مهتا بذرافکن، دکترای جامعه‌شناسی تغییرات اجتماعی و عضو «کانون زنان‌آفرین» از بحران کم‌آبی و راه‌حل آن یعنی «کارآفرینی بدون آب» می‌گوید
 
امید، تنها راه بقاست
 
یک توریست ژاپنی، کرسی و لحاف ایرانی را تبدیل به یک استارتاپ بسیار پرسود کرده است به‌عنوان زنی با مدرک دکترا شروع به یادگیری هنرهایی مثل گبه و گلیم‌بافی کردم این تصور اشتباه است که تحصیلکرده‌ها حتما باید وارد مشاغل دولتی شوند یا شغلی در ارتباط با رشته‌های‌شان داشته باشند
 

تهمینه مفیدی | مهتا بذرافکن را در فضای مجازی شناختم. درباره جنوب می‌نوشت. درباره جنوب و مردم صبور و مشکلاتی می‌نوشت که من از آن هیچ نمی‌دانستم. مشکلاتی که آلودگی زمستان‌، گرمازدگی تابستان، کمبود آب و ترافیک همیشگی تهران در مقابلش بیشتر به شوخی بی‌مزه شباهت داشت تا مسأله‌ای جدی. نوشته‌هایش را می‌خواندم و تلاش خستگی‌ناپذیرش را در آگاهی‌دادن به مردم تحسین می‌کردم. آن‌قدر از اهمیت «آب» و ویرانی‌های ناشی از کمبود آن نوشت تا من فهمیدم همین دو حرف ساده که کمبودش برای من در عطش چند ساعته خلاصه می‌شود، چه بر سر مردمان سرزمین‌های بی‌آبی چشیده می‌آورد. آن‌قدر نوشت تا من را یاد این تکه از داستان «فرانی و زویی» سلینجر انداخت: «آدم باید بتونه پایین یه تپه دراز بکشه -با گلوی پاره و خونی که آروم‌آروم میره تا بمیره- و همین موقع اگه یه دختر زیبا یا یه پیرزن با یه کوزه قشنگ روی سرش از کنارش بگذره باید بتونه خودشو رو یه بازو بلند کنه ببینه که کوزه صحیح و سالم به بالای تپه میرسه...». مهتا بذرافکن در این مصاحبه برای ما از رنج‌های کوزه‌‌به‌سرهایی می‌گوید که کوزه‌های‌شان هرگز به بالای تپه نرسید، کوزه‌هایی که خالی به خانه برگشت، کوزه‌هایی که شانه‌های مردمان سرزمین‌های خشک را آن‌قدر خمیده کرد که نای برخواستن برای‌شان نماند، با این همه او ایستاده، مانند بسیاری دیگر ایستاده و امیدوار است و به قول خودش به تن زخمی امید در این سرزمین‌ها مرهم می‌گذارد.

 شما دکترای جامعه‌شناسی تغییرات اجتماعی دارید، این رشته را چگونه می‌توان تعریف کرد؟ و با توجه به این‌که به‌طورکلی نگاه مردم به بیشتر رشته‌های علوم‌انسانی، نگاهی غیرکاربردی ا‌ست، درباره تخصص و فعالیت‌های شغلی این رشته توضیح دهید.
بله. تغییرات اجتماعی در حقیقت مطالعه فرآیندهای تغییرات کوتاه‌مدت و بلندمدت در جامعه است و این‌که این تغییرات چه پیامدها و دستاوردهایی برای جامعه داشته و دارد. جامعه‌شناسی به‌طورکلی یکی از رشته‌های پویا حوزه علوم انسانی‌ است که پیوند تنگاتنگی با زندگی روزمره، تجربیات، رویدادها و همه آنچه می‌گذرد یا گذشته دارد. تنوع و بین‌رشته‌ای‌بودن این حوزه جذاب است. اما این حوزه هم مثل باقی رشته‌های علوم‌انسانی به دردهایی مبتلاست؛ از تنگ‌نظری گرفته تا پراکندگی. در هر حال جامعه‌شناسی تغییرات اجتماعی اساسا مطالعه‌محور است، یعنی همه موضوعاتی که در آن تحلیل می‌شود، باید به صورت فرآیندی و از گذشته تا حال بررسی شود و بیشتر ماهیت انتقادی دارد. رویکردهای انتقادی بیشتر با تغییر سروکار دارند و تغییر را با رویکرد انتقادی تحلیل می‌کنند.
 چه شد این رشته را برای تحصیل انتخاب کردید؟ یعنی با آگاهی کامل تصمیم گرفتید این رشته را بخوانید یا تنها برای‌تان جذاب بود؟
بله، این رشته را با آگاهی کامل انتخاب کردم. تغییرات اجتماعی مبحثی پویا و درواقع روایت زندگی بشر با همه فرازونشیب‌هایش است. در این روایت هیچ روزی مثل هم نیست و این بسیار جذاب است. من تقریبا دو مقطع را در تهران و با رفت‌وآمد در این مسیر گذراندم، البته کارشناسی ارشد سخت‌تر بود. پسری سه‌ساله داشتم و علاوه بر سختی‌های مسیر و مادری کردن در شرایط دشوار، باید زخم‌زبان‌های مردم و به‌خصوص هم‌جنسانم را به‌خاطر درس‌خواندنم تحمل می‌کردم و این رنج‌آور بود. اما همراهی همسرم مشکلات را بسیار کم می‌کرد. مقطع دکترا را در شیراز خواندم و آن‌جا دگردیسی فکری و ذهنی داشتم و به مسیری قدم گذاشتم که درواقع راه روشن زندگی من است.
 شما در تهران درس خواندید و بعد برگشتید به زادگاه‌تان، درست می‌گویم؟ تا همین جا هم خیلی جالب است. بیشتر دانشجویانی که از شهرهای دیگر به‌خصوص شهرهای کوچک به تهران می‌آیند تمام تلاش‌شان را می‌کنند به دلیل امکانات این شهر هر طور شده بعد از پایان درس‌شان این‌جا بمانند و البته حق هم دارند، شما چرا ساکن تهران نشدید؟
من اهل استان فارسم و شیراز را خیلی زیاد دوست دارم. بعد از تحصیلاتم خیلی اتفاقی به دلیل اشتغال سر از بوشهر درآوردم، اما ارتباط تنگاتنگی با شهرم داشتم و می‌دیدم که خانواده و بسیاری از دوستان دوران کودکی‌ام از کمبود آب و خشکسالی‌های دوره‌ای رنج بسیار می‌برند. از وقتی درکم نسبت به مسائل زیاد‌تر شد، مسأله آب و منابع طبیعی، چاه‌های غیرمجاز، ساخت باغ‌شهری‌ها و مسائلی از این دست دغدغه‌ام شد و روی مسائل اجتماعی ناشی از این تخریب‌ها متمرکز شدم. از 19 تا 24سالگی‌ام در تهران دانشجو بودم و در این سال‌ها گاهی به این شهر رفت‌وآمد می‌کنم. تهران برایم شهری است که سر زدن به آن توأمان اندوهگین و خوشحالم می‌‌کند. بیش از این نیست. خب تهران نسبت به بقیه شهرهای ایران مدرن‌تر و فردگرایی در آن بیشتر است. به‌هرحال هر رنجی که می‌کشیم از توسعه نابخردانه است. صورت‌بندی‌های مختلف توسعه با هم ارتباط دارد، یعنی توسعه اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را نمی‌شود از هم جدا دانست و در مورد ایران این صورت‌بندی‌ها با یکدیگر همخوانی ندارند و توزیع نامناسب ثروت موجب شده تهران جایی برای دستیابی به شغل، ثروت و آزادی بیشتر تصور شود. من دغدغه‌هایی بیشتر و بزرگتر از اینها داشتم، برای همین برگشتم.
 می‌دانید برای ساکنان شهرهایی مثل تهران خشکسالی به جیره‌بندی آب و امکان استفاده محدود از کولر محدود می‌شود، اما چنانچه از نوشته‌های شما برمی‌آید این اتفاق منجر به خشونت و نابرابری جنسی می‌شود، دراین‌باره کمی توضیح می‌دهید؟
 بگذارید نکته‌ای را بگویم. مردمی که مسأله آب را جدی نگرفته و حتی آن را تکذیب می‌کنند، هرگز از نزدیک شاهد ویران‌شدن زندگی مردم به خاطر خشکسالی نبوده‌اند. خشکسالی و ورشکستگی آب مثل باقی فجایع محیط‌زیستی نیست که هیاهوی رسانه‌ای داشته باشد. مردمی ‌که در این مناطق زندگی می‌کنند با رنج روزافزون خود، با وام‌های پرداخت‌نشده، فشار بانک‌ها، نداری و افسردگی تنها مانده‌اند. حکایت غریبی است جایی که در آن زندگی مرده باشد. درک این موضوع برای کسانی که شیر آب را باز می‌کنند و آب گوارا در اختیار دارند، آسان نیست. در روستاهایی از کشور زنان باید چندین کیلومتر برای آوردن یک دبه آب برای خانواده پیاده‌روی کنند، موقع مصرف بی‌رویه آب اگر تنها یک آن به این زنان فکر کنند، شاید بتوانند به آب جور دیگری نگاه کنند.
 احداث سدهای غیراصولی در این شهرها چه عوارضی می‌تواند دربرداشته باشد؟
 داستان سدسازی در ایران خیلی غم‌انگیز است. سدسازی اصولی می‌تواند باعث شکفتن‌ها و رستن‌ها شود، اما آن‌قدر غیراصولی دنبال شد که باعث به هم خوردن اکوسیستم، از بین رفتن زندگی در بعضی نقاط ایران، خشک شدن و نابودی بسیاری از رودها و تالاب‌های کشور شد. آنچه در پژوهش‌هایم که به شیوه مردم‌نگاری انتقادی انجام دادم دریافتم این بود که منابع این کشور نه به دست کشاورزان، بلکه به دست مدیران ناکارآمد قربانی‌شده و باورکردنی نیست که صنایعی مثل فولاد در مرکز کشور و در دل کویر ساخته شده‌اند و منابع آب‌شیرین کشور را می‌بلعند. شگفت‌انگیز این است که کشاورزان در این میدان کتک‌خور ماجر شده‌اندا! کشاورزی که نه آموزش دیده و نه سرمایه تغییر روش آبیاری داشته و مرتب از طرف همین مدیران تشویق به خودکفایی و مصرف آب بیشتر شده، حالا مقصر اصلی قلمداد می‌شود، اما مدیری که در دل کویر یا در اوج کمبود آب کارخانه فولاد می‌سازد، خودش را مبری از قصور می‌داند. همین چند وقت پیش یک کارخانه در نیریز درست بغل گوش استهبان که بزرگترین انجیرستان را داشت و حالا بخشی از انجیرستان‌هایش نابود شده، افتتاح شد، سیاست‌گذاری ما به جهالتی بدخیم مبتلاست. البته در سطح عامه مردم هم نگرش‌های اشتباه درباره سدسازی وجود دارد. هنوز هم مردم به دلیل ناآگاهی، نگاه‌شان به سدسازی مثبت و نسبت به انتقال آب منفی بوده و هنوز از نمایندگان مجلس مطالبه‌شان سد است. این نگرش باید اصلاح شود و مردم باید آگاه شوند که راه‌حل مشکل آب، سدسازی نیست.
 به نظر می‌رسد زنان بیشتر از مردان از وضع خشکسالی آسیب می‌بینند، چطور می‌شود با این آسیب‌ها مواجه شد و آنها را ترمیم کرد؟
باید کمی ریشه‌ای‌تر توضیح دهم که چرا بی‌آبی و نابرابری جنسیتی و خشونت به یکدیگر ربط دارند. براساس تجربیاتم باید بگویم زنان در روستاهای آباد با خشونت و آزار کمتری روبه‌رو می‌شوند. البته این تجربه‌ای میدانی‌ است و آن را تعمیم نمی‌دهم. اقتصاد روستایی به آب و زمین وابسته است و با از دست دادن منابع آب، زندگی مردم دچار بحران شده و به تدریج این بحران تبدیل به آسیبی ویران‌کننده و غیرقابل حل می‌شود. در مناطق بی‌آب‌شده کشاورزی و دامپروری کم‌وبیش تعطیل شده و نتیجه این وضع از بین رفتن بخش اعظم اقتصاد روستا و بیکاری مردان است. آنها برای درآمد یا می‌مانند یا مجبور به مهاجرت می‌شوند. در صورت مهاجرت با خانواده به حاشیه شهرها می‌روند که در این حالت خانواده یعنی همسر و فرزندان آنها با توجه به خلق‌و‌خو و تربیت روستایی‌شان در معرض شدیدترین آسیب‌های اجتماعی در حاشیه قرار می‌گیرند و با انواع خشونت‌های رایج در حاشیه شهرها مواجه می‌شوند. در این میان زنان که بار مدیریت منزل را برعهده دارند بیش از پیش در معرض فرسودگی جسم و روان قرار می‌گیرند. مردان ممکن است به تنهایی اقدام به مهاجرت از موطن کنند که در چنین شرایطی تمام مسئولیت‌های مراقبت‌گری و مدیریت درآمد اندک با زنان است. آنها علاوه بر فرزندان، از سالمندان هم باید مراقبت کنند. در غیبت مرد خانواده، زنان وظایف او را نیز برعهده دارند و بی‌پولی و درآمد اندک فشار روانی زیادی به آنها تحمیل می‌کند. طبق مطالعات من این زنان حتی مورد خشونت فرزندان‌شان قرار می‌گیرند. بیکاری، اعتیاد و فقر خانواده‌هایی که روزگاری نان‌آور خود بوده و حتی نان بقیه مردم کشورشان را تأمین می‌کردند، نشانه پررنگ ویرانی ا‌ست. مردهایی که در این مناطق می‌مانند، از ناامیدی به اعتیاد پناه می‌برند و از چاله به چاه می‌افتند. در این حالت نه درآمدی هست و نه پولی. زنان زیر بار این فشارها با همسر بیکارشده و معتاد می‌سازند، خشونت می‌بینند، کتک می‌خورند و هیچ راه‌حلی هم برای این همه درد ندارند، با این تفاسیر این‌که بگوییم بی‌آبی و خشکسالی زندگی زنان را بشدت تحت‌تأثیر قرار داده و خشونت علیه آنان را افزایش می‌دهد، عجیب نیست.
 علاقه‌مندی به امور و فعالیت‌های مربوط به زنان روستا از کجا شروع شد؟ تا آن‌جا که یادم است پدرتان تأکید داشت درس بخوانید و دوست نداشت قالی ببافید، سرچشمه این دغدغه کجاست؟
من از نزدیک با روستاهای بی‌آب‌شده ارتباط داشتم و می‌دیدم که بعضی دوستان دوران کودکی‌ام قربانی این وضع شده‌اند و در حد توانم با پژوهش و با کمک گرفتن از رسانه‌ها سعی کردم وضع زنان را گزارش کنم. البته به دنبال راه‌حل هم هستم. در پژوهش‌هایم متوجه شدم مهمترین مشکل، نبود تنوع مشاغل یا ازبین‌رفتن صنایع‌دستی در روستاهاست. نباید از یاد برد که همه روستاها گنجینه‌ای از صنایع‌دستی در خود داشته‌اند که متاسفانه از میان رفته و احیای آن می‌تواند اقتصاد روستایی را دچار تحول کند. مثلا در روستایی که میدان پژوهشم بود دوختن لحاف‌های ظریف سنتی برای عروس و دامادها هنری‌است که کم‌کم دارد منسوخ می‌شود. این در حالی‌ است که چندی پیش در خبرها خواندم یک توریست ژاپنی کرسی و لحاف ایرانی را تبدیل به یک استارتاپ بسیار پرسود کرده، خب چرا ما نتوانستیم؟ در همین منطقه انواع دیگری از صنایع‌دستی وجود دارد که می‌توان احیا کرد و از دل‌شان کسب‌وکارهای جدیدی شروع کرد. نکته مهم این است که کنشگری مدنی در روستاها بسیار ضعیف است. تشکیل سازمان‌های مردم‌نهاد با محوریت خود روستاییان می‌تواند نقش مهمی برای امیدآفرینی در روستا ایفا کند. البته کنشگری مدنی، آموزش می‌خواهد. گره دقیقا همین‌جاست؛ تحصیلکرده‌ها از روستاها خارج می‌شوند و سرمایه اجتماعی روستاها ضعیف و ضعیف‌تر می‌شود و در سطح دولت هم کمتر به این امور پرداخته شده و گویی این امور مختص شهری‌هاست. این باعث می‌شود اگر ایده‌ای در ذهن یک فرد روستایی جرقه بزند، جایی برای ارایه آن در روستا پیدا نکند و در شهرها هم یا راه و چاه را بلد نیست یا صدایش به گوش کسی نمی‌رسد. چند وقت پیش با خانمی از همان روستا در مورد شغل و توان گرفتن کمک از صندوق خرد زنان روستایی گفتم، اما او تا به آن روز اسمش را هم نشنیده بود. وقتی به او گفتم مراجعه کند، گفت رفته‌ایم اما در جهاد کشاورزی کسی پاسخگو نیست. به او گفتم دوباره برو و این بار گفت رفته‌ایم و برای‌مان کاملا توضیح داده‌ و حتی گفته‌اند دوره آموزشی برگزار می‌کنند. من فکر می‌کنم باید سازمان‌های مردم‌نهاد با محوریت روستاییان در روستاها جان بگیرد و آگاهان و فعالان مدنی باتجربه، نقش تسهیلگر داشته باشند و مردم روستاها را به تشکیل سازمان‌های مردم‌نهاد دعوت کنند. البته مسأله مهم در بحث آب این است که ما نپذیرفته‌ایم در چه وضعیتی هستیم و سال‌هاست داریم با واقعیتی که فراتر از توان ما است می‌جنگیم. وقت آن است ما هم مانند بسیاری از مناطق دیگر جهان بپذیریم که در بحث آب چه اوضاع وخیمی داریم و برای آن به دنبال راه‌حل‌های تطبیق باشیم. تطبیق یعنی روی آوردن به مشاغل و کسب‌وکارهای بدون آب و کمک به رونق آن در روستاها.
 چندی پیش نمایشگاهی از کارهای زنان در بوشهر برگزار کردید، درباره شیوه آموزش، چگونگی توانمندسازی این زنان و برگزاری این نمایشگاه‌ها برای‌مان می‌گویید.
من در سازمان مردم‌نهادی به نام «کانون زنان کارآفرین» فعالیت دارم و مسئولیت کارآفرینی دانشگاه پیام‌نور هم بر عهده‌ام است. این فعالیت مشترک باعث شده دانشجویان روستایی در مرکز توجهم قرار گیرند. برای همین چند وقت پیش نمایشگاهی با عنوان «کارآفرینی بدون آب» در دانشگاه پیام‌نور بوشهر برگزار کردم. «کارآفرینی بدون آب» یعنی رفتن به سمت کسب‌وکارهایی که کمترین نیاز به آب را دارند یا اصلا نیاز به آب ندارند. این تنها راه‌حل فعلی ما برای تطبیق و ماندگاری در روستاها و جلوگیری از مهاجرت روستاییان است، البته این راه روشن توسعه پایدار است. این کسب‌وکارها هم کم نیستند. هرچند ترکش‌های سیاست و تعامل با دنیا کنشگری ما را دچار مشکل کرده، اما الان بحث بقا مطرح است و ما باید با تمام توان به سمت تطبیق برویم و صنایع روستایی را به سمتی ببریم که اقتصاد روستایی بر محور کشاورزی و آب نباشد. راه‌حل‌هایی هم هست، مثلا احیای صنایع‌دستی فراموش‌شده و معرفی آن به دنیا، چون صنایع دستی در روستاها ریشه دارد، همین باعث می‌شود فرهنگ روستا و هویت روستایی از میان نرفته، تقویت و بازتعریف شود. از طرفی جوان روستایی تحصیلکرده و متخصص باید بتواند در مسیر فروش، بازاریابی و صادرات گام بردارد و همه اینها با آموزش و توانمندسازی ممکن می‌شود. امروز به یمن وجود فناوری می‌توان با تقویت زیرساخت‌ها، شرکت‌ها را در قالب تعاونی تقویت و در روستاها مستقر کرد. اگر در روستا رونق ایجاد شود، مردم خود را آواره نمی‌کنند و حس تعلق به مکان آن‌قدر قوی هست که مردم می‌مانند و تلاش می‌کنند تا زندگی‌شان را نجات دهند. امید، تنها راه بقاست. من علاوه بر پژوهشگری و نویسندگی در سازمان‌های مردم‌نهاد فعالیت می‌کنم تا بتوانم ایده‌هایی مثل کارآفرینی بدون آب را رسانه‌ای و مردم را نسبت به آینده دغدغه‌مند کنم تا تجربه تلخ ویرانی کمتر تکرار شود و مردم قدر باقی‌مانده آب را بدانند. البته ممکن است موفق نشوم، اما می‌توانم تلاشم را کنم. در «کانون زنان کارآفرین» استان بوشهر زنان توانمندی فعالند که اموال، وقت و انرژی‌شان را در راه خداوند و خلق او انفاق می‌کنند، تعداد آنها آن‌قدر زیاد است که خجالت می‌کشم بگویم من هم کاری انجام داده‌ام. درواقع تنها همراه آنها می‌روم و می‌آموزم.
 ازدواج کرده‌اید و پسری 15ساله دارید، واکنش پسر و همسرتان به فعالیت‌های شما چیست؟ خسته نمی‌شوند؟ غر نمی‌زنند؟
خانواده‌ام همراهان بزرگ زندگی من هستند. پسرم درک زیادی از آنچه می‌گذرد دارد و همیشه با او حرف می‌زنیم. شغل همسرم هم به‌گونه‌ای است که اشتغال صحبت همه‌روزه و هر ساعت خانه و دغدغه هر دوی ما است. همسرم مشاوری بسیار یاریگر در فعالیت‌های مردم‌نهاد من است.
 تازگی‌ها دیده‌ام که علاوه بر تدریس در دانشگاه، رسیدگی به امور توانمندی و کارآفرینی، نوشتن مقاله و فعالیت در حوزه ادبیات؛ گبه هم می‌بافید، میان این همه شلوغی سروکله گبه از کجا پیدا شد؟
به‌عنوان زنی با مدرک دکترا شروع به یادگیری هنرهایی مثل گبه و گلیم‌بافی و مانند آن کردم. دلم می‌خواست به این تصور اشتباه که تحصیلکرده‌ها حتما باید وارد مشاغل دولتی شوند یا شغلی در ارتباط با رشته‌های‌شان داشته باشند، تلنگری بزنم. به بسیاری از دختران می‌گویم شاید اصلا نیاز نباشد شما یک مدرک دانشگاهی داشته باشید و موقعیت اجتماعی با استاد شدن در یک مهارت و داشتن یک کسب‌وکار پر سود قابل دسترس‌تر است. می‌خواهم برای دیگران الگوسازی کنم. درواقع بخشی از مشکل بیکاری کشور بدفهمی در مفهوم شغل و شاغل‌بودن است. شاغل‌بودن تنها شغل دولتی داشتن نیست. شاغل‌بودن یعنی مهارت اجتماعی، ارتباطی، شغلی، مالی و درآمد کافی داشتن. ما در سازمان‌های متولی آموزش مهارت، نیاز به نگرشی انتقادی داریم. کسی که مهارت حرفه‌ای یاد می‌گیرد، باید در کنار آن مهارت مالی، از مدیریت دخل‌وخرج گرفته تا قیمت‌گذاری و فروش را هم یاد بگیرد. زنان روستا بیشتر از هر منطقه‌ای به یادگیری این مهارت‌ها احتیاج دارند. بارها دیده‌ام تولیدکننده‌های کالا در قیمت‌گذاری محصولات‌شان بسیار ضعیفند و اساسا نه بازار را می‌شناسند و نه می‌توانند این مقوله را مدیریت کنند. وقتی گبه می‌بافم، بیشتر می‌توانم با جامعه هدف ارتباط برقرار کنم، همین که زنان بفهمند تحصیلاتم فاصله‌ای میان من و آنها ایجاد نمی‌کند، برایم بسیار باارزش است.
 ادبیات از چه زمانی وارد زندگی شما شد؟
راستش گرایش تغییرات اجتماعی با پیامدها و مطالعات توسعه همراه است و برای همین کمی سنگین، غم‌انگیز و خسته‌کننده می‌شود. برای رفع این مشکل به ادبیات روی آوردم. ادبیات برایم یک‌جور مدیتیشن است و به‌طورکلی پژوهش‌های جامعه‌شناسی ادبیات را به این دید نگاه می‌کنم و برایم بسیار الهام‌بخش است. یک شب که داشتم برای پسرم شاهنامه می‌خواندم، متوجه شدم خط سیر نگارش شاهنامه با زندگی اجتماعی بشر و تحولاتی مثل پیدایش خط و زبان و فرهنگ، تقسیم کار، اشکال خانواده و... همخوانی جالبی دارد و همین ایده را دنبال کردم و درنهایت سه مقاله پژوهشی نوشتم و حاصل آن کتاب «جامعه‌شناسی شاهنامه» شد که آن را نشر «از نو» منتشر کرده است.
 مقاله‌ای هم درباره لالایی‌های زنان بوشهر نوشته‌اید؛ لالایی‌ها، قصه‌ها و روایت‌های ناخداها تاریخ شفاهی و میراث فرهنگی ما هستند، به نظر در حفظ و ثبت آنها کوتاهی‌های بسیاری شده، در سال‌های اخیر توجه به این میراث بیشتر نشده؟ ریشه‌های این بی‌توجهی‌ها را در کجا می‌شود جست‌وجو کرد؟
بوشهر و به‌گونه‌ای جنوب شگفت‌انگیزند. نواها و لالایی‌های‌شان رازهای نهفته زنان را در دل خود دارد. این لالایی‌ها را یکی از دوستان عزیزم که عضو هیأت‌علمی دانشگاه خلیج‌فارس‌ است، جمع‌آوری کرده و من با خواندن‌شان روح سرشار از زن‌بودگی‌شان (یعنی نگرشی تاریخی به زیست زنانه) را درک کردم و تصمیم گرفتیم مقاله‌ای با این موضوع بنویسیم و نوشتیم. شاید دور از ذهن باشد، اما توجه به فرهنگ‌های بومی و محلی خودش می‌تواند یک منبع درآمد باشد. مثلا همین لالایی‌ها و قصه‌ها و بازی‌های بومی در بوم‌گردی، منبع درآمد برای گردشگری روستایی است.
 یادم می‌آید یک‌بار گفته بودید در زمان دانشجویی دفترچه‌ای داشتید که در آن درباره گویش‌ها و لهجه‌های مختلفی که در خوابگاه‌تان می‌شنیدید، می‌نوشتید و بعدها که به تهران آمدید متوجه شدید به شکلی همه علاقه به تهرانی‌شدن دارند و دیگر خبری از آن تنوع نیست،. به نظرتان چرا مردم شهرهای دیگر دوست دارند تهرانی قلمداد شوند، درحالی‌که تمام جذابیت ایران به این همه تنوع قومی ا‌ست؟
یکی از مشکلات بزرگ ما تمرکزگرایی شدید تهران است. تهران پایتخت همه چیز است. این جذابیت ریشه در توسعه نامتوازن دارد. توسعه‌ای که باعث شد پایتخت سیاسی، فرهنگی و علمی، شهری به نام تهران و کعبه آمال بیشتر مردم شود. این روزها قلب تپنده اقتصاد کشور به جای چابهار، پاساژهای تهران است. با برنامه و توسعه‌ درست ما می‌توانستیم در چابهار دست‌کم چندین‌میلیون نفر ساکن و شاغل داشته باشیم و شاید در شرق کشور این همه مشکل نداشتیم و تقاضا برای زندگی در تهران هم کمتر بود.
امیدوارم روزی مسئولان و مدیران درک کنند که کشاورزی در ایران نمی‌تواند به این شکل ادامه پیدا کند، روزی متوجه شوند کسب‌وکارهای نوین را هم می‌توان به روستاها برد، روزی متوجه شوند که تنها راه پیش‌روی ما «تطبیق» است و با در نظر گرفتن تجربه کشورهای مشابه ما، تمرکز خود را صرف پیدا کردن بهترین راه‌های «تطبیق» کنند. با این‌که وضع امروز بسیار اسفبار و نومید‌کننده است، اما کنش‌های کوچک ما حداقل در محل زندگی خودمان ممکن است اثرگذار باشد.
من فکر می‌کنم صنایع‌دستی و بومی، کسب‌وکارهای جدید مبتنی‌بر فناوری، بخش انرژی‌های تجدیدپذیر، پسماند، گیاهان دارویی و نظایر این، جای کار بسیار دارد.
 به مهاجرت هم فکر کرده‌اید؟
در مورد مهاجرت، بله پیشترها به مهاجرت فکر می‌کردم، به‌خصوص که امکان و فرصت مطالعاتی در آمریکا هم برایم وجود داشت، اما میانسالی اتفاق عجیبی است. از وقتی به میانسالی قدم گذاشته‌ام، هیچ کشش و میلی به مهاجرت نداشته و تمام تلاشم را برای احیای زندگی در همین آب و خاک خواهم کرد، البته سفرهای مطالعاتی کوتاه‌مدت را لازم و واجب می‌دانم، اما رفتن را نه. ترجیح می‌دهم کنار میلیون‌ها نفر از هموطنانم بمانم و بجنگم. این را هم بگویم که من به قدرت زنانگی ایمان دارم و می‌دانم زن‌بودن معجزه‌ای برای نجات طبیعت و انسانیت است.


 
http://shahrvand-newspaper.ir/News/Main/130380/امید،-تنها-راه-بقاست -