و داخل آن موتور ساعت میگذاشتند تا به عنوان ساعت دیواری به دیوار بزنند. الان هم که خیلی از کافیشاپها یا مغازههایی که میخواهند به فضاهای نوستالژیک برسند، صفحه میخرند و از آن در طراحی داخل مکان استفاده میکنند. در واقع بیشتر بازار داغ خرید و فروش صفحه متأسفانه مربوط به استفاده آن در دکور است.