ای مرگ! میخواهم خود را به سویت افکنم، شکستناپذیر و بهزانو درنیامده
ویرجینیا وولف
ویرجینیا وولف سهبار در زندگی دست به خودکشی زد. یکبار در ۲۲ سالگی، دومینبار یکسال بعد از ازدواجش با لئونارد وولف در ۳۱سالگی و آخرینبار درسال ۱۹۴۱ وقتی در اوج قله شهرت بهسر میبرد و ادبیات خاصش همه مرزهای اروپا را درنوردیده بود. او توانست در سومین اقدام به خودکشی، وقتی ۵۹سال داشت، با انداختن خود به رودخانه «اوز» به زندگیاش خاتمه دهد. هرچند به نظر میرسد «وولف» مرگ را هم بهسان زندگی زیسته است.
با این همه دفترنامههای «وولف» که نیمقرن پس از مرگ غمانگیزش در انگلستان چاپ شده است، حاصل ۲۶ جلد دفتری است که وولف از سال ۱۹۱۸ تا آخرین روزهای پیش از حیاتش نامههای مهم روزانهاش را به همسر و برخی دوستان نزدیکش در آنها یادداشت کرده است. این دفتر مثل هر دفترنامه دیگری شاید در ابتدا برای وولف یک نوع سرگرمی بهشمار میآمده و بیش از هر چیز جنبه تفنن داشته است، ولی کمکم صورتی جدیتر بهخود گرفته و تبدیل به آموزشگاهی در باب ادبیات خلاقه (آنگونه که «ویرجینیا وولف» بعدها در سبک نویسندگیاش بهآن دستیافت) تبدیل میشود. با وجود این به نظر نمیرسد وولف هیچگاه در طول زندگیاش قصد باز کردن کلاس جهت آموزش مقولهای داشته که تا پایان عمر سعی در آموختن و کشف راهکارهای تازه جهت بیان صحیح آن داشته است.
شاید این عبارت از «مارگریت دوراس» بهخوبی مصداقی از تلاش «وولف» جهت اعتلای کار نویسندگیاش باشد. آنجا که میگوید: «نوشتن در تمام عمر، یادگیری نوشتن است» آنطور که «لئونارد وولف» همسر ویرجینیا در پیشگفتار کتاب آورده، این کتاب چکیدهای از ۲۶ دفتری است که وولف در آن نامههای خود به دیگران را مکتوب کرده است. درواقع «لئونارد» تمام هم و غمش را بر چاپ آن نامههایی گذاشته که بهطور مستقیم بهکار همسرش (یعنی نوشتن) مربوط میشده است. چگونگی شروع جرقه یک رمان و نطفه بستن آن در ذهنش و کمی بعدتر روی کاغذ آوردن آن و دوبارهخوانی و بازنویسی و باز هم دوبارهخوانی و بازنویسی دیگر، تا آنجا که راوی خود در اغلب موارد معترف و حتی گلهمند است که زیربار سنگین نوشتار کمر خم کرده و دایم درحال فرسایش است. وولف در عین حال از دغدغههای مداومش برای چاپ و نشر کتاب و در انتها انتظار بازخورد کتاب در جامعه نوشته است. اینکه فلان شخص به آن چطور نگاه خواهد کرد و فلان منتقد چه خواهد نوشت و حدس و گمان بر سر اینکه مثلا برخورد ضمیمه ادبی «تایمز» با آخرین کتابش چگونه خواهد بود. دغدغههایی که میتواند خاص هر نویسندهای که نوشتن را بهسان تعهد مینگرد باشد، ولی درباره ویرجینیا وولف باید گفت تا سر حد وسواس و جنون پیش میرود. بهطوری که میتوان اعصاب کش آمده نویسنده را در گیر و دارهای مربوط به تکتک آثارش و بازخورد آنها در جامعه ادبی و کتابخوان و حتی جز آن دید. وولف برخلاف آنچه تصور میشود، برای مردم مینوشت (و حتی معتقد بود که ادبیات اشرافی محکوم به فنا است)، روایت میکرد و با آن همنوا میشد. گاهیاوقات حساسیت وولف تا آنجا پیش میرود که خواننده خود را با کودک درون او رودررو میبیند. تصویری بدیع و تازه از «وولف»، «وولف»ی که پیچیده مینویسد و با فرو رفتن در ژرفای شخصیتهای داستانش و لحظهها و اندیشهها و احساساتی که آنها از سر میگذرانند، نویسندهای است که آثارش راحت خوانده نمیشوند و مخاطب را وادار به درگیری جدی با خود میکند. بهطوری که باید هم و غمش را بر سر خوانش اثر بگذارد و نه اینکه لابهلای خواندن بهکار دیگری هرچند ساده و سهل بپردازد. این ویژگی درمورد اغلب آثار وولف حتی «اورلاندو» که رمانی است خوشخوان و سرگرمکننده- البته به تعبیر نویسندهاش- صدق میکند. در این صورت تصویری که خواننده از او میسازد، زنی است مدیر، خشکرفتار و جدی که چون و چرا ناپذیر است. ولی با نگاهی به «نامههایش» و دغدغههای کودکانه و معصومانهای که نهایتا سعی دارد آنها را در هالهای از بیتفاوتی و بیخیالی لاپوشانی کند، این تصور کاملا رنگ میبازد و میبینیم که «ویرجینیا وولف» هم همچون هر نویسنده دیگری (حتی میتوان گفت نویسندهای تازهکار) ذهنش مدام درگیر دغدغههایی است که بعد از نوشتن و انتشار هر اثری با آن روبهرو میشود. برای او مهم است نظر «کلایو بل» - شوهر ونسا خواهر وولف و منتقد ادبی معروف- درباره رمان «بهسوی فانوس دریایی» چگونه است و آیا برایش آنقدر ارزش دارد که دربارهاش کلامی بگوید. او حتی به سکوتها نیز توجه دارد. وقتی خاموشی دیگران را در مقابل یکی از کتابهایش میبیند، دلگیر میشود. با این وجود دایم به خود دلداری میدهد. پس میتوان از لابهلای این نامهها به تصویری نسبتا کامل و حقیقی از «ویرجینیا وولف» رسید البته با یک روانشناسی اقناعکننده ولی نهچندان قابلاعتماد. زیرا همانطور که شوهرش در دیباچه کتاب آورده، بهدلیل برخی ضرورتها مجبور شده بخش زیادی از این نامهها را از دسترس ناشر دور نگه دارد. بیشتر آن بخشهایی که «وولف» به شرح نظریات و نکتهسنجیهای خود درباره دوستان و آشنایان و برخی شخصیتهای نامدار زمان خود میپردازد. او اما دلیلش را هم ذکر کرده است و آن اینکه فکر کرده چاپ برخی از این نظریات برای اشخاصی که نامشان در آنها ذکر شده و در زمان نشر کتاب هنوز در قید حیات بودهاند ایجاد ناراحتی و سوءتفاهم کند.
ولی بهنظر میرسد بهجز این بخش از یادداشتها، آن قسمتهایی هم که به بیماری روحی «وولف» مربوط میشده و بعید به نظر میرسد در روزنگارش به آنها اشاره نکرده باشد نیز ظاهرا از نسخه چاپ شده حذف شدهاند. در این صورت میتوان چنین پنداشت که «لئونارد وولف» ترجیح میداده این بیماری همیشه بهعنوان یک راز باقی بماند. هرچند بعدها خواهرزاده ویرجینیا «کوئنتین بل» با نوشتن و چاپ زندگینامه خاله نامدار خود پرده از آن راز فرو انداخت. شاید اگر «نامههای ویرجینیا وولف» از همان ابتدا بهطور کامل بهچاپ میرسید، میتوانست راهگشای خوب و قابلاعتمادی درجهت شناخت هرچه بهتر این نویسنده اثرگذار قرن بیستم و آشنایی با افکار و نظریات وی باشد. بهخصوص که بیماری روحی «وولف» و گرایشات خارج از قاعده و گاه عجیب و غریبش به برخی مسائل غیرعرفی که او و گروه «بلومزبری» (گروهی که ویرجینیا و خواهرش ونسا و برادرشان آدریان وولف از اعضای اصلی و پایهگذاران آن بودند) را از طرف جامعه وقت متهم به ضداخلاق بودن میکرد در نوشتن آثار بزرگی خلق کرد که نهتنها بیتأثیر نبوده بلکه میتوان گفت سهم عمدهای را از آن خود میسازد. در نامه شنبه ۱۳ دسامبر ۱۹۲۴ وی چنین آمده: «حالا میتوانم بنویسم، بنویسم و بنویسم: خوشترین احساس دنیا.»